رفتن به محتوای اصلی

سوسیالیست های فرزند فردوسی
11.02.2024 - 21:14

شاید باور نکنید، اما بارها و بارها به کسانی که به 57تی ها بخاطر انقلاب شان میتازند گفته ام که اگر خمینی شعور و عقل میداشت بجای جهنمی که برای مردم بوجود آورد با استفاده از میلیونها مردمی که در اثر آن چندماه انقلاب روح و روان شان دگرگون شده بود میتوانست آنچنان ایرانی بسازد که موجب حسرت حتا اهالی اسکاندیناوی شود.  نه تنها کشور به پیشرو ترین ها در فناوری و پیشرفت و رفاه بشود بلکه آنچنان اخلاق زیبایی در مردم ما آمده  بود که بنظرم می آمد که دیگر در آینده  لازم نبود کسی در خانه اش را قفل کند یا اتوموبیلش را قفل کند یا نگران دزدیده شدن موبایلش در خیابان باشد. آن چندماه تظاهرات مردم در خیابان از ما چنان مردمی ساخته بود که جان مان را به دست گرفته بودیم که آینده ای زیبا و روشن بسازیم. اگر خمینی این راه جهنمی را نمیرفت مردم ایران در جمهوری ایران راهی را انتخاب میکردند که جبهه ملی میرفت. مجاهد و توده ای و فدایی خیلی زود نظرات انقلابی شان از حرارت می افتاد و دچار ریزش میشدند و یا حدا اکثر در برنامه های رفاهی و سندیکاها فعال میشدند که جای واقعی شان بود. آنوقت نه تنها هیچکس یادی از سازندگی های دوران پهلوی ها نمیکرد بلکه تنها لعن و نفرین بود که تا قرن های آینده نصیب پهلوی ها میشد. متاسفانه.. از ته دلم میگویم که متاسفانه چنین نشد.

 چرا نشد؟ خیلی ساده به این دلیل که ما مردم ناپخته بودیم. هنوز تجربه زیستن در دمکراسی را نداشتیم و کودک بودیم. هنوز تاریخ و جنس بشر و آنچه از نابکاری از نوع ما بر می آید را تجربه نکرده بودیم. هنوز داستانهای عجیب کمپ اشرف را تجربه نکرده بودیم و هنوز نمیدانستیم  کشتن رفیق در خانه تیمی به جرم عاشق شدن خلاف انسانیت است.  هنوز خودمان خبر نداشتیم چه دیوهایی هستیم. و چنین کسانی که هنوز به قدرت نرسیده به خودشان رحم نمی کردند اگر جای آخوند آمده بودند چه میکردند؟ از کشته پشته نمیساختند؟ میگویند تقصیر شاه بود که جامعه را آزاد نگذاشت تا جوانان به سوی رادیکالیسم انقلابی نروند. باور ندارم که این عذر وارد باشد. در ایران دمکراسی و آزادی نبود اما عقل که بود؟  آیا در آلمان و آمریکا هم آزادی نبود؟ چرا عده ای جوانان دانشجوی ما در آن آزادی ها که دیگر کسی مانع شان نمیشد جامعه رفاه غربی را زندگی کردند اما باور نکردند و بدون توجه به شرایط مردم ایران به ایده سوسیالیسم گرویدند و چرا اکثریت دانشجویان به سوسیالیسم نگرویدند و به کشورشان برگشتند و خدمت کردند؟ کدام شان راه را اشتباه رفتند؟ چرا حتا پس از تجربه زیستن در شوروی و ساکن شدن در آلمان غربی و آمریکا همچنان سوسیالیسم را پی گرفتند و  عده بسیار قلیلی که واقعا فسیل باید نامید شان همچنان بر این باطل اصرار دارند؟

در سال 1993 در هلند دوستانی از چپ را پس از سالها ملاقات کردم. قبلا چند ماهی را باهم در ترکیه گذرانده بودیم. زن و شوهر جوانی بودند و هردو به ریش هلندی ها میخندیدند که چه زندگی مصنوعی دارند و چقدر دارند استثمار میشوند و بیخبرند که زندگی شان بی ارزش است! دقیقا یاد سومالی هایی بسیار متدین و اسلامیست رادیکال افتادم که جوانان شان با آن لباس ها راه میافتاند و در سوئد.. توجه کنید.. در سوئد امر به معروف و نهی از منکر میکردند و عقیده داشتند که خداوند تبارک و تعالی زده پس کله سوئدی ها گول شان زده که به سومالی های مسلمان و فقیر پناه بدهند.  در مقابل این سوال من که اگر خدا شما را اینقدر دوست داشت چرا آواره تان کرد و این امکانات را در سومالی در اختیارتان نگذشت همان جواب آشنا را داد که مغز ابله را خوب قانع می کند: خداوند میخواهد ما را امتحان کند! آن زن و مرد سوسیالیست جوان ایرانی ذهنیت شان در عمل تفاوتی همان است که آن سومالیایی: جزمیت! 

 میلیونها جوان مثل من که جذب سوسیالیسم نشدیم برای آن بود که به چشم عقل به این پدیده می نگریستیم و خیال پرداز نبودیم.  ساده لوح  نبودیم و از آن بخش از تاریخ و ادبیات مان که بدآموزی بود نیاموختیم. مگر میشود مزرعه و کارخانه را اشتراکی گرداند و هرکس به اندازه توانش کار کند و به اندازه نیازش از محصول ببرد؟ جوان سوسیالیست ساده لوح ایرانی شناخت روی انسان نداشت اگر میداشت متوجه میشد که مرام سوسیالیستی غیرانسانی است و نباید پذیرفت! شاید مرامی برای فرشته ها باشد اما نه برای انسان! مرامی برای جامعه مورچگان و موریانه ها و زنبور ها نه انسان. یک مورچه به اندازه توانش.. تا جایی که جان از بدنش بدر رود کار می کند و به اندازه نیازش بر میدارد. یک فرشته - در عالم خرافات - چنین است. اما انسان؟ انسان و سوسیالیسم؟ هرکس به اندازه توانش کار کند و به اندازه نیازش به خانه ببرد؟ از هر صد انسانی که اطراف تان می شناسید چه ایرانی چه غیر آن چند نفر را میتوانید قسم بخورید و تضمین کنید که چنانچه در کارخانه ای مشترکا کار کنند خالصانه به اندازه توان شان کار خواهند کرد و بیش از نیاز شان نخواهند خواست؟ یعنی رخ نمیده که یکی از آنها یواشکی از زیر کار در بره؟ زودتر کار را تعطیل کند به خانه برود؟ خب همین کافیست که دیگران هم بلافاصله جبهه بگیرند و از زیر کار در بروند. و همین فرمول ساده انسانی دلیل شکست اتحاد شوروی بود و بس! باید فرشته یا مورچه باشی که بتوانی در جامعه سوسیالیستی زندگی کنی. تو یک انسانی، زیاده خواهی، دلت خانه بهتر، ماشین بهتر، زن زیبا تر میخواهد. به زن زیبای رفیقت هم چشم داری و جنس ات شیشه خورده دارد و همین باعث میشود که در کار اشتراکی تقلب کنی. عقیده داری که دیگی که برای من نجوشد سر سگ در آن بجوشد. تو نمیتوانی سوسیالیست باشی. سران اتحاد شوروی که انسان بودند و آزاد بودند خوی انسانی شان را پی گرفتند: درست مثل خوکهای قلعه حیوانات بهترین ها را برای خود برداشتند و بقیه را بخصوص باکسر نماد کارگر جماعت را به فلاکت رساندند و گوشتش را فروختند.  فقط یک ساده لوح که قوه تخیل کافی ندارد و نمیتواند سازو کار سوسیالیسم را در ذهنش تجسم کند میتواند به سوسیالیسم اعتقاد داشته باشد. بله.. هزاران مبارزی که جان بر سر سوسیالیسم گذاشتند آدمهایی کند ذهن بودند. جان بر سر ایده گذاشتن دال بر صحت عقل نیست. داعشی ها در این مورد اسوه هستند.

جامعه سرمایه داری یک جامعه انسانی است که در آن ضعیف ها در مسابقه بهره برداری از امکانات عقب می مانند. این خصلت انسان هاست.  و همین انسان انسان تنها در جامعه سرمایه داری هنگامی که اول احتیاجات خودش را براورده کرد بعد میتواند دست دهش و بخشش داشته باشد و حس انسانیت به او دست بدهد نه هنگامی که قانونا موظف است به اندازه توانش کار کند و به اندازه نیازش ببرد. در جامعه سرمایه داری است که میتوان برای حقوق انسان ها تلاش کرد و سوسیال دمکراسی یا لیبرال دمکراسی را برای ایجاد جامعه انسانی و رفاه برپا کرد.

اتحاد شوری سقوط کرد چون سوسیالیست بود و کره شمالی برای همین دارد در فقر دست پا میزند و ویتنام گرسنه پس از رهایی از خرچنگ سوسیالیسم از کشوری گرسنه و کمک بگیر ظرف یک دهه تبدیل به سومین صادر کننده برنج در جهان شد.  اما جوان ایرانی سوسیالیست سابق از مشکل روانی دیگری هم رنج میبرد: تاریخ و ادبیاتش، فردوسی و سعدی و مولوی و اخلاق درویشی همه شان. تاریخ و ادبیاتی که ذهنیت و نگاه به جهان ما را ساخت. تفاوت در این است که بسیاری از ما که باهوش تر و از ژن برتر بودیم اجازه ندادیم این گذشته تاریخی و نگاه اشتباه ما را خام کند. (ژن برتر یک کرکری است که کفرتان را در بیاورم زیاد به دل نگیرید).

یک مثال از سوسیالیسم تاریخی ایرانی: لمبک آبکش!   

یک مثال از سوسیالیسم معاصر ایرانی: علی بیغم - فردین- در فیلم گنج قارون

چنانچه از این دو اوسوه خوشتان بیاید و خام باشید این دو میشوند معلم شما در زندگی و آمادگی پیدا می کنید که سوسیالیسم را بپذیرید. 

داستان لمبک آبکش را فردوسی به نظم در آورده. چرا سوسیالیسم و ایده «هرکس به ندازه توانش و هرکس به اندازه نیازش» به مذاق عده عده ای جوان ساده لوح ایرانی خوش آمد تا حدی که جان بر سر این راه گذاشتند؟ مهمترین دلیل نه «منطق نهفته در نظریات مارکس» بلکه زمینه های مناسب ذهنی در جوان ایرانی بود. میتوان گفت سوسیالیسم در او در اثر بدآموزی نهادینه شده بود.  همان بدآموزی های تاریخ و ادبیات ما بود. برای آنکه ادیبان و شاعرانت در طی تاریخ به تو بی اعتنایی به مال دنیا و زندگی درویشی و قناعت آموخته بودند. به تو کرامت و بذل و بخشش آموخته بودند و از خود گذشتگی. درویش بودی. پیرو مکتب «لمبک آبکش» بودی. امروز وقتی دوباره داستان لمبک آبکش را میخوانی متوجه میشوی که او یک احمق  بود که وسیله اترزاقش را برای مهمانی که او را نمی شناخت فروخت تا شکم فربه آن ناشناس را سیر کند! و تو این حماقت را آینه عبرت و رستگاری و شایستگی کردی. اگر میتوانید همین امروز داستان او را در گوگل جستجو کنید مطمئنم با تجربه ای که امروز دارید او را طور دیگری قضاوت خواهید کرد. هرگز به یک جوان نصیحت نخواهید کرد که مثل لمبک آبکش که تاریخ ادبیات و اخلاق ایرانی او را تحسین کرده زندگی کند.  و این لمبک آبکش یکی از بدآموزی های ویرانگر برای نسل فارسی زبانان بود که به آنها اخلاق درویشی زشتی را داد که بسیار با سوسیالیسم همخوان بود و همین زهر بود که راه تفکر سوسیالیستی  را در نسل جوانان ایرانی قرن بیستم هموار کرد. با چنین تاریخ و ادبیاتی جوان ایده آلیست ایرانی قبل از ظهورمارکس درذهنیت خودش سوسیالیست بود.

علی بیغم در گنج قارون هم جامعه سوسیالیستی چهارنفری اش را داشت. سه مردی که توان کار کردن داشتند و مادری که به اندازه نیازش حتا اگر کار نمی کرد بر میداشت. و این هم کافی نبود..یک نفر دیگر را در راه دیدند و وارد سفره سوسیالیستی خود کردند. آیا خوراندن سوسیالیسم به این جوان ایرانی با این آموزه ها آسان نیست؟ یا دست کم وسوسه اش نمی کند؟ 

اما چرا امروز و در شکست آشکار سوسیالیسم در پیرانه سری آن جوان ساده لوح سابق با این حرارت از سوسیالیسم دفاع می کند؟ چون فرزند فردوسی هست و بد آموزی های او!  مقلد همان قهرمان ها و پهلوان های فردوسی شدیم و رجزخواندن هایشان قبل از رزم وارد زندگی ما نیز شد. ما یاد نگرفتیم که آنچه فردوسی آورد در مقابل کشور دشمن است و نه ایرانی که با او اختلاف نظر داری. ازلات های محل بگیر تا تخته نرد بازها برای هم رجز خوانی میکردند و میکنند حتا اگر چیزی در چنته نداشته باشند. بسیاری ملل جهان تخته نرد بازی میکنند حتا یکی را ندیدم که رجز بخواند بجز فرزندان فردوسی: تو را با نبرد دلیران چه کار؟ و این را امروز در بحث سیاسی نیز رفقا بکار میگیرند. رجز میخوانند که حرف نزن تو افسر جزء بوده ای! (مغلطه علت جعلی)  لابد اگر سرهنگ یا ژنرال بودم تو سلطنت طلب میشدی! فرزند ساده لوح فردوسی حتا اگر به چشمش  ببیند که سوسیالیسم به چه فلاکتی افتاده است بازهم حرف مرد شان یکی است! 

 این  نه منطق سوسیالیسم که یک بهانه بود. دلیل اصلی بدآموزی تاریخی و ادبی بود که جوان ایرانی سیانور زیر زبان گذاشت، تفنگ بدست گرفت و به سیاهکل رفت. و دختر ایرانی که در خانواده به دلیل دختر بودن مورد تحقیر پدرسالار بوده و هرگز چیزی نداشت که به آن افتخار کند، دختری که همیشه نگاه خانواده به او بود که نکند دست از پا خطا کند، حالا قانع میشد که اگر از خانواده ببرد و چریک بشود و در خانه تیمی سیانور زیر زبان بگذارد ارزشی بسیارانسانی تر خواهد داشت که میتواند به آن افتخار کند. 

 و این سوسیالیست ایرانی که که حرف مردش یکی است، در این پیرانه سری همچنان لج میکند که شاه بد بود. بسیار خوب بد بود. اما مرام فاجعه بار تو بهتر بود. بین بد و بدتر انتخاب دیگری نیست. دم همان بد گرم و نور به قبرش بباره. پسرش را بیاوریم. از نگاه من  فاجعه آمیز ترین عمل سیاسی پیروی از نظریات سوسیالیست ها برای آینده ایران است. 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

محسن کردی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

دیدگاه‌ها

م.ح. شیرین بیانی

در لینک زیر اشاره میشود که: شاه آخرین مامور استغماری غرب در ایران بود - و جمهوری اسلامی فرزنذ خلف اسلام شیعه خرافاتی ممد …..سوادکوهی است.
هواداران سلطنت ….تر از هواداران حزب الله هستند. شباهت زیاد به هواداران …..دارند.
https://www.youtube.com/watch?v=TAgx-u7AS6w

پ., 15.02.2024 - 23:07 پیوند ثابت
دایی حان ناپلئون

پیروزی دیگر پادشاهی خواهان با پرچم سه رنگ شیر و خورشید-نشان در سالگرد روز شوم ۲۲ بهمن
آری
یکبار دیگر پادشاهی خواهان، خیابان‌های شهر های جهان را با همراه داشتن پرچم شیر و خورشید-نشان و تصویر شاهزاده رضا پهلوی، فتح کردند
و نیر آری
به یقین می توان گفت و نوشت که در سالگشت ِ روز شوم ۲۲ بهمن فقط پادشاهی خواهان بودند که استوار و شکست ناپذیر، فریاد دادخواهی و ایراندوستی ِ ایرانیان به خون خفته و نیز اسیر در زندان ها را در جای جای جهان فریاد کردند.
بقیه یا در خدمت جمهوری اسلامی بودند،
مثل مجاهدین خلق تروریست که این روز شوم را همراه تبهکاران اسلامی جشن گرفتند.
یا اینجا و آنجا به جای حمله و هجوم به جمهوری اسلامی، فحاشی و توهین ِ سزاوار خودشان را بر پادشاهی خواهان و در راسش خاندان ایرانساز پهلوی و شخص شاهزاده رضا پهلوی باریدند.
یعنی اگر نیک بنگریم، همه این رجاله های پنجاه و هفتی یا در خدمت جمهوری اسلامی هستند و یا در زمین جمهوری اسلامی بازی می کنند.
به معنی دیگر
می توانم به یقین بگویم و بنویسم که من امروز، غیر از پادشاهی خواهان، هیج ایراندوستی را در جغرافیای سیاسی ایران نمی بینم و نیز به رسمیت نمی شناسم
زیرا همگی تا اطلاع ثاتوی مزدور و عمله های جمهوری اسلامی هستند.

پ., 15.02.2024 - 21:59 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
تحصیل کردگان بیسواد

مجدّدا درود بر آقای کردی گرامی!

اندکی توضیح بیشتر.

من قبل از اینکه به صحبت بپردازم، لازم دیدم که نکته ای را تاکید کنم. اینکه فرض کنیم دیگران چون شعور ندارند یا به عبارت بهتر، خودشان را خیلی زرنگ و پاچه ورمالیده تصوّر میکنند و به هر کثافتکاری اقدام میکنند، دلیل بر این نمیشود که من بر پرنسیپها و اصول و تجربیات بی واسطه و فهم و شعور و دانش و آدابدانی و آگاهی خودم از زندگی و مخصوصا بر «هویّت خودم» پا بگذارم و عین دیگران رفتار و مقابله به مثل کنم. این آرزوئیست که دقیقا دشمنان ایران تا امروز از ایرانیان توقّع داشته اند و به انواع و اقسام حیله ها تلاش کرده اند که مردم ایران را عین خودشان کنند. کلا تا همین امروز، تضاد شدید مردم ایران با حکومتگران، بویژه اخانید الهی و خصومت کینه توزانه حُکّام فقاهتی در مقابله با مردم بر سر همین است که مردم ایران نمیخواهند مثل حکومتگران شوند و حکومتگران عاصی از اینند که چرا نمیتوانند مردم را مثل خودشان بار آورند. من بر این اندیشه ام که اگر ما نتوانیم دیگران را تا سطع شعور و فهم و فرزانگی و درایت و ذکاوت و آگاهی خودمان فرابالانیم، نباید نتیجه بگیریم که پس خودمان را تا حدّ آنان پایین بیاوریم و به پستی و رذالت و خباثت و رفتارهای مشابه تن در دهیم. آنگاه این پرسش کلدی مطرح میشود که «پس تفاوت ما با آنها در چیست؟» و ارزش «پیکار ما علیه آنها» در چه چیزی نهفته است؟.

اگر مقاله اخیر مرا دقیق خوانده باشید، من در باره سازگاریها و خیزشهای ایرانیان صحبت کرده ام و گفته ام که آیا زمان آن فرا نرسیده است که ما نسبت به خیلی از چیزها تجدید نظر کنیم؟. منظورم از این سئوال نیز این نیست که ما خودمان را دور بیندازیم و لباس جنگاوری دشمنانمان را به تن کنیم؟. بلکه منظورم اندیشیدن در باره راهچاره هایی است که نیاکان ما اجرا میکردند؛ یعنی «دیوبندی» که یکی از روشهایشان و بسیار نتیجه بخش بود.
من نمیخواهم وارد جزئیات شوم. فقط تاکید کنم که «براهام یهودی و لمبک آبکش و بسیاری از چهره ها و نامها که در ادبیّات کلاسیک ایران» از آنها صحبت میشود، در حقیقت چهره های «سیمرغ گسترده پر» هستند که در موقعیّتها و زمانهای مختلف برای آزمودن انسانها در خویشکاریهایشان پدیدار میشود و رفتار آنها را به محک میزند. تا امروز رسم بر این بوده است که تصویر و اسطوره «سیمرغ» را همچون پرندگانی مثل دال و کرکس و عقاب و شاهین و امثالهم در نظر بگیرند که بر فراز کوهی به نام «قاف» نشسته است و چنان و چنین. اینگونه برداشتها که بیانگر ذهنیّت بدوی و نافرهیخته و بی سوادی مطلق است، تا امروز ایرانیان را به همّت تحصیل کردگان و کنشگران نادان و جاهل به خاک سیاه نشانده است. خاک عالم بر سرشان با تحصیل و دانشگاه رفتنشان. هیچی نیاموخته اند؛ سوای حفظیاتی که مدام به تکرار آنها مشغولند و راه به هیچ دهکوره متروکه و ویرانی نیز نمیبرند. آنها تا امروز هیچ فهمی و درکی از «اساطیر» ایرانی نداشته اند. به همین دلیل نیز با تمام معلومات و ریش سفیدی و تجربیاتی که داشته اند در گلاویز شدن با مسائل و معضلات اجتماعی و کشوری، سرنا را فقط از سر گشادش نواخته اند. این تا اینجا.
اون مسئله صوفیگری در حقیقت انحراف به قصد برای نابود کردن «عرفان ایرانی» بوده است؛ یعنی صوفیگریی که در جامعه، همچون علف هرز، پیدا و رشد کرده و آسیبهای شدید به مناسبات اجتماعی و فرهنگی زده است. بنابر این در بررسی تاریخ ایران و مسائل فرهنگی باید ششدانگ حواس پژوهشگر به تفاوتها و تضادها و دیگرسانیها باشد، مبادا که دوغ و دوشاب را یکی پندارد. صوفیگری پدیده ای بسیار مذموم و مزخرف است که باید سنجشگری بی محابا شود. فقط همانطور که گفتم باید آدم حواسش باشد که مسائل را قاطی نکند. عرفان را با صوفیگری یکی نپندارد. عرفان ایرانی، یکی از بخشهای هویّتی ایرانیست که امتداد همان پهلوانی است و اوج آن را میتوان در اشعار دیوان «شمس تبریزی» و اشعار «عطّار نیشابوری» و «عراقی» و امثالهم پیگیری کرد.
نکته دیگری که میخواستم بر آن تاکید کنم. مسئله تاریخپژوهی و فرهنگ کاوی است از بهر یافتن «ردّپاهای هویّت ایرانی». مثلا تا امروز حضراتی که سراغ فرض کنیم «تاریخ طبری» رفته اند، خیلی که همّت کرده اند، توانسته اند رویدادها و کشمکشها را گلچین کنند و از این راه به نفع عقیده و مذهب و ایدئولوژی و نظریات آکبند آکادمی خودشان، دلایل علمی بتراشند!.
در حالی که «طبری» از لحاظ تعریف کلاسیک «مورّخ»، به هیچ وجه، شخص مورّخی محسوب نمیشود و در گستره «تاریخپژوهی»، نه سر پیاز است نه ته پیاز!. امّا نقش کبیر و بسیار کلیدی و عالی «طبری» در تاریخی که نوشته است و اسم او را جاودانه کرده و هنوز ایرانیان مورّخ و پژوهشگر!؟ نتوانسته اند به استعداد درخشان و بی همتای او پی ببرند و گرا دادنهای او را در باره «ردّپاهای فرهنگ باهمستان ایرانیان» تمییز و تشخیص دهند، در این است که «طبری»، انسانی بسیار باهوش و زیرک و دانا و دوراندیشی بوده است. وی در تاریخ خودش، «دهها ردّپا» از بنیانهای فرهنگ باهمستان نیاکان ایرانی را با روشهای بسیار حسابشده در لابلای تاریخ قطور خودش جاسازی کرده است. همچنین تمام روایتها را بدون دستکاری و دخالت در گفته شده ها ذکر کرده است. فقط مغز هوشیار و کنجکاو و بسیار دقیق و سمج و پخته فلسفی میخواهد که بتواند «ردّپاها» را تشخیص دهد. همینطور در کثیری از متون ادبیات کلاسیک فارسی از دیوان شاعران گرفته تا متون نثر و غیره میتوان «ردّپاهای فرهنگ ایرانیان» را پیدا کرد که در طول قرون ماضی مدام سرکوب و واپس رانده شده و با شدّت تمام از طرف حکومتگران غاصب و تابعین قلمی آنها تقلیب و تحریف و لت و پار و باژگونه معنا شده اند. فعلا تا همینجا بسه.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان
د., 12.02.2024 - 15:21 پیوند ثابت
شازده اسدالله میرزا

ولادىمىر ايلىچ لنىن.. گور به گور شده بود که تو ذهن ایرونی کمونیست جا انداخت که ..امپریالیسم اخرین مرحله سرمایه داری است... برای ..همینم..کشورهای امپریالیستی...شده.. لانه کمونیستهای ایرونی..
که در... حال جنگیدن با سرمایه داری و .آخرش.(.امپریالیسم) هستن اواح عمه اشون

د., 12.02.2024 - 12:19 پیوند ثابت
محسن کردی

عنوان مقاله
آقای حیدریان گرامی

 تشکر از این که نظرتان را آوردید که بحث عمیق تر شود.

کاملا با شما همعقیده هستم که داستان لمبک آبکش بازگو کننده فرهنگ میهمان نوازی است، امری که از نیاکان به ما رسیده و ما همچنان آنرا پاس میداریم. من در این مقال به دنبال یافتن نقطه ضعف نیستم که تف سربالا به پدیده ای بنام فردوسی است که همه به او و خدمتی که به زبان پارسی کرد افتخار می کنیم و نهایت امتنان را داریم. اما در هر فرهنگی چه ایرانی چه غیر آن آداب و رسومی هست که اگرچه برای دوران خودشان قابل فهم بودند اما امروزه در معنای سابق کابرد ندارند. من همانگونه که نوشتم از فرهنگ درویشی و «فقر» صوفیانه  ایرانی را مفاهیمی برای زمانه خود به حساب آوردم، مثل میلیونها جوان دیگر آن زمان. اما همین فقر و بینیازی درویشی در برهه انقلاب کار دست ما داد. قشر روشنفکری که برای سرنگون کردن شاه خطرهای بسیار کرده بود حالا برای اثبات «فقر» درویشی خودش رفت در خانه نشست که اثبات کند که به طمع مقام شاه را سرنگون نکرده. در نتیجه پستهای دولتی که مقامات پیشین گریخته بودند خالی ماند و برای پر کردنش آخوند بیسواد که خود را صاحبنظر در هر امری میدانست داوطلب شد و کشور را قبضه کرد. خب این بد اموزی از فقر دوریشی و تواضع بیجاست و ضرر آنرا هم دیدیم. من اشاره ام به کج فهمی از داستان لمبک آبکش بود.
حال بهانه ای شد که کمی دیگر داستان لمبک را پی بگیریم. اول نکته دیگر را یاداور شوم و آن این که تا قبل از قرن بیستم همه مردم دنیا مهمان نواز بودند و غریب نواز. بسیاری جهانگردان با جیب خالی به سفر میرفتند و در هر شهر و روستایی از آنها توسط بزرگ آن شهر پذیرایی میشد و این مهمان نوازی از آن رو بود که یک جهانگرد در دنیایی که کتاب اطلاعات عمومی وجود نداشت و تلویزیونی در کار نبود، شنیدن اخبار از دنیایی دیگر در آنطرف مرزها برای همه جالب بود. سفرنامه حاج سیاح یک نمونه بارز را به شما نشان میدهد که چطور از ایران گرفته تا اروپا، آمریکا و ژاپن بزرگان این کشورها از او با میل و رغبت پذیرایی میکردند. اما ما ایرانیان مثل سایر رفتار و اعمال مان در مهمان نوازی هم راه افراط را رفتیم تا آنجا که اگر امروز یک مهمان به خانه شما بیاید و شما ماحضر آنچه دارید مقابلش بگذارید ممکن است بجای تشکر از همان مقدار لطفی که به او کرده و پذیرایی کرده اید به او بر بخورد که ما را تحویل نگرفت و پذیرایی شایسته نکرد! چنین رفتاری را هرگز از یک غربی نمی بینید. غربی ها اتاق مهمان خانه که بهترین اتاق در منزل ایرانیان است را ندارند.
اما برگردیم به داستان، یک شخصیت دیگر بنام «براهام یهودی» هست که در داستان تقبیح میشود. در این داستان براهام یهودی توسط بهرام شاه تقبیح میشود. با نگاه امروزین وقتی به براهام نگاه کردم دیدم اتفاقا او رفتار یک انسان سخاوتمند و طبیعی را داشته. همان رفتاری که امروز از ما در اروپا سر میزند. براهام به بهرام شاه که در لباس یک غریب به خانه او پناه آورده بود با بی میلی جایی در حیاط میدهد و با او شرط می کند که چنانچه اسب بهرام در حیاط به دفع سرگین پرداخت بهرام خود باید آنرا تمیز کند و بهرام پذیرفت. براهام مقابل بهرام گرسنه می نشیند و غذای مفصل خود را میخورد و چیزی به بهرام تعارف نمی کند و در عوض نصایحی به او می کند. اگر با نگاهی منصفانه قضاوت کنیم این حق براهام بوده که از غذای خود به بهرام ندهد. براهام تا این اندازه سخاوت داشته که جایی در حیاط به بهرام بدهد و بهرام باید به همین اندازه از سخاوت براهام ممنون باشد و تشکر کند. توقع این که براهام از غذای خود به او بدهد توقع بی جایی است. این میل براهام است که بخواهد بیشتر سخاوت کند یا نکند. میدانید چرا براهام در نظر ما ایرانیان کارش زشت است؟ برای آن که ما یاد نگرفته ایم که به اندازه لطف و مرحمتی که به ما میشود سپاسگذار باشیم و همیشه متوقع هستیم که چرا بیشتر نکرد. البته.. شاید اگر من و شما و همین لاچین بیگانه پرست هم بجای براهام بودیم از غذای مان به بهرام هم میدادیم (البته لاچین چون دشمن ایرانیان است یک شیشه زهر در آن غذا خالی میکرد که پادشاه ایران را بکشد) اما چون ما سخاوتمند هستیم حق نداریم براهام را سرزنش کنیم که چرا به اندازه ما سخاوت ندارد. در مثنوی مولوی نیز در به این مهم در داستان قوم موسی که مائده از آسمان برایشان میرسید و ناسپاس بودند اشاره شده است که برداشتی متفاوت از داستان لمبک دارد: (البته به برداشت من مقصود مولوی از بی ادب در اینجا ناسپاس و قدرناشناس است)
از خدا جوییم توفیق ادب / بی ادب محروم گشت از لطف رب
بی ادب تنها نه خود را داشت بد / بلکه آتش در همه آفاق زد
مایده از آسمان در می رسید / بی صُداع و بی فروخت و بی خرید
در میان قوم موسی چند کس / بی ادب گفتند : کو سیر و عدس ؟
منقطع شد نان و خوان از آسمان / ماند رنج زرع و بیل و داسمان
خلاصه یک سری از اخلاقیات ما ایرانی ها پسندیده نیست. نمونه اش را در انقلاب 57 دیدیم. فضای باز سیاسی ایجاد شد ملت خواستار سرنگونی شاه شدند. شاهزاده دستش را در پیمان نوین 4 سال پیش جلو آورد و من همینجا خطاب به نیروهای سیاسی گفتم این آخرین فرصت است دست در دست او بگذارید و نمک گیرش کنید تا بتوانید در یک بده بستان شما هم سهمی داشته باشید حضرات بجایش تا یک ماه در رسانه ها به ساواک و پولهای دزدیده شده و شکنجه و این حرفها پرداختند. حالا که من مینویسم چپ مرده است ترش می کنند!
باری.. از این نمونه ها از اخلاق ما ایرانی ها هست که باید تغییر کند. دوستان هم اگر یک گوگل سرچ کنند و داستان لمبک آبکش را بخوانند متوجه خواهند شد که براهام یهودی به حقوق کسی تجاوز نکرده بلکه سخاوتش به اندازه ای که طرف مقابل توقع بی جا داتشه نبوده. براهام هیچ جرمی مرتکب نشد اما شاه به ناسپاسی اموال او را بخاطر آنکه سخاوتمند نبوده مصادره می کند! از نگاه من لمبک کاری غیر عقلانی کرده و براهام نمونه یک انسان شریف امروزی است که میزان سخاوتش تا آن اندازه است. همین که به حقوق دیگران تجاوز نمی کند و شهروند قانونمداری هست باید تحسینش کرد.
پایدار باشید
د., 12.02.2024 - 12:18 پیوند ثابت
محسن کردی

عنوان مقاله
آقای حیدریان گرامی

 تشکر از این که نظرتان را آوردید که بحث عمیق تر شود.

کاملا با شما همعقیده هستم که داستان لمبک آبکش بازگو کننده فرهنگ میهمان نوازی است، امری که از نیاکان به ما رسیده و ما همچنان آنرا پاس میداریم. من در این مقال به دنبال یافتن نقطه ضعف نیستم که تف سربالا به پدیده ای بنام فردوسی است که همه به او و خدمتی که به زبان پارسی کرد افتخار می کنیم و نهایت امتنان را داریم. اما در هر فرهنگی چه ایرانی چه غیر آن آداب و رسومی هست که اگرچه برای دوران خودشان قابل فهم بودند اما امروزه در معنای سابق کابرد ندارند. من همانگونه که نوشتم از فرهنگ درویشی و «فقر» صوفیانه  ایرانی را مفاهیمی برای زمانه خود به حساب آوردم، مثل میلیونها جوان دیگر آن زمان. اما همین فقر و بینیازی درویشی در برهه انقلاب کار دست ما داد. قشر روشنفکری که برای سرنگون کردن شاه خطرهای بسیار کرده بود حالا برای اثبات «فقر» درویشی خودش رفت در خانه نشست که اثبات کند که به طمع مقام شاه را سرنگون نکرده. در نتیجه پستهای دولتی که مقامات پیشین گریخته بودند خالی ماند و برای پر کردنش آخوند بیسواد که خود را صاحبنظر در هر امری میدانست داوطلب شد و کشور را قبضه کرد. خب این بد اموزی از فقر دوریشی و تواضع بیجاست و ضرر آنرا هم دیدیم. من اشاره ام به کج فهمی از داستان لمبک آبکش بود.
حال بهانه ای شد که کمی دیگر داستان لمبک را پی بگیریم. اول نکته دیگر را یاداور شوم و آن این که تا قبل از قرن بیستم همه مردم دنیا مهمان نواز بودند و غریب نواز. بسیاری جهانگردان با جیب خالی به سفر میرفتند و در هر شهر و روستایی از آنها توسط بزرگ آن شهر پذیرایی میشد و این مهمان نوازی از آن رو بود که یک جهانگرد در دنیایی که کتاب اطلاعات عمومی وجود نداشت و تلویزیونی در کار نبود، شنیدن اخبار از دنیایی دیگر در آنطرف مرزها برای همه جالب بود. سفرنامه حاج سیاح یک نمونه بارز را به شما نشان میدهد که چطور از ایران گرفته تا اروپا، آمریکا و ژاپن بزرگان این کشورها از او با میل و رغبت پذیرایی میکردند. اما ما ایرانیان مثل سایر رفتار و اعمال مان در مهمان نوازی هم راه افراط را رفتیم تا آنجا که اگر امروز یک مهمان به خانه شما بیاید و شما ماحضر آنچه دارید مقابلش بگذارید ممکن است بجای تشکر از همان مقدار لطفی که به او کرده و پذیرایی کرده اید به او بر بخورد که ما را تحویل نگرفت و پذیرایی شایسته نکرد! چنین رفتاری را هرگز از یک غربی نمی بینید. غربی ها اتاق مهمان خانه که بهترین اتاق در منزل ایرانیان است را ندارند.
اما برگردیم به داستان، یک شخصیت دیگر بنام «براهام یهودی» هست که در داستان تقبیح میشود. در این داستان براهام یهودی توسط بهرام شاه تقبیح میشود. با نگاه امروزین وقتی به براهام نگاه کردم دیدم اتفاقا او رفتار یک انسان سخاوتمند و طبیعی را داشته. همان رفتاری که امروز از ما در اروپا سر میزند. براهام به بهرام شاه که در لباس یک غریب به خانه او پناه آورده بود با بی میلی جایی در حیاط میدهد و با او شرط می کند که چنانچه اسب بهرام در حیاط به دفع سرگین پرداخت بهرام خود باید آنرا تمیز کند و بهرام پذیرفت. براهام مقابل بهرام گرسنه می نشیند و غذای مفصل خود را میخورد و چیزی به بهرام تعارف نمی کند و در عوض نصایحی به او می کند. اگر با نگاهی منصفانه قضاوت کنیم این حق براهام بوده که از غذای خود به بهرام ندهد. براهام تا این اندازه سخاوت داشته که جایی در حیاط به بهرام بدهد و بهرام باید به همین اندازه از سخاوت براهام ممنون باشد و تشکر کند. توقع این که براهام از غذای خود به او بدهد توقع بی جایی است. این میل براهام است که بخواهد بیشتر سخاوت کند یا نکند. میدانید چرا براهام در نظر ما ایرانیان کارش زشت است؟ برای آن که ما یاد نگرفته ایم که به اندازه لطف و مرحمتی که به ما میشود سپاسگذار باشیم و همیشه متوقع هستیم که چرا بیشتر نکرد. البته.. شاید اگر من و شما و همین لاچین بیگانه پرست هم بجای براهام بودیم از غذای مان به بهرام هم میدادیم (البته لاچین چون دشمن ایرانیان است یک شیشه زهر در آن غذا خالی میکرد که پادشاه ایران را بکشد) اما چون ما سخاوتمند هستیم حق نداریم براهام را سرزنش کنیم که چرا به اندازه ما سخاوت ندارد. در مثنوی مولوی نیز در به این مهم در داستان قوم موسی که مائده از آسمان برایشان میرسید و ناسپاس بودند اشاره شده است که برداشتی متفاوت از داستان لمبک دارد: (البته به برداشت من مقصود مولوی از بی ادب در اینجا ناسپاس و قدرناشناس است)
از خدا جوییم توفیق ادب / بی ادب محروم گشت از لطف رب
بی ادب تنها نه خود را داشت بد / بلکه آتش در همه آفاق زد
مایده از آسمان در می رسید / بی صُداع و بی فروخت و بی خرید
در میان قوم موسی چند کس / بی ادب گفتند : کو سیر و عدس ؟
منقطع شد نان و خوان از آسمان / ماند رنج زرع و بیل و داسمان
خلاصه یک سری از اخلاقیات ما ایرانی ها پسندیده نیست. نمونه اش را در انقلاب 57 دیدیم. فضای باز سیاسی ایجاد شد ملت خواستار سرنگونی شاه شدند. شاهزاده دستش را در پیمان نوین 4 سال پیش جلو آورد و من همینجا خطاب به نیروهای سیاسی گفتم این آخرین فرصت است دست در دست او بگذارید و نمک گیرش کنید تا بتوانید در یک بده بستان شما هم سهمی داشته باشید حضرات بجایش تا یک ماه در رسانه ها به ساواک و پولهای دزدیده شده و شکنجه و این حرفها پرداختند. حالا که من مینویسم چپ مرده است ترش می کنند!
باری.. از این نمونه ها از اخلاق ما ایرانی ها هست که باید تغییر کند. دوستان هم اگر یک گوگل سرچ کنند و داستان لمبک آبکش را بخوانند متوجه خواهند شد که براهام یهودی به حقوق کسی تجاوز نکرده بلکه سخاوتش به اندازه ای که طرف مقابل توقع بی جا داتشه نبوده. براهام هیچ جرمی مرتکب نشد اما شاه به ناسپاسی اموال او را بخاطر آنکه سخاوتمند نبوده مصادره می کند! از نگاه من لمبک کاری غیر عقلانی کرده و براهام نمونه یک انسان شریف امروزی است که میزان سخاوتش تا آن اندازه است. همین که به حقوق دیگران تجاوز نمی کند و شهروند قانونمداری هست باید تحسینش کرد.
پایدار باشید
د., 12.02.2024 - 12:18 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
دقّت در شناخت

درووود بر آقای کردی گرامی!

