رفتن به محتوای اصلی

چرا تحصیل کردگان و کنشگران ایرانی ناکارآمدند و تابع عقاید رایج هستند؟
21.03.2024 - 19:40

تاریخ نگارش:21.03.2024

چرا تحصیل کردگان و کنشگران ایرانی ناکارآمدند و تابع عقاید رایج هستند؟

[فقر نیندیشیدن و پیامدهای فاجعه بارش]

بی شک هستند کسانی که از شنیدن چنین سخنی بلافاصله سگرمه های خود را در هم میکشند و ممکن است رنجشی نیز حاصل کنند؛ بویژه آنانی که سالهای متمادی در دانشگاهها و آموزشگاههای میهنی و بیگانه تحصیل کرده اند یا همچنان مشغول تحصیل هستند یا اینکه در یکی از دانشگاهها و آموزشکده های وطنی یا بیگانه در اقصاء نقاط جهان به حیث «استاد/همکار پژوهشی/دستیار و امثالهم» به تدریس و تحقیق مشغولند. پرسش من امّا به حول و حوش میزان تحصیلات و پُست و مقام دیگران نمیچرخد؛ بلکه به «پیامد و ماحصل تحصیلات».

نکته ای که من در سنجشگری کرد و کارها و محصولات قلمی طیف تحصیل کردگان و کنشگران ایرانی در اکثر جُستارهایم بر آن تاکید مبرم کرده ام، اینست که هیچگاه بر استثناها انگشت نمیگذارم و سخنی نیز در باره آنها نمیگویم؛ بلکه برای من اصل مسئله، قاعده کلّی و چشم انداز وسیع قضیه مطرح است که خیلی فاجعه بار جلوه میکند.

تفاوت کلیدی و بسیار چشمگیر تحصیلات در سرزمینهای باختری که به گستره مسیحیّت تعلّق دارند با تحصیلات در جوامع خاورمیانه ای – و در اینجا، ایران- در این است که باخترزمینیان در هر رشته ای که تحصیل آکادمیک میکنند، دست کم، سی در صد فارغ التّحصیلان دانشگاهها و آموزشکده های آنها به تن خویش در مقوله «تفکّر» کوشش میکنند که استقلال اندیشیدن و قائم به ذات بودن خود را حفظ کنند. در میان مثلا سی در صد تقریبی نیز تعدادی که استعداد ذاتی و جویندگانی کنجکاو هستند به متفکّران و فیلسوفانی ایده آفرین  با افکاری بدیع و بسیار ژرفارو و تاثیر گذار فرابالیده میشوند و میتوانند در حلّ و فصل نه تنها معضلات و مسائل مردم میهن خود، نقشی اساسی ایفا کنند؛ بلکه همچنین میتوانند در مقام  انگیزندگانی به تفکّر در سطح جهانی بر جوامع بشری، موثّر واقع شوند.

فرق نمیکند که چنان متفکّرانی در کدام یک از رشته های دانشپژوهشی و مسائل بشری به طور کلّی، دیدگاهها و افکار و ایده های خود را در چه زبانی عبارت بندی کنند. اصل قضیه این است که آنها در اندیشیدن و استقلال فکر به تجربیات و آموخته ها و تامّلات ممتد خودشان؛ بویژه «پرسشهای فردی و اجتماعی و جهانی» وفادار میمانند و سرسختانه در جست و جوی «شناخت و راهگشاییهای خردمندانه» تقلّاها میکنند. به همین دلیل نیز است که «جامعه شناس و روانشناس و فیلسوف و تئولوژ و اقتصاد دان و ادیب و حقوقدان و سیاستمدار و خطیب و کاشف و مخترع و امثالهم» از آب در میآیند؛ یعنی تحصیلات آنها – چه در دانشگاهها و موسسات آموزشی بوده باشد، چه از طریق  خودآموزیهای فردی- در هر صورت، خویشکاریها و خویشاندیشهایشان برای خودشان و اجتماع و جامعه جهانی، پیامدهایی ارزشمند و غنی مایه دارند. 

امّا وقتی به جامعه تحصیل کردگان و کنشگران ایرانی، نگاهی عمیق بیفکنیم و از زمان بازگشت نخستین موج دانشجویان اعزامی به وطن و همچنین شکلگیری احزاب و سازمانها و گروههای سیاسی نظری از روی کنجکاوی اندازیم و بخواهیم شرافتمندانه با وجدان فردی به کرد و کارها و تولیدات قلمی آنها بپردازیم، سوای تاسّف و تحقیر و نکوهش و تمسخر کردن آنها، چیز دندانگیری نصیب انسان نخواهد شد. تحصیل کرده ایرانی در هر دانشگاه و آموزشکده ای که پا گذاشت و از آنجا فارغ التّحصیل شد، هیچگاه نیاموخت که بر روی «پاهای استقلال اندیشیدن خودش» بایستد و به جوینده ای رادمنش و پرسشگری کنجکاو بالیده و پروریده شود. وی در هر رشته ای که تحصیل کرد و تمام مدارج آموزشی را پشت سر گذاشت و حتّا با درجه عالی به کسب مدرک تحصیلی کامیاب شد، هرگز نتوانست در همان رشته ای که تحصیل کرده بود، استادی ایده آفرین با افکار بدیع بالیده و پروریده شود؛ بلکه خیلی که همّت کرد، توانست فقط نشخوارگر و بازخورنده و مروّج و مبلّغ و مکرّرگوی افکار و ایده های متفکّران و فیلسوفان و استادان و دانشمندان باختر زمینی شود که تازه در فهم و درک و گواریدن و نیوشیدن افکار و ایده های آنها نیز حسب گفتارها و نوشته هایی که از خود به جا گذاشته اند یا هنوز بر زبان میرانند و منتشر میکنند، سخت بر خطا و کژفهم و نافهم و اصلا نفهمیده در گستره اجتماع حضور داشته و دارند. آنها هیچکدامشان در دامنه های اندیشیدن و پرسیدن و ایده آفرینی و افکار نویافته رشد نکردند؛ بلکه فقط به متابعین و دنباله رو و بلندگو و مبلّغ و مروّج نظرات و افکار و ایده های دیگران شدند. به همین دلیل نیز در هیچ نقطه ای از کره زمین نمیتوان ایرانیانی را پیدا کرد که در مقام «جامعه شناس، حقوقدان، فیلسوف، متفکّر، اقتصاد دان، تئولوژ و امثالهم» به زایش و آفرینش ایده ها و افکاری کلیدی و استخواندار به سهم خود کوششها کرده باشند.

اگر روزی روزگاری در تاریخ ایران بودند «ابوعلی سیناها، خیّامها، خوارزمیها، بیرونیها، رازیها، فارابیها و امثال اینگونه بزرگان» که متفکّران باخترزمینی به «آراء و دیدگاههای آنها» استناد میکردند، امروزه روز در هیچ نقطه ای از کره زمین نمیتوان ایرانیانی را پیدا کرد که حتّا بتوانند نظرات و آراء متفکّران سرزمین خود را خوانده و فهمیده و سنجشگری و بررسی کنند؛ چه برسد به آنکه آنقدر بالیده و صاحب نظر و ایده آفرین و تاثیر گزار باشند که کسانی بخواهند به آراء آنها نیز استناد کنند و اهمیّت بدهند. اگر روزی روزگاری، «توماس فون آکویناس [Thomas von Aquinas (1225 - 1274)] در فصل به فصل شاهکارش «کلّیات تئولوژی =Summa Theologica» از افکار و ایده های «ابن سینا در مقام و خطاب استاد»،  به طور مکرّر، گفتاوردهای استدلالی نقل میکند، چنان روزگارانی را که «ابوعلی سیناها» مصدر اندیشیدن بودند، دیگر نمیتوان در میان ایرانیان امروزی یافت؛ چه رسد به اینکه غولهای تفکّر در باختر زمین بخواهند حتّا سراغی از آنها بگیرند.

امروزه روز، تحصیل کرده و کنشگر ایرانی فقط در نقش حمّال افکار و ایده های نافهمیده و ناگواریده و ناسنجیده متفکّران و فیلسوفان و استادان دانشگاههای باخترزمینی در آمده است از کشورهای اروپایی گرفته تا ینگه دنیا که آمریکا باشد. هنوز نمیتوان یک ایرانی را از میان اینهمه تحصیلکردگان پیدا کرد که خودشان در هر رشته ای که تحصیل کرده و فارغ التحصیل شده اند، دارای ایده ها و افکار فردی باشند؛ طوری که دیدگاهایش محصول پرسشها و کند و کاوها و تامّلات و سختکوشیها و روشهای نامتعارف خودش باشد؛ یعنی افکاری که نظرات متفکّران و استادان جوامع باختری را به خود جلب و ترغیب و تشویق و کنجکاو کنند و ارزش پرداختن به آنها را از اهمّ وظایف و تکالیف دانشجویی خود بشمارند.

تا زمانی که تحصیل کرده و کنشگر ایرانی فقط دنباله رو و تابع و نشخوارگر و بازخورنده و مروّج و مبلّغ و مکرّرگوی افکار و دیدگاهها و نظرات دیگران است بدون آنکه سنجشگر جوینده و پرسنده ای باشد که بتواند از افکار و ایده های آنها به زایش و پروراندن و عبارتبندی کردن ایده ها و افکار فردی خودش انگیخته شود، درب فلاکتهای میهنی بر همین پاشنه ای خواهد چرخید که قرنهاست میچرخد و  اقتدار فکری و نظری و سیاسی طیف آخوندها و رتوشگران باتلاق اسلامیّت که همچنان مصدر حکمرانی بر ذهنیّت و روح و روان مردم ایران هستند، دوام خواهد آورد.

تحصیل کرده ایرانی در رشته جامعه شناسی تحصیل کرده است، ولی «جامعه شناس ایرانی و صاحب نظر ایده ها و افکار خویشزاییده» نیست. در رشته روانشناسی تحصیل کرده است، ولی «روانشناس ایرانی و صاحب نظر ایده ها و افکار بدیع» نیست. در رشته اقتصاد، تحصیل کرده است، ولی «اقتصاددان ایرانی و صاحب نظر ایده ها و افکار نو» نیست. در رشته سیاست، تحصیل کرده است، ولی «سیاستمدار و ایده پرداز جدید در حوزه سیاسی» نیست. همینطور الی آخر.

آنها تنها هنر و استعدادی که تا امروز از خود نشان داده اند، فقط دنباله روی بوده است و متابعت از دیگران بدون ذرّه ای صف آرایی فکری و بررسی سنجشگرانه آرا و ایده ها و افکار دیگران. هنوز یک نفر از میان اینهمه تحصیل کردگان ایرانی در هیچ نقطه ای از جهان نمیتوان پیدا کرد که بتواند مثلا ایده «پولیتیک در تفکّرات باخترزمینیان»، را در برابر «ایده کشورآرایی از دیدگاه تجربیات و فرهنگ ایرانیان» عبارتبندی تئوریک کند و در مقابل ایده پولیتیک باخترزمینیان بگذارد؛ یعنی نشان دهد به جهانیان که مغزی برای اندیشیدن دارد و آلترناتیوهای دیگری جهت کشورآرایی و هنر سیاستدانی نیز وجود دارند و شایان تامّل و آنقدر ارزشمند هستند که در حوزه بحثهای جهانی مطرح شوند و چند و چون آن آزموده و سنجشگری شود.

فقر نیندیشیدن طیف تحصیل کردگان ایرانی و کنشگران سرگشته در این است که هنوز در اندیشیدن و استقلال فکر و هنر جویندگی و تشنه شناخت بودن اصلا و ابدا «دلیر و رادمنش» نیستند. علّتش نیز اینست که از قرنها پیش و در پروسه هشتاد سال اخیر در دیگ مذاب تعلیم و تربیت اسلامی و ذهنیّت متابعتی بدون هیچ موضعگیری کریتیکال به بشکه ها و انبارها و کیسه هایی تبدیل شده اند که مملوّ از افکار و ایده های ناجویده و نفهمیده و نسنجیده و به شدّت درهمپاشیده هستند. به همین دلیل نیز است که وقتی در آثار قلمی و انتشاری آنها تورّقی شود، مدام همچون تنقّلات سر میزی از نظرات ریز و دُرُشت انواع و اقسام متفکّران و فیلسوفان و اساتید دانشگاههای باختری فقط نقل قولها نوشته اند و گفته اند تا بتوانند از این طریق، بیمایگیها و سترون بودن خود را استتار کنند. فقر نیندیشیدن از فقر اقتصادی خیلی هولناکتر و فاجعه بارتر و مصیبت زاتر است؛ زیرا جامعه ای که تحصیل کردگان و کنشگرانش به «اندیشیدن با مغز خود و زایش ایده ها و افکار نامتعارف و جدید» دلیر نباشند، اگر قرنهای قرن نیز به دهان دیگران چشم بدوزند و حرفهای آنان را تکرار کنند، هرگز «متفکّر و فیلسوف اندیشنده و زاینده» نخواهند شد تا بتوانند خاک زمین روان ملّت خود را شخم بزنند و تخمه افکار و ایده های فردی را در آن بکارند و زیباترین درختان پربار و ثمربخش را به مردم میهن و فرهنگ جهانی هدیه دهند.         

  1. اصلاح کردن آنچه به ذاتش، اصلاح ناپذیر است.

(..... در تعریف مطلق شیعه:

و از جمله وجوه آن که اصحاب شریعت از زمان آدم صفی که فاتح شرایع و ادیان بوده تا زمان پیغمبر ما که خاتم رُسُل است صلوات الله علیهم، شش پیغمبر بوده اند که سنّت الهی بر آن جاری بوده که هر یک از ایشان را دوازده وصی بوده که حفظ شریعت او مینموده اند تا مادامی که تکلیف در عدد اوصیاء آن انبیای صاحب شریعت که آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و داوودند بر وجه مذکور جاری شده باشد، باید که طردا اللُباب [= همچون سنّت و امور گذشته/کما فی السّابق]، عدد اوصیای پیغمبر ما که خاتم رُسُل و شریعت او، ناسخ شریّعت کلّ است بر آن وجه باشد و ناخن تغییر و تبدیل، چهره آن را نخراشد).

[کتاب: مجالس المومنین؛ جلد 1 – علّامه قاضی نورالله شوشتری (956-1019 ه.ق) – کتابفروشی اسلامیّه – تهران – 1354- ص. 19]

«اصلاحات» فقط در دامنه ای امکانپذیر است که هیچ نشانه ای از «ادّعای حقیقت جامع و کامل» وجود نداشته باشد. در عرصه ای که بحث از «تملّک کمال حقیقت و جامعیّت حقیقت» میشود، هر گونه توضیحی و توصیه ای و نظر و دیدگاهی و راهکاری؛ ولو منطقی ترین و مستدلترین و ژرفاندیشیده ترین فکر نیز باشد، در نظر مومنان به «حقیقت جامع»، فکری باطل محسوب میشود؛ زیرا آنانی که ادّعای تملّک جامعیّت حقیقت را شبانه روز بر زبان فریاد میزنند و جامعیّت و کمالش را در قلم فرسوده و زهرآلود خود مدام قنطور میکنند، هیچگاه اهل «منطق و استدلال و اندیشیدن» نبوده اند که بخواهند به پذیرش فکر مستدل و منطقی گردن نهند و در صدد «اصلاح کردن» چیزی بر آیند که از نظر و مبانی اعتقاداتی آنها، هرگز هیچ خللی و نقصانی در «جامعیّت کمالش» وجود ندارد. آنچه در اصل باید «اصلاح » شود، درجه «شعور و فهم و میزان نیروی تمییز و تشخیص» آنانی است که در رویکرد خود به «مالکین حقیقت جامع»، بحث از «اصلاحات» میکنند. منادیان «اصلاحات» اگر ارزنی شعور و خردلی فهم فردی داشته باشند، باید بفهمند که در هیچ نقطه ای از کره زمین یا کائنات نمیتوان «حقیقت جامع و کامل» را اصلاح کرد؛ بلکه باید به «منسوخ شدن» آن با تمام نیروی فکری و سنجشگری اقدام کرد تا منادیان مالکیّت حقیقت به کرانمندی «اعتقادات حقیقت پنداشته خود» پی ببرند و در صدد بر آیند که «گلیم ادّعاهای عقیدتی خود را به اندازه پای شعور و دانش و منطق و آگاهی مستدل و متّقن بشری دراز کنند». اسلامیّت، داعیه کمال و جامع حقیقت بودن و رسالت جهانی برای خودش قائل است و مومنان به اسلامیّت نیز در گفتارها و کردارها و کنشها و واکنشهای خود هرگز هیچ خبط و خطایی نمیبینند که بخواهند در صدد اصلاح و سنجشگری و بهبود نقصانها  در هیچ عرصه ای بر آیند؛ یعنی عرصه هایی که در اختیار هجوم ایلغارگونه و المغازی وار آنها محکوم و ذلیل شده اند. از نظر متولیّان اسلامیّت، خطا و اشتباه در گفتار و کردار همواره در دامنه و ذهنیّت و نظرات آنانی شیوع دارد که غُل و زنجیر بردگی و بندگی و حقارت و ذلالت مسلمانی، هنوز بر گردنشان آویخته نشده است.  تحصیل کردگان و کنشگرانی که هنوز نتوانسته اند مُعضل کلیدی تفاوت مالکین و عربده کشان «حقیقت جامع» را با مسئله «اصلاحات در دایره مسائل باهمزیستی و بشری» از همدیگر تفکیک کنند و تمییز و تشخیص دهند، همه بدون استثناء احمقهای بالذّات هستند که تمام عمرشان به متعگی و رکابداری و توسری خور مالکین حقیقت، محکوم خواهند ماند.

  1. از متفکّر مستقل اندیش تا حواریون و پیروان مقلّدش

انسان اندیشنده در پروسه کاوشهای خودش به زایش ایده ها و افکاری کامیاب میشود که میتوانند در مسائل اجتماعی و کلّا هر چیزی که با اجتماع بشری در پیوندی تنگاتنگ است، نقش ارزشمند و بهره آوری داشته باشند. حال اگر کسانی بیایند و از شخص «متفکّر»، رسولی، نبی، مُرشدی، مرجع تقلیدی و امثالهم بار آورند و به حیث مومن و پیرو و مقلّد به تقدیس و تمکین و تکریم او شبانه روز تلاش کنند، نه تنها از این طریق به متفکّر و موثّر بودن افکارش، هیچ مددی نمیکنند و خردلی بر خزانه فکری او نمی افزایند؛ بلکه در لت و پار کردن سیمای انگیزشی متفکّر و شایان تامّل بودن افکارش به شدّت آسیب میزنند و چه بسا به فراموش شدن و گورانیدن او و افکارش بیشتر و بیشتر خدمت کنند تا مثلا تاثیر و نفوذ و گسترش افکارش.

«کارل هاینریش مارکس [Karl Heinrich Marx (1818 - 1883)، برغم تاثیر شدیدی که از آرا و ایده های اقتصاددانان کلاسیک پذیرفته و حتّا از روی  آثار آنها رونویسی کرده است، در تاریخ تفکّر و ایده ها به حیث متفکّری به شمار میاید که به نظرات او فقط در دانشگاهها و آموزشکده ها پرداخته میشود؛ زیرا از روزی که «مارکس» به حیث «رسول» در نظر کثیری از انسانهای مقلّد و سترون تبدیل شد، نه تنها تصویر انگیزنده او برای اندیشیدن در باره «مقولات اقتصادی» از انظار جهانیان ناپدید شد؛ بلکه محصولات فکری او نیز  فقط به کتابخانه ها و برخی رشته های دانشگاهی محدود و دربسته شدند و عملا از  تاثیر بر مناسبات اجتماع انسانها رخت بر بستند.

