نیلوفرِ ناب
رضا بی شتاب
سحابِ سهمگینِ تیره چندی
زمین وُ آسمان وُ روزگاران را
به چنگِ خویش بگرفت وُ خروشید
بِزَد دهشت به جانِ خشک وُ تر تُرنا
نهان شد مردمی، آمد بلا از قعرِ دوزخ
شباهنگان شقایق ها فرو مُردند بر بام وُ در وُ دشت
تنِ تاکِ تحمل سخت لرزید
ز وحشت دیده پوشید
نه انگوری به بار آمد فروزان
نه می در جام وُ جامی قصه ای خواند
نه برگی ماند بر شاخی چراغان
نه باغی خواند آوازی ز یاران
تَرنّم از لبِ خانه زدودند
نماند از آن همه هستی مگر آهی و دودی
بدین منوال یکچندی نَفَس مُرد
ظلام آمد برفت از خانه مان نور
زمان تابوتِ لغزان خفت در گور
بسی بارید بر بُستانِ سرگردان سیه برف
ولی ناگه به برقابرق آمد تُندری دور
به سانِ توسنی سرکش ز بالا
نَمی بارانِ جان افزا زد اینجا
هوا بوی بهاران یافت هر جا
شکوفه سر برون کرد از گُلِ یخ
دَمی رنگین کمانی شد شکوفا
پُلی بر چشمه وُ بر نقشِ جنگل بست، والا
و در آفاقِ شادی خوش درخشید
زنی آمد برون از ژرفِ شنگرف
جهان جاری وُ زیبا شد چو رؤیا
زنی آمد زمین چون آسمان گشت
یکی نیلوفرِ نابی برآمد رنگِ خورشید
به لبخندی فزون از آرزوها، چهره بگشود
درختان بال گستردند رخشان
گُلِ اشکی به چشمِ سایه جوشید
جهان از شوقِ آزادی
شرابِ روشنِ اندیشه نوشید
دلی باران زده در کوچه رقصید
2013 / 11 / 6
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید