Skip to main content

تورك بودن در جامعه ايران و

تورك بودن در جامعه ايران و
Anonymous

تورك بودن در جامعه ايران و اروپا مترادف حقير بودن است و كمترين اش اين است كه در مجالس فارسها مايه خنده و انبساط خاطر جمع ميشوى و هميشه مواظب هستى كه گ را ق تلفظ نكنى و يا چاى كمتر بخورى و يا نان كمتر بخورى كه اين موارد را به تورك بودنت ربط ندهند. حالا از جمعهاى مسخره اگر وارد جمع هاى نژادپرست شوى ....و بايد هزاران نوع تحقير و حقارت را تحمل بكنى و بقول معروف جيكت درنيايد. نكته اصلى در اينجا اين است كه بخاطر اينكه تمركز ثروت و قدرت در دست يا در خدمت قوميت فارس است شنونده مجبور به سكوت و يا واكنش خصمانه نشان ندادن است، چونكه واكنش خصمانه و اعتراض مى تواند به محروميت و اخراج و يا تبعيض در محل كار منجر شود. پس شنونده تورك مجبور است كه سكوت كند ، او در برابر اين واقعيت دهشت انگيز كه او را تحقير و تمسخر مى كنند و با او نه مانند يك انسان همطراز

كه بيشتر مانند يك بى سرو پا و پَست رفتار مى كنند مجبور ميشود توجيه بيايد، انسان تورك مجبور است كه براى در امان ماندن از تبعات واقعيت خوفناك خود را گول بزند، او دو راه دارد يكى قبول واقعيت و تلاش براى رهايى از اين وضعيت بردگونه و غيرانسانى است و ديگرى قبول واقعيت پَست گونه گى خود است! انسان تورك از هر دو امكان گريز مى كند مقاومت هزينه زا است و محروميت از لذت را بهمراه خواهد داشت كه ميتواند توام با آزار و اذيت مضاعف هم همراه باشد، انسان تورك از قبول پَست گونه گى خود و حقير بودن خود هم طفره مى رود، هر چه باشد انسان فارغ از نژاد و يا پشتوانه آموزشى و مادى خود به طبع انسانيت انسان نمى تواند پَستى خود را قبول كند. او چه كار مى كند؟ انسان تورك چه راهى بر مقابله با اين سرسام و واقعيت تلخ دارد: - انسان تورك خود را گول مى زند او به خويشتن خويش در درون خود دروغ مى گويد، او هم قربانى است و هم كلاهبردار است، او براى فرار از اين احساس حقارت مسلمان افراطى ميشود تا فاصله اش را با ارباب فارس را با برادرى اسلامى پُر كند و يا او براى اثبات انسان بودنش و دفاعش از انسان بودنش به برابر بودن انسانها در ايده كمونيسم جذب ميشود تا زير سايه برابرى پرولتاريا و اتوپيا با ارباب فارسش همطراز شود. او اكثرا أوقات براى فرار از تحقير، از فارس فارس تر ميشود و براى ريشه كنى اين تحقير نابودى خود را ميخواهد، او چنان در زير تحقير خرد و خمير شده است كه براى فرار از زير اين تحقير حاضر به نابودى خويش است، وضعيت او با وضعيت سربازى محاصره شده در بين دهها دشمن مسلح است كه هيچ شانسى براى نجات جانش ندارد و چشمانش را مى بندد و در حالى كه از ترس فرياد مى زند به طرف دشمن هجوم مى برد، او در نهايت وقتى به نزديكى دشمن رسيد در حالى كه گريه مى كند زانو مى زند و طلب بخشش مى كند. انسان تورك از انسان بودن تهى ميشود، او به مرتبه برده نزول پيدا ميكند، او ديگر انسانى همطراز نيست، او در مقايسه با فارس كه قدرت در دست اوست وضعيتى برده گونه دارد. او براى فرار از اين واقعيت خوفناك به سراب پناه مى برد، سراب او برابرى و برادرى اسلامى است، سراب ديگرش كاتوليك تر از پاپ شدنش براى زبان فارسى و ناسيوناليسم قوم فارس است كه در آن ناسيوناليسم ايران را بعنوان مذهبى جديد به كسانى كه نياز به آرامش روحى دارند تجويز مى كند، او بعضاً مى تواند كمونيست شود و با مذهب اوتوپياى سوسياليسم خود را از گزند حقيقت مصون بدارد، او حتى مى تواند دمكراسى خواه افراطى بشود و خود را ثابت كند كه او خيلى هم حقير نيست و مى تواند رشد كند. تحميل حقارت از طرف انسان فارسى، انسان تورك را افراطى مى كند انسان تورك براى اثبات حقير نبودن خود به سراب و افراط رو مى آورد. انسان تورك در جستجوى ارامش و رهايى از تحقير از حقيقت فرار مى كند، او به سراب پناه مى برد، رهايى انسان تورك در بازگشت به خويشتن خويش است، رهايى او در رهايى از تسلط ذهنى فارسى محور است، هيچ ايده اى بجز ايده رهايى از تسلط فارس او را نجات نخواهد داد، همه ايده ها سراب است و تلاشى براى فرار از واقعيت جهنم گونه برترى قوم فارس است، تا انسان تورك وضعيت برده گونه خود را قبول نكند و بر رهايى از اين وضعيت گام نگذارد هيچ اميدى به حكمفرما بودن انسانيت در ايران نيست. حتى آزادى انسان فارس هم در گِرو ازادى انسان تورك است، تا زمانى كه انسان تورك و ديگر غيرفارسها در ايران در بند و در وضعيت برده گونه و شهروند درجه دوم هستند هيچ اميدى به آزادى انسان فارس نيست، آزادى امرى مشترك است، انسانيت انسان فارس در گرو انسانيت انسان تورك و ديگر غيرفارسها و غيرشيعيان است، تا زمانى كه نصف ايران در وضعيت برده گونه بسر مى برند سخن از آزادى و انسانيت مانند تف سربالا است