خطری که مومنان و پیروان و مقلّدان برای «فیلسوفان و متفکّران و دانشمندان ژرفاندیش» ایجاد میکنند از خطر ناشناخته و نافهمیده شدن آثارشان به مراتب دوچندان است؛ زیرا متفکّر یا فیلسوفی که در عصر خودش کشف و شناخته نشود، بی شک در برهه ای از دورانهای تاریخ بشر در آینده، کشف و شناخته خواهد شد و سپس به فهمیدن آثار و افکار و دیدگاهها و ایده های او نیز همّت بایسته و شایسته خواهد شد. امّا در ایمان آوردن به آراء و ایده های هر متفکّر و فیلسوفی از او «رسولی قدّیس» بار آورده میشود که افکار و ایده هایش به «مهمّات زرّادخانه ای» استحاله پیدا میکنند و از آنها برای جنگ و جدالهای عقیدتی  و جاه طلبیهای قدرتپرستانه سوء استفاده میشود. فاجعه تراژیک افکار و نظرات «کارل هاینریش مارکس» و کثیری امثال او در این است که از یک متفکّر تاثیر گذار به «رسول اختگان فکری» واگردانده شده اند. مارکسیسم، مذهبیست که برای طیف تحصیل کردگان و کنشگران سترون در برخی از کشورهای جهان به حیث جانشین ادیان و مذاهب رایج میهنی شده است. فرق است بین کسی که «مارکس اندیشنده در خصوص مقولات اقتصادی و اجتماعی» میشود با کسی که مومن به «مارکسیسم» میشود و هرگز نمیفهمد و نمیداند که «اقتصاد و مُعضلات اجتماعی» یعنی چه؟.  حتّا میلیونها پیرو و شارح و مفسّر و مدرّس داشتن و قرنهای قرن دوام آوردن افکاری و ایده هایی، هرگز به معنای دلیلی برای «صحتمند و معتبر بودن» آنها نیست. چه بسها نگرشها و دیدگاهها و اعتقاداتی که از تاریخ وجود انسان بر روی کره زمین تا همین امروز دوام آورده اند و هیچ اعتبار و صحتی ندارند و میلیونها نفر همچنان به آنها اعتقاد راسخ دارند.  کسی که بتواند فقط یک جلد از آثار «مارکس» را که در باره مقولات اقتصادی تحریر کرده است، بفهمد و بگوارد، آن شخص خواهد توانست دست کم کتابی مستقل و صد صفحه ای در باره «اقتصاد» بنویسد بدون آنکه به آراء مارکس یا دیگران استناد کند؛ یعنی اینکه کتابش باید فقط محصول مغز پرسنده و جوینده و اندیشنده و کنجکاو و ایده آفرین خودش باشد. آیا تا کنون در جامعه ایرانی از میان اینهمه مومنان و پیروان به «مارکس» تا کنون یک نفر توانسته است جمله ای از آثار او را بفهمد؛ طوری که بتواند یک جزوه دو صفحه ای به قلم و استعداد و هنر اندیشیدن فردی خودش تحریر کند بدون هیچ متابعتی؟.      

  1. معدن اطّلاعات سرسام آور بدون خردلی شناخت متّقن و مستدل و جویشی

هر انسانی امروزه روز چقدر میداند و تا چه اندازه ای از آگاهیهایش میتواند اطمینان خاطر داشته باشد و بهره برداری مفید کند؟. هیچکس در دنیای امروز نمیتواند تمام آنچه را که به نام «دانش» شناخته میشود، بیاموزد و بر چند و چون آنها مسلّط شود. انسان امروزی در دایره ای/محیطی/حوزه ای/گستره ای از اطّلاعات محصور است که مدام بر دامنه آنها افزوده و کاسته میشود. اینکه انسانها در دایره حصاری اطّلاعات اکتسابی و شنیداری و دیداری تا چه اندازه ای به کسب اطّلاعات نو به نو تمایل و اشتیاق پیدا میکنند، چندان اهمیّتی ندارد؛ بلکه پرسش کلیدی باید حول و حوش این محور بچرخد که انسانها تا چه اندازه میتوانند «اطّلاعات کسب شده» را بررسی و سنجشگری و سرند و به تن خویش بیازمایند و از صحت و سقم و مستدل  بودن آنها یقین حاصل کنند؟.

بنابر این به صرف اینکه انسانها مدام از چیزهای نو با خبر میشوند، نمیتوان نتیجه گرفت که انواع و اقسام «نویافته ها» میتوانند انسانها را در رفتارها و گفتارها و موضعگیریها و منش فردی و جمعی آنها نیز «نو اندیش و نو رفتار» خواهند کرد. تا زمانی که «اطّلاعات گسترده» بر تار و پود جامعه میهنی و جهانی به موضوع تفکّر و سنجشگری فردی تبدیل نشده باشند، هیچگاه نمیتوان گفت که انسان تا چه اندازه ای از چیزی آگاهی درخور و مستدل دارد یا ندارد؟. تمام نشریه ها و کتابها و و روزنامه ها و مجلّه ها و دایرة المعارفها، دانشنامه ها، فرهنگنامه ها، لغتنامه ها- چه تحریری باشند، چه به صورت دیجیتالیزه- فقط به این هدف در دسترس انسانها گذاشته میشوند که هر انسانی بتواند از میان اینهمه گستردگی و نابسامانی و درهمتنیدگی اطّلاعات، کوره راهی به سوی خودش پیدا کند برای اندیشیدن در باره آنچه که میجوید و میپرسد و در صدد شناختش است.

انسانی که نتواند اطّلاعات مختلف را به موضوع فکری و پرسشی برای خودش واگرداند در هجوم و سیلاب اطّلاعات متفاوت و ضدّ و نقیض و دیوانه کننده مدفون خواهد شد و همچون ابزاری مکانیکی فقط به حیث بخشی ریز از دستگاه عظیم تکنیک بشری تبدیل خواهد شد. از خود بپرسیم که آیا من، معدنی از اطّلاعات سرسام آورم یا اینکه جوینده ای کنجکاوم که برای زایاندن افکار و ایده های فردی ام در اقیانوس اطّلاعات به جستجوی گوهر اندیشه ها و ایده های انگیزشی هستم؟. کدامیک؟. 

  1. چرا باید در باره «خدا» اندیشید؟

[ ..... هر گاه کشتی کلمبو گونه تفکّر فلسفی بر آن شود که بر بستر آب اقیانوس آخرین و نهائی ترین پرسش انسانها به حرکت بیفتد، متعاقبش به دامنه پُرسمانهایی دشوارتر گرفتار خواهد شد که از حیطه دیگر مشکلات ابناء بشر پُر زحمت تر هستند. حتّا فرساینده تر و طاقت شکننده تر از تلاشهایی  هستند که در دیگر عرصه های دانشپژوهی اجرا میشود. در این زمینه میتوان دست کم تشخیص داد و برآورد کرد که ضرورتی ندارد از همان گامهای اول در خصوص امکان کسب ذرّه ای شناخت شکّ کرد و ناامید شد؛ زیرا حدّاقل میتوان در باره برخی از داوریهای اثبات شده اطمینان خاطر داشت. مهمترین چیزی که باید در مدّ نظر داشت، اینست که هر فیلسوفی که موضوع اندیشیدن فردی اش را به جدّ بگیرد از لحاظ تئوریک محقّ و مجاز نیست که مومنان و معتقدان به خدا را در اعتقاداتشان نکوهش و توبیخ و تحقیر کند. در این خصوص نباید دلایلی وجود داشته باشند که او را منع کنند؛ یعنی ادلّه ای که در تقابل با نمیدانمی [Agnostizismus] و همچنین آته ایسم [Atheismus] فردی هستند؛ بلکه دلایلی را باید در نظر آورد که خیلی جدّی و کلیدی به ژرفاندیشی جبری و نگرش دقیق منوط هستند؛ یعنی مُعضل پُرسمانی که در بستر اعتقادات مردم جهان و افراد بیشمار دیگر نسبت به خدا - و خدایان وجود دارد و حتّا در نزد کثیری از برجسته ترین فیلسوفان اروپایی، حضوری ملموس و ایاق داشته است].

[Der Gottesgedanke bei den europäischen Philosophen – Adolf Dyroff (1885 - 1974) – Parzeller & Co. Verlag - Fulda – 1942 – S. 158/159]

طرح پرسش «خدا» به تنهایی باعث میشود که کثیری از انسانها؛ بویژه «ایرانیان تحصیل کرده و کنشگر» به حالت عصبی و سکته کردن و چانه انداختن و لکنت زبان و طپش قلب و لرزش دست در غلتند!؛ زیرا از اندیشیدن در باره «خدا» به شدّت عاجزند و ناتوان. آنها با نادیده گرفتن «پرسش خدا» - فرقی نمیکند چه تصاویر خدا، چه مفهوم خدا- به این توهم خانه برانداز مبتلایند که میتوانند با اهمیّت ندادن و پوزخند زدن و تمسخر کردن و هیچ شماری «پرسش خدا» و شبانه روز کلکلکل کردن در باره «مدرن و مدرنیته و سکولاریته و لائیسیته و دمکراتیک و پیشرفت و ترقی و امثالهم» به آسانی خواهند توانست بر تمام معضلات و مشکلات میهنی فایق آیند. زهی خیال باطل!. تحصیل کرده و کنشگر ایرانی برغم تمام ادّعاهایی که دارد هنوز متوجّه نشده است که داوری و قضاوت کردن در هر زمینه ای که میخواهد باشد برای آنکه حقّانیّتش در نظر انسانها محرّز و مستدل و پذیرفتی شود، باید به «آخرین مرجع صلاحیّت» متّکی باشد تا بتواند در جامعه موثر شود و قبول شدنی. «داوری و قضاوتی» که بر  «آخرین مرجع صلاحیّت»، استوار نباشد، هر چقدر نیز خوش رنگ و لعاب و آراسته به انواع و اقسام دلایل باشد، دست آخر به هیچ مقصد و هدف و نتیجه ای نخواهد رسید؛ زیرا فاقد مرجعیّتی صلاحیّتدار است که برای همگان معتبر به شمار آید.

«پرسش خدا» و مسئله «آخرین مرجع صلاحیّت» را در تمام دامنه های مسائل بشری میتوان گسترش داد. مثلا در دامنه دادگاهها همواره مرجعی وجود دارد که صلاحیّت آن به حیث آخرین مرجع به شمار می آید و به آن، «دیوان عالی قضایی» میگویند و حکمش چه به حقّ، چه ناحق، حرف آخر محسوب میشود. مسئله «آخرین مرجع صلاحیّت» حتّا در دامنه «دانشهای بشری» نیز صحت دارد و آن نیز این است که «عقل/راسیو/فرنونفت/خرد/رشن» به حیث «آخرین مرجع صلاحیّت» در باره اعتبار نظریّه قلمداد میشود. بنابر این، «پرسش خدا» را نباید فقط به دامنه «تئولوژی و ادیان و مذاهب»  محدود دانست؛ بلکه خود کلمه «خدا»، دامنه ای به وسعت کائنات و کهکشانها را در بر میگیرد که اندیشیدن در باره آن، زمینه های «صلاحیتدار بودن» ارگان/قوّه/اهرم/شالوده «داوری و قضاوت بشری» را تعیین میکند و به محک میزند. غفلت از درک و فهم این مسئله از طرف تحصیل کردگان و کنشگران ایرانی تا امروز باعث شده است که جامعه ایرانی در تحت سیطره قیل و قال طیف اخانید  در باره خدا به ذلالت و خفّت و ویرانی و قهقرانی ایران و متلاشی شدن اخلاق مناسبات فردی و اجتماعی و دست آخر نیز روانپریش و افسرده شدن انسانها مختوم شود.

«نیندیشیدن در باره خدا» به معنای این است که قدرت و اقتدار به آنانی محوّل و دوامش تضمین خواهد شد که در باره «خدا» می اندیشند و بحث میکنند. علّتش نیز این است که بحث کنندگان در باره «خدا»، منشا و ریشه اقتدار و قدرت خود را میشناسند. به همین سبب، تلاش میکنند که «خدا» را بدانسان تعبیر و تفسیر و تشریح کنند که با «سوائق و غرایز و مبانی عقیدتی خودشان» همخوانی و مطابقت کند.

تا زمانی که تحصیل کردگان و کنشگران ایرانی نیاموزند و نخواهند که در باره «معضل خدا» بیندیشد و به پرسشگری و سنجشگری همّت کنند، قدرت و اقتدار طیف آخوندها بر ذهنیّت و چفت و بست جامعه ایرانی دوام خواهد آورد؛ زیرا تنها طیفی هستند که در کنار رتوشگران اسلامیّت شمشیر اقتلویی در باره «خدا»، بحث و مشاجره و قیل و قال میکنند و محصولات نیندیشیدن خود را به نام «حرفهای بکر و نواندیشی دینی!؟» به مردم ایران غالب و تزریق و تحمیل و تلقین میکنند.

در گستره ای که اندیشیدن؛ نه قیل و قال در باره «خدا به حیث آخرین مرجع صلاحیّت» غایب باشد، فجایع جامعه و مناسبات هولناک اجتماعی هیچگاه برطرف نخواهند شد و ستونهای سامانبندی و درمان پذیری و بهبود وضعیّت اسفناک اجتماعی نیز رنگ ترمیم را نخواهند دید؛ زیرا در رگهای چفت و بست ارگانهای جامعه و مناسبات اجتماعی افراد از حکومت گرفته تا ریزترین نهاد اجتماعی برای پیوند با همدیگر و در خدمت یکدیگر بدون هیچ تمایز و تبعیضی بودن، خون اندیشیدن جاری نیست؛ بلکه زهر مهلک قیل و قال و بی فکری مطلق.     

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

فرامرز حیدریان

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

دیدگاه‌ها

دایی جان ناپلئون

وقتی اکثريت خود باصطلاح انديشه مندان و نخبه گان ايران پس از آن جنون مذهبی ايران بربادده و حتا با چهل و پنج سال تجربه ی عينی سراسر خيانت و .دزدی و چپاول و تجاوز و خون .هم همچنان از ملای بد و ملای .خوب سخن بگويند، ديگر چه .جای شگفتی دارد که ايران در..... دست مشتی روضه خوان. و چاقوکش باشد که با لاطائلاتی چون فقه و امام زمان و مجتهد جامع الشرائط و ولی فقيه و فتوا ... مردم ما را حد و تازيانه زده و حتا به پسران ما هم تجاوز کنند و گروه ديگری هم بنام «اصلاح طلبان» درست با همان اراجيف شرم آور به نبرد آنان رفته و خود را هم آزادی خواه و فرزانه و آلترناتيو آن «نظام ساخت روشنفکران ايران» معرفی کنند.

