Skip to main content

سال 1993 از استانبول به باکی

سال 1993 از استانبول به باکی
Anonymous

سال 1993 از استانبول به باکی میرفتم هواپیما به خاطر جنگ با ارمنستان آنموقع فقط از روی مکانی که ایران خوانده میشود پرواز میکرد و وقتی هواپیما اعلام کرد که الان روی آسمان تبریز هستیم انگار تمام وجودم منبسط شد و ازلابه لایه ابر ها در سیاهی شب نور کم رنگ چراغ های شهر را تماشا کردم و در دلم شعر حکیمه بلوری را تا رسیدن به باکی بار ها و بار ها خواندم
قوللاريم دولانا بوينونا بير گون
يئنه باش قويارام ديزينه تبريز
حسرت دن هجراندان جانا دويموشام
دويونجا باخارام گوزونه تبريز!
*
بولانيق سولارين آخسين دورولسون
تزه گونلرينه بوسات قورولسون
او گول جمالينا بيرده وورولسون
توز دومان قونماسين اوزونه تبريز!

گولوستان باغينين سئيرينه گليم
لاله ياماجيندا بيرده دينجه ليم
ئوتن گونلرينه يئتيشمز اليم
دوشوم هئچ اولماسا ايزينه تبريز!
ترجمه فارسی
اگر روزی بازوانم دور گردنت حلقه زند
باز سرم را روی زانویت می گذارم ، تبریز
از حسرت و هجران به جان آمده ام
از ته دل به چشمانت نگاه می کنم ، تبریز
...
آبهای گل آلودت ، روان و صاف شود
یساط روزهای تازه ات
باز به جمال گلت گسترده شود
گرد وخاک به رویت ننشیند ، تبریز