رفتن به محتوای اصلی

Aghdass Shabani

Aghdass Shabani
نظرات رسیده

Aghdass Shabani دغدغه ی من علاوه بر اینهاست که شما برشمردید، جای دیگری هم هست. بیست و دوم اکتبر هزار و نهصد و هشتاد و چهار با دو فرزند چهارساله و تازه به دنیا آمده وارد آلمان شدم. در آن خانه ای که

Aghdass Shabani
دغدغه ی من علاوه بر اینهاست که شما برشمردید، جای دیگری هم هست. بیست و دوم اکتبر هزار و نهصد و هشتاد و چهار با دو فرزند چهارساله و تازه به دنیا آمده وارد آلمان شدم. در آن خانه ای که مستقر شدیم بلافاصله آمد و شد دوستانی که از زمان پیش از انقلاب در اروپا می شناختیم آغاز شد. اولین پرسش : ایران چه خبر؟ اخر آن زمان غیر از رادیو اسراییل و بی بی سی و آن نشریه های دو برگی و تکراری چیز دیگری نبود. من موفق شدم بین آمد و رفت به اتاق دیگر و ترو خشک کردن نوزاد و کمی تکیه دادن سرم به دیوار و اندکی خستگی در کردن، به این انقلابیونِ دهر بگویم که مردم ایران از جنگ فرسوده اند و از حکومت جبار و خطرناکی که معلوم نیست هنوز چقدر میخواهد بکشد و قربانی کند. پرسش بعدی: مردم چه میخواهند؟ گفتم مردم آن آسایشی را که داشتند و از دست دادند، ان امنیتی که شب سرشان را راحت روی بالش بگذارند. انها روی ترش میکردند و می گفتند یعنی میخواهی بگویی آن رژیم مستبد گذشته را؟ من شکی ندارم! من از اطرافیان خودم حرکت میکنم و کسانی که در سالهای دربدری ام دیده ام دیده ام. فردای آن میزبانم با شتاب مرا راهنمایی میکند؛ حواست باشد در منزای دانشجویی که قرار است امروز برویم، مبادا مانند دیشب حرف بزنی! ترا فورا سلطنت طلب خطاب می کنند و امکان این که تو را کتک بزنند و از منزا بیرون کنند، خیلی زیاد است!! هشدار را دریافت کردم. در منزا به لبخندی و سلام علیک بسنده میکنم و میزها و نشریه ها و کتابهای تاریخ در رفته را نگاهی گذرا کردم و رفتم گوشه ای ایستادم. هنوز سرم به بچه هایم گرم بود و در فکر بودم که پیشنهاد غذای منزا را رد کنم و به سوی خانه بشتابم که صدای واژگون شدن میزی نگاهم را برگرداند و جیب یکی از سبیلی های به شدت خشمگین کنده شد. پاسخم را از هواداران خلق خیلی زود گرفتم و به سوی در خروجی با شتاب رفتم. تا امروز هیچ کدام از این سینه چاکان خلق جایی پیش من نداشته اند و ندارند. تنها مکانی را که برای به روز ماندن و در جمع ماندن یافتم، محفل زنان بود. سالها کنارشان بودم اما مرا راضی نمی کرد چرا که زنانی در آنها اثرگذار بودند که بندشان به سازمانی چپ وصل بود. در سال نود و شش با تنی چند از زنان خودمان محفل دیگر از زنان تاسیس کردیم که هیچ کدام دنبالچه ی هیچ سازمان چپ و غیر چپی نبودیم و تا دوهزار و بیست که هنوز مثل حالا پیر و فرسوده نشده بودیم، کار کردیم. اصطکاک ها و جدل های ویژه خودمان مانند همه در جهان داشتیم اما مربوط به هیچ سازمان دیگری نبود. ما با هم رشد کردیم و دوستانی نیز در این راستا یافتیم. حالا امروز و در این برهه از زمان که مردم ایران به فاز تغییر نزدیک میشوند و کاملن از رژیم نکبت اسلامی بریده اند، تنی چند از این زنان را در این روزهای اخیر دیده ام که برای مخالفت با مسیر مردم حتا حاضر شده اند به بند پوسیده ی این سازمانهای ورشکسته و متعلق به گذشته ای دور دخیل ببندند و بگویند که آنها هم جمهوری خواه هستند! طبیعی است که بسیاری از ما جمهوری خواه، دمکرات و پلورالیست هستیم اما آیا برای معرفی خود نیاز داریم سازمان اکثریت یا راه کارگر یا هسته اقلیت را به شهادت بگیریم و به آنها آویزان شویم؟ و آنها را به عنوان آدمهایی که به نظر ما جمهوری خواه واقعی هستند، معرفی کنیم؟ پس آن گرد و خاک های سابق چه شد؟ بیش از بیست و پنج سال نقد و رد این سازمانها به عنوان کسانی که بویی از دمکراسی نبرده اند چه شد؟
من هنوز گیجم! بسیار گیج....یک روز دوستی به آلمانی به من گفت "یک بار توده ای همیشه توده ای" گفتم این را نگو! این جزم گرایی و ذهنی گرایی است. امروز از خودم می پرسم؛ آیا آن دوست واقعیت را گفته بود؟