بحث من در اينجا البته بررسی «کارنامه ننگين روشنفکری ايران» نيست که نگارنده به سهم خود، تاکنون در باره اين «بزرگترين مصيبت ملی» زياد نوشته ام. ليکن همين اندازه بياورم که وقتی اکثريت خود انديشه وران و نويسندگان و نخبه گان سياسی يک ملت «ملاباز» بوده و در پی يک روضه خوان زبان نفهم بنام خمينی افتاده و انقلاب اسلامی براه اندازند، سپس دو دهه پس از آن عمل ننگين ايرانسوز خود و مشاهده ی آنهمه جنايت و خيانت، باز در پی ملای دگری بنام خاتمی افتاده و از او طلب دموکراسی کرده و امروز هم همچنان به در شاگردان خمينی ضحاک دخيل بندند، پس آن ملت بدبخت و فلکزده آخر از خواندن و شنيدن روشنگری ها و موضع گيری های خردمندانه چه کسانی و چه گروهی بايد آموخته باشند که مذهب چيست، امام زمان اهل کجاست، جامعه چگونه است، عقل چه سان کار می کند، استدلال چه رنگ و بويی و سياست چه طعم و رنگی دارد

جمعه, 29.03.2024 - 18:41 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
اندیشیدن در زبانی که مردم به آن سخن میگویند.

درووود!

مختصر و گذرا.

من منظور شما را از «نوآوری» نمیفهمم. اگر منظورتان، تحقیقات نو در باره کهنه گفته ها و کهنه شده هاست، که اینگونه کتابها و رساله ها و مقالات به هر زبانی نیز نوشته شوند حتّا زبان فارسی، باز هیچ سنخیّتی با «نواندیشی و زایش افکار و ایده های فردی» ندارند. تا جایی که من به تولیدات قلمی ایرانیان به زبانهای بیگانه دسترسی دارم، چیز دندانگیری کشف نکرده ام که بگویم «ایده ای نو» در آثارشان مطرح شده است. اساسا اگر  ایده ای نو یا افکاری بدیع که هیچ سبقه ای نداشته باشند و ایرانیانی در باره آنها یا در باره موضوعات رایج و حادّ بشری آنقدر ژرفاندیشیده باشند که ابعاد تاریک موضوعی را توانسته باشند، شفّاف در کلمات فردی عبارتبندی کنند، مطمئن باشید که اروپائیان آنقدر تیز بینند که فوری متوجّه قضیه خواهند شد و به مطرح کردن چنان ایده ها و افکار همّت خواهند کرد کماکان که در نگرش به اسلاف خود شان که در کشف و شناخت «ابوعلی سینا و رازی و خوارزمی و خیّام و دیگران» همّت کرده بودند، اینها نیز برای معرفی و شناخت ایرانیان معاصر اقدام میکردند.

من به هیچ وجه، منکر استعداد ایرانیان نیستم. ولی صرف داشتن استعداد به معنای «استقلال فکر و رادمنشی در داوری کردن و قائم به ذات بودن بدون تکیه به آئوتوریته های معروف و سرشناس و همچنین هراس نداشتن از آنها» نیست. «ایده ها و افکاری که بدیع باشند» حتّا اگر در دوران متفکّر، شناخته و کشف نشوند، به دلیل اصالت و مایه دار بودنشان، دیر یا زود در تاریخ فرهنگ بشری، شناخته خواهند شد.
نکته دیگری که برای من حائز اهمیّت است، این است که اگر کسانی تصوّر میکنند که «فکر نو و ایده هایی بدیع »دارند، باید آنقدر دلیر باشند که افکار خود را به زبان ملّتی بنویسند که از دامن آن برخاسته اند؛ زیرا هدف از اندیشیدن، موثّر بودن بر ذهنیّت انسانها در سمت و سوی شناخت متّقن و مستدل برای آزاد شدن از کژفهمیها و جهالتها و خرافات و تلقینات و امثالهم است. اگر «کانت، هیوم، لاک، دکارت، اسپینوزا، شوپنهائور و کثیری دیگر از متفکّران»، افکار و ایده های خود را به زبان مردم خود نمینوشتند، مطمئن باشید که جوامع بشری در همان دوران قرون وسطی به بن بست ابدی رسیده بودند و تمام. اینگونه متفکّران برغم آنکه به بسیاری از زبانهای بیگانه تسلّط شگفت انگیز داشتند، تشخیص دقیق و صحیح و منطقی دادند که افکار و ایده هایشان را به زبان مردم خود بنویسند.
حال اگر ایرانیانی هستند که تصوّر میکنند «افکار و ایده های بدیع» دارند، این گوی و این میدان. با دلاوری بیایند و به زبان فارسی، آثار خود را منتشر کنند و در اختیار هموطنانشان بگذارند.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان
ش., 23.03.2024 - 17:48 پیوند ثابت
کتابهای غیرفار…

عنوان مقاله
چرا تحصیل کردگان و کنشگران ایرانی ناکارآمدند و تابع عقاید رایج هستند؟

اگر به زبانهای بیگانه کتاب بخوانید متوجه خواهید شد که از ایرانیان در سایر کشورها کتابهایی با نوآوریهای متعدد در زمینه هایی که برشمردید منتشر شده.

ش., 23.03.2024 - 14:19 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
شیپورچی مسلّح به گیوتین!

دروووود!

اندکی پیاده روی تا دم در!

کسانی که میخواهند از سرزمینی به سرزمین دیگر بروند، پاسپورتی/کارت شناسایی/اوراق هویّتی/سندی رسمی به همراه خودشان دارند که هویّت آنها را مشخّص میکند. حال اگر شخصی برای کتمان هویّت خودش به دلیل اغراض فردی/جمعی/حزبی/گروهی/فرقه ای و امثالهم به انواع و اقسام اسامی تصنّعی و بی مزه و خُنُک متوسّل میشود و برای خودش انواع و اقسام «اسمهای جعلی و پاسپورتهای رنگارنگ» را تهیّه میکند با این توهّم ابلهانه که مثلا ماموران ایّاب و ذهاب مرزی نیز عین خودش احمق بالفطره هستند، با تبختر و دشنه و شمشیر زیر بغل به سرش می افتد که جهانگردی کنه. دقیقا وقتی که پایش به اولین کشور میرسد، ماموران مرزی،  پاسپورت او را چک میکنند و متوجه میشوند که جعلیه. بلافاصله دستبند به او میزنند و راهی زندانش میکنند و دادستانی نیز او را به اتّهام جعل اسناد که هدف از آن، کتمان هویّت واقعی و قصد و منظورش از  اسناد جعلی، رسیدن به اهداف و منظورهای دیگری است، متّهم میکند که عواقبش در دادگاه معمولا به جریمه سنگین نقدی و در بدترین حالت به حبس مختوم میشود.

در سایت ایران گلوبال، منفذهایی وجود دارند – و این از ضعفهای مدیریّت سایت است- که همچون مرزهای بی در و پیکر هستند و حضرات بی هویّت با مقاصد عقیدتی و ایدئولوژیکی و حزبی و گروهی و فرقه ای و به شدتّ کمپلکسی از لحاظ روحی و روانی که حضورشان را در هیچ کجا خیرمقدمی نیست، سرک میکشند و به کثافتکاریهای خودشان مشغول میشوند؛ زیرا هیچ هویّتی ندارند و به شدّت از آشکار شدن ماهیّت واقعی خود هراسانند و مدام پاچه های شلوار خود را با محکمترین طنابها بسته اند؛ مبادا که لو بروند و خودشان را خراب کنند!. بیچاره ملّت ایران که چه تاوانهایی باید پس بدهد. «زنده یاد کسروی» حقّ داشت که گفت: «از ترکیب اسلامیّت و مارکسیسم، ملغمه ای ساخته خواهد شد که جامعه ایرانی را به قهقرایی و فلاکت در خواهد غلتاند».
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان
جمعه, 22.03.2024 - 09:56 پیوند ثابت
امید آریانپور

عنوان مقاله
منیت های کذایی.

مسئول سایت باید اجازه توهین را به هر دو طرف بدهد و نه به یک طرف !
این سایت نیز برایت، همپون تریبون و استراحتگاه و روشنفکربازی و استمناء اندیشگی، برای تبلیغ اندیشه های ارتجاعی و پوچ و بی هدف و بی مصرف و بی فایده، همچون سایر سایتهای مترقی، نخواهد شد.
اپوزیسون اندیشه ورز از میدانهای خون و دود و آتش و باروت و جنگل ستارگانو شخم و خشم، گذشته و اجازه نخواهد داد توریست های فراری از آخوندها ،در اینجا بازی های سرگرم کننده قلمی-فکری خود را ادامه دهند.
اگر فرهنگ شاه و شیخ نتوانستند مزاحمین را :با سوسیالیسم و سکولاریسم و ماتریالیسم و دیالکتیک و سیاست و مبارزه طبقاتی و موضع گیری صادقانه فکری، آشنا کنند، در اینجا تاکنون مجبور شدند که مکاتب و سیستم های فکری و ساختارهای اندیشگی دیگری را ببینند .
همچون گربه در لب پرتگاه گیر افتاده اند ، به عقب نمی توانند، و به جلو، تنها امکان،به دره نیستی، سقوط خواهند کرد.
سپاس مر خدایان را :
که در مقابل فرهنگ شاه و شیخ و توهم ناسیونالیستی، ماتریالیسم دیالکتیکی- تاریخی را در سر راه ایرانیان و انسان گرایان قرار داد !
قرن قرن پیروزی روشنگری بر باتلاق تکرار و زبان بازی و انحصار گرایی و منیت خواهی فریبکارانه است.
اینجا نیز برایشان پناهگاهی برای تظاهر و خودنمایی و ادامه بی طرفی های فرصت طلبانه و توهین و حسادت و لجاجت و بی خیالی نخواهد بود.

جمعه, 22.03.2024 - 07:47 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
متوهمان زلم زیمبویی

درووود!

موجز و مختصر و جهت هواخوری!

مفتّش جاهل و ابله و نفهم محل که اسم خودش را گذاشته بود: «دائرة المعارف الدّوله جامع العلومی» معروف به «خاتمة الاساتید» یکدفعه وارد کلاس درس خانوم معلّم شد و با غضب طبقاتی به فرزان کوچولو گفت که :«بابا را بخش کن و بگو که چند بخش داره». فرزان کوچولو نیز خیلی متین و آرام و با لبخند، دست راستش را بالا برد و پایین آورد و گفت: «با». بعد دست چپش را بالا برد و پایین آورد و گفت :«با». سپس  رو به «خاتمة الاساتید» کرد و گفت :«آقا! بابا، دو بخشه».

«عالِم المفتّش و المصدر البلاهة» با همان حالت غضب طبقاتی رو به خانوم معلم کرد و نالید که:« غرب ستیزی از موضع ارتجاعی و ناسیونالیستی یک آسیب شناسی اجتماعی مانند بیماری آخوندی و روشنفکران نیمه تمام آن مانند جلال آل احمد است. در خود غرب دشمنی با فرهنگ مترقی روشنگری در میان بعضی از اشرافزادگان ریشه جنبش رمانتیک داشت چون بچه پولداران مرفه زمیندار و اشراف از بوی کارخانه و مانوفاکتور و هجوم روستائیان به گتو های شهری....   (بقیه اش را اگه خودتان بیکارید و علّاف در پایین همین مطلب مرور کنید و از خنده روده بر شوید)

آن یکی پرسید اُشتر را که هی

از کجا می آیی ای اقبال پی؟

گفت: «از حمّامِ گرمِ کوی تو«.

گفت: «خود پیداست از زانوی تو».

شاد زیید و دیر زیید!

فرامرز حیدریان

 

جمعه, 22.03.2024 - 07:03 پیوند ثابت
دانشجوی اخراجی

عنوان مقاله
هم شرقی، هم غربی.

غرب ستیزی از موضع ارتجاعی و ناسیونالیستی یک آسیب شناسی اجتماعی مانند بیماری آخوندی و روشنفکران نیمه تمام آن مانند جلال آل احمد است. در خود غرب دشمنی با فرهنگ مترقی روشنگری در میان بعضی از اشرافزادگان ریشه جنبش رمانتیک داشت چون بچه پولداران مرفه زمیندار و اشراف از بوی کارخانه و مانوفاکتور و هجوم روستائیان به گتو های شهری و شلوغکاری بچه ها در کوچه و میدان ناراحت میشدند. همانطور که نسل نوین از علم و صنعت و سایر دست آوردهای غرب در 2 قرن اخیر استفاده میکند باید و میتواند از دست آوردهای نبوغ آمیز غرب در علوم اجتماعی و علوم انسانی نیز استفاده نماید. من و من و من های نیمه من ابلهانه شونیستی و مخالفت با دست آوردهای فکری غرب موجب میشود تا ناقص العقلان در دوره پارینه سنگی قاجار و صفویه باقی بمانند و به فریبکاری بپردازند تا خودشان و دولت های حامی شان مانند قرون گذشته ،خلق خدا را بچاپند. شرق عقب افتاده و قربانی دین خرافاتی قرون وسطایی باید مانند علم و صنعت از: سوسیالیسم، کمونیسم، لیبرالیسم، دمکراسی، فدرالیسم، سکولاریسم، حقوق بشر، روشنگری، هومانیسم، پارالامنتاریسم، فمنیسم، گلوبالیسم، محیط زیست، وو ......غربی استفاده کند و انان را بومی سازد و با شرایط نیازهای خود تطبیق دهد.مخالفت با دست آوردهای فکری غرب از خواسته های آخوندهای ارتجاعی و ناسیونالیستهای فاشیست کوته فکر برای ادامه استثمار و استحمار و استعمار عقب افتاده جهان سوم است.

چپ ها میگویند از کسیکه خود را شاگرد نیچه و هایدگر بداند چه انتظاری میتوان داشت ؟ اسلوترداک فیلسوف آلمانی و متولد 1947 ، همچون نیچه، فیلسوف را ، پزشک ، پرستار ، و مواظب فرهنگ زمان خود میداند . در نظر او فلسفه یعنی از خطر نهراسیدن و دل بدریا زدن . او چون لائوتسه میگوید که راه نقد از نقد راه میگذرد .
او بیشتر یک فیلسوف فرانسوی است تا یک متفکر آلمانی . و میگوید انسان موجودی ناقص نیست بلکه حیوانی است عادتگرا . اسلوترداک مدعی است که فرهنگ اروپا با اشعار خشونت امیز هومر شاعر یونانی شروع شد چون او 2700 سال پیش در کتاب الیاس خشم را به آواز درآورد .
ماتریالیسم دینوزیوسیستی اسلوترداک کوششی است برای نزدیکی جریانات پسا مارکسیستی و پسا نیچه ای . او میگوید تفکر از خطر بوجود می آید ، از بی خطری افکاری متعادل و بی ارزش زاییده میشود . پس عظمت و اهمیت یک فیلسوف به خطر ناشی از محتوای آثارش وابسته است .
پیتر اسلوترداک در سال 1999 در آلمان از طریق بحث و مخالفت با نظرات هابرماس در رسانه ها معروف شد . در آثار او خواننده با مباحث فلسفی و ادبی و روانپژوهی و سیاسی و اسطوره ای و شبه علمی آشنا میشود . بعضی ها او را به طنز، فیلسوفی رسانه ای و یکی از چپهای الهی و آسمانی بشمار می آورند . در میان فیلسوفان آلمانی او از همه فرانسوی تر است . در فلسفه فرانسه او زیر تعثیر آثار فوکو و دلوژ و دریدا قرار دارد .
پیرامون او اشاره میشود که در سال 1968 در جنبش دانشجویی اروپا ، بعضی ها مانند او دنبال بودیسم و بگوان رفتند و گروه دیگر به سازمانهای چریک شهری پیوستند . وی بعدها متهم شد که به جای فلسفه بافی ، اسطوره گرایی میکند . اسلوترداک نه نویسنده ای فلسفی بلکه خالق اسطوره هاست ؛ اسطوره هایی که تحت تعثیر زمان هستی گرایی بودند .
بیوگرافی نویسان ریشه تفکر اسلوترداک را در سنت بلوخ و آدرنو و هورکهایمر و بن و کانتی و یونگر و گونتر میدانند . او نیچه گرایی نو است . آثارش گرچه طنزآمیز و اغراق گرایانه ولی پیچیده و مشکل هستند . اسلوترداک گاهی به خردگریزی و عرفان گرایی متهم شده .
او بجای پرسش انسان چیست ، میپرسد انسان کجاست ؟ این سئوال مکان شناسی او هم نیچه ای و هم هایدگری است . اسلوترداک را میتوان فیلسوفی از نسل دوم مکتب فرانفکفورت دانست . او در زندگی گرایی خردگریزانه، شاگرد نیچه و مدافع فلسفه کلبی شیلر است .
اسلوترداک مدعی است که فلسفه کلبی موجب آزادی فرد میگردد . این نوع فلسفه او ریشه در بشاشیت فلسفه هاینه و نیچه ، طنز نا امید کیرکگارد ، و بخشی از فلسفه اگزستنسیالیستی هایدگر دارد . او هستی شناسی هایدگر را از نوع کلبی یونانی میداند . مسیر رشد فکری اسلوترداک تا کنون از فلسفه کلبی به فلسفه رواقی بوده است گرچه میگوید که از طریق رسانه ها ،جهان حقیقی به جهان شبه افسانه ها تبدیل شده است .
اسلوترداک اندیشه پست مدرن را پساکپرنیکی معنی میکند . او به تقلید از آدرنو میگوید هنر جایی است که در آنجا اقشار خاص و عام با هم دیدار میکنند . مورخین فلسفه او را از تبار مارکس و نیچه و فروید و آدرنو و هایدگر و لاکان و فوکو و دلوژ و تفکر فرانسوی و اندیشه آسیای شرقی بحساب می آورند . اسلوترداک در نظریه انتقادی آلمانی مکتب فرانکفورت در ردیف هابرماس و آدرنو قرار میگیرد .
او گلوبالیسم را فاصله گرفتن از مرکز و نزدیک شدن به مرزهای امپریالیستی پیشین میداند . وی مدعی است که تروریسم بخشی از دانش هومانیستی است که ارتجاعی شده چون مبارزه ایست خرد گریز و رمانتیک . در نظر اسلوترداک جنجال رسانه ای نوعی تولید فکری روشنگری است . وی مدعی است که در تمام ادیان ابراهیمی از خشم سخن رفته چون در زمان جنگ اشتغال کامل بوجود می آید . در نظر او انسان جدید زمان ما در فضای التقاطی سرخورده گی روشنفکری و دلقک بازی رسانه ای زندگی میکند . نیهلیسم غربی نقطه اوج متافیزیک اروپایی است و نیهلیسم ، بیان فلسفی عصر ما یعنی عصر مدرن صنعتی است .
او هر نقدی را ناکامل و غیرصادقانه میداند . عصر فعلی به گفته او عصر پست هومانیست میباشد . اسلوترداک زبان را خانه هستی میداند . در نظر او نقد از پارازیت های زندگی تغذیه میکند . او در جستجوی روشنگری است ولی بدون نقد و انتقاد . رسانه های مدرن فقط مشغول سرگرم کردن انسان هستند چون پیام و آموزشی ندارند و فقط اشتهای مصرف را زیاد میکنند و انسان را همچون دین بودیسم در عالم خلسه به جهان فردگرایی گروهی عادت میدهند .در مکتب هومانیسم در گذشته انسان از طریق نوشته دوستدار انسان میشد ولی رسانه های امروزی فقط اشتهای مصرف را در انسان زنده میکنند .
در کتاب " تحقیر تودهها " او از آزادی فرد دفاع میکند . اسلوترداک نیز مانند هابرماس به مبارز با بدبینی فرهنگی نظریه انتقادی مکتب فرانکفورت میپردازد . او با اشاره به نیچه میگوید که انسان فلسفه کلبی گرچه غیرسیاسی ولی دوستدار زندگی است . اسلوترداک زیر تعثیر کتاب " دانش فرحبخش " نیچه بود . او مدعی است که تئوری در زمان یونان باستان موجب فرحبخشی و نظریه در زمان فعلی موجب تعجب و سرخورده گی انسان شد . وی میگوید که موضوع اصلی حاضر این نیست که زمین به دور خورشید بلکه چگونه پول به دور زمین می چرخد .
اسلوترداک مدعی است که سقراط خالق نظریه انتقادی و افلاتون خالق نظریه سیاست در زندگی بود . امروزه اشاره میشود که نظریه انتقادی مکتب فرانکفورت مخصوصن تفکر مسیحایی آدرنو و بلوخ ، فنومنولوگی هایدگر ، ساختارگرایی لوی اشتراوس ، و روانشناسی لاکان و فوکو و دریدا ، تعثیر مهمی روی اندیشه اسلوترداک داشته اند .
از جمله آثار او - فیلسوفان روی صحنه تئاتر ، توهین به تودهها ، تولد یعنی دیدار با زبان ، بیگانگی جهان ، مقررات پارک انسانی ، و در فضای درونی و جهانی سرمایه ، هستند .




پ., 21.03.2024 - 20:41 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.