حاشیه ای مختصر  برای فراتر کاویدن

در مطلبی که نوشته اید، بعضی قسمتهایش، درست است و من بر آنها انگشت نمیگذارم؛ زیرا تکرار هزار بار گفته ها خواهد بود. فقط در خصوص «فردوسی و سوسیالیسم»، اشاره ای گذرا میکنم و به بازشکافی آن نمیپردازم؛ زیرا مثنوی هفتاد من خواهد شد. «فردوسی»، هیچ چیزی از فانتزی یا خیالات خودش را بر روی کاغذ نیاورده است؛ بلکه آنچه را مردم ایران در جامعیّت وچودی بر شالوده اش در مناسبات با یکدیگر میزیسته اند، به «نظم» در آورده است. و این به معنای این است که در «شاهنامه»، نباید دنبال ضعف سخن و تناقضگویی و امثالهم گشت – یعنی کاری که دشمنان ایران و تاریخ و فرهنگ ایران مدام دنبالشند-؛ بلکه باید دنبال «ردّپاهای فرهنگی و تجربیات بی واسطه؛ ولی پس رانده شده نیاکان» گشت که راه را به سوی «شناخت هویّت خود ما به نام ایرانی» رقم میزنند. بنابر این داستان «لمبک آبکش» بر خلاف برداشت و تفسیر شما، بیانگر «فرزه میهمان نوازی» ایرانیست که هنوز به قوّت خودش در مناسبات ایرانیان پابرجاست. «میهمان نوازی» در تفکّر تجربی ایرانیان باستان به معنایی که شما نوشته اید، نبوده و نیست؛ بلکه ایرانی میدانست که «خدا» در چهره های مختلف بر انسان «پدیدار» میشود و همدم و همراز و همخوان او میشود. به همین دلیل، ایرانی در پیشوازی از «میهمان»، تجربه همسفره شدن با «خدا» را تجربه میکرد. از همین جاست که ضرب المثل معروف «نان و نمک خوردن در یک سفره» بر سر زبانها شکل گرفته است و حکایت از وفاداری و تعهد و احساس مسئوایّت نسبت به یکدیگر را میکند. این تا اینجا.

آقای کردی گرامی!. شاید در نظر شما یا دیگرانی که این سخنان مرا بخوانند، خیلی مسخره و باورنکردنی به نظر آید. ولی جانا!. منشا و ریشه ایده «سوسیالیسم» از ایران برخاسته است و در دنیای فکری باخترزمینیان در باره آن، اندیشیده شده است بر حسب وضعیّت فرهنگی و تاریخ هر ملّتی و تحوّلات اجتماعی آنها. درست عین ایده دمکراسی که در یونان، زاییده شد؛ ولی در کشورهای اروپایی در باره آن، اندیشیده شد و حسب وضعیّت تاریخی و فرهنگی و اجتماعی جوامع، سیستمهای خاصّ دمکراسی را به وجود آورد. اگر ما در جامعه خود نتوانسته ایم به هیچ چیزی برسیم، علّتش به این بازمیگردد که مدّعیان تحصیل کردگی و کنشگری در جامعه ایرانی تا امروز در باره «داشته های خودمان» نیندیشده اند. به همین دلیل است که از یک قرن پیش تا کنون با کاسه گدایی به دور دنیا دنبال چیزهایی میگردیم که خودمان «مادر و زاینده آنها» بوده ایم!. اینم فعلا تا اینجا.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان
د., 12.02.2024 - 10:46 پیوند ثابت
lachin

عنوان مقاله
سوسیالیست های فرزند فردوسی

ســـالام دوســلار..

یادم می آید که ما در زمان های خیلی قدیم داستان های (( لنبک آبکش و بهرام گور )) را در کتاب های دبستانی می خواندیم . ولی من یادم نمی آید که ( لمبک آبکش را خوانده باشم. شاید (( لمبک )) یک قهرمان دیگری است که من به خاطر نمی آورم. در ضمن آن نوری که درقبر یکی می بارد (( شعله های جهنم )) است. موفق باشید. سیز ساغ , من سلامت.

د., 12.02.2024 - 07:42 پیوند ثابت
دکان سلطنتی

کسادی بازار چاپید شاهی موجب شده که سلطنت طلبان با طرح موضوعات انحرافی مانند همیشه دکان دو نبش خود را باز کنند. شاه را ساواک و سیا و موسادی چنان باخطر سوسیالیسم سرگرم کردند که اسلام فقاهتی سرو تهش را یکی نمود. چون پای چپ به میان امده و از نام فردوسی سوء آستفاده میشود باید فرزندان ستار و باقر و شاهین های سهند و سبلان وارد معرکه انتخاباتی سید علی شوند. خطر وحدت ارتجاع ساه و قوامی مخرب سرخ ابزاری در د................... مغرفندقی برای دادن آدرس غلط شده.
بشتابید یکبار دیگر در زمان انتخابات پیروان آیت الله نوری بریگادهای سرخ کیانوری ایران چاپیدشاهی را تهدید میکنند و دلقکهای بدون تریبون نیاز به فریاد گلوبال دارند !

ی., 11.02.2024 - 22:14 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.