اشکم مرا یاری نخواهد کرد، می دانم
......................................................................
.
اشکم مرا یاری نخواهد کرد، می دانم .
.....................................................
به خاطره ی مُعطر ِعزیز ِشورانگیزم:
اسماعیل خویی
.......................................................
وقتی سفر می کردم از دیروز
- دیروزِدیرینه -
تا لحظه های سبز ِ"اسماعیل".
شعری به شکلِ یک غزل،تا انتهای راه-
همراه ِجانم بود .
میخانه های شهررا شاداب می دیدم . .
شورِجوانی های من ، رنگ ِ شمالم بود.
درواژگان ِنرم ِدریاوارِ زیبایش
سرمستی ِزایش
سرشاری ِجان ِزُلالم بود.
این لحظه، بهترمی توانم گفت:
درروزگارانی که آتش،دردلم رنگین کمانی داشت
واندیشه های ناب ِرویایی -
آهسته وُپیوسته ، درمن، گام های تازه برمی داشت –
با شعر ِشورانگیز ِشیدایش
منزل به منزل،عشق را آوازها خواندم .
درسبزه زارِسوز ِ هرسازی
سرمست ترازپیش،می راندم .
اینک من وُدنباله های درد ِدیرینه.
اینک من وُغمگینی ِ شبهای آیینه.
اشکم مرا یاری نخواهد کرد،می دانم.
اما بِدان !
ای عاشق ِجاری !
ای گوهرِ زیبای ِگویایِ خُراسانی !
رنگین،غزلهای ترا هربارمی خوانم-
چون ابرهای سرزمین ِ"گیل" -
یکباره ،می بارم .
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید