رفتن به محتوای اصلی

هر آن کس که غم وعشق وطنش نیست "بر او نمرده به فتوای من نماز کنید"

هر آن کس که غم وعشق وطنش نیست "بر او نمرده به فتوای من نماز کنید"


بدون داشتن چنین عشق وغمخواری نسبت به ایران نمی توان از عشق به مردم ،عشق  به آزادی ،ازغرور ملی ،از  ایران وایرانیت سخن گفت. سخنی که معیارش عمل است. من تنها آن عشق به ایرانی را قبول دارم که از تمام فرصت ها وامکانات برای غلبه بر حکومت غیر ایرانی جمهوری اسلامی استفاده کند .
فرقی نمی کند امکان وهواداران سلطنت باشد یا امکان جمهوری خواهان ودیگر جریان های سیاسی .مهم بهره گرفتن از مجموع امکانات ،فرصت ها ، ونیرو هائیست که می  توانند برای رسیدن به هدفی مشترک در یک زمان معین دور هم گرد آیند .
کاری که مبارزان داخل چه در زندان ها ،چه در میدان مبارزه ،در رودر روئی با حکومت انجام می دهند.
مبارزان  جنبش بزرگ "زن ،زندگی ،آزادی|در پروسه مبارزه خود در داخل کشور. تمامی نیروهای مخالف با هر گرایش را در خود میپذیرند .دریک توافق  میدانی دست در دست درمقابل نیروهای سرکوب می ایستند .
مبارزه عظیم زنان در مقابله با حجاب اجباری  طیف گسترده ای است، از شیر زنانی که میتوانند گرایش به این جریان یا آن جریان داشته باشند. تعداد وسیعی نیز بدون هیچ گرایش گروهی ، بعنوان معترضان فردی که خواهان یک زندگی آزاد با معیار های غربی. 
مبارزه ای که تا هم اکنونش لرزه بر بدن مستبد حاکم افکنده و تسمه از گرده قانون گذاران ، قاضیان ومجریان قانون کشیده است . پیام اپوزیسیون خارج از کشور به این جمع بزرگ میهنی چیست؟
  آیاپیام های تک تک هرکدام از نیروی سیاسی که حاضر نیستند قدمی در نزدیکی بهم بردارند .می تواند  وحدت بخش مبارزان داخل کشور باشد ؟ 
نادیان بی عمل ! آیا می توانند مبشر مبارزه همگانی شوند ؟در حالی که خود بر طبل جدائی می کوبند. می توانند ازوحدت وائتلاف همگانی دفاع کند ؟ وقتی که خود هزار اما واگر نا لازم برابر امر وحدت می گذارند؟
 آیا جنبشی فراگیر تر وهمگانی تر از آن چه که امروز در سطح اکثر کلان شهر های ایران جریان دارد ونطفه جنبش های بزرگ اجتماعی وسیاسی  آینده با پیروزی قدم بقدم آن وشکستن شاخ حکومتیان  در حال بسته شدن است .این سوال را پیش روی هر فرد وجریان سیاسی قرار نمی دهد؟
از سلطنت طلبان مشروطه خواه گرفته تا خود آقای رضا پهلوی  تا جمهوری خواهان ،ملیون ،جریان های چپ .دیگراحزاب سیاسی اتنیکی ، فعالان منفرد که بشارت ایرانی آزاد ودمکراتیک را میدهید که از درون یک انتخابات آزاد بیرون خواهد آمده وحافظ آزادی ودمگراسی همگانی خواهد گردید.
کسانی که ادعا می کنند در کنار هم کار ساختن ایرانی آزاد و آباد با حفظ استقلال گروهی خود پیش خواهند برد .
چگونه است که امروز نمی توانید برای رسیدن به آن روز یک ائتلاف وسیع ملی ومیهنی را شکل دهند؟
شما که خود را منادی آزادیخواهی ودمکراسی می دانید ؟ امروزکدام امر باعث می شود ؟که با وجود قبول و اعتقاد به این که سرانجام با قبول حضور یک دیگر باید ساحتمان این سرزمین ویران شده از جهل جمهوری اسلامی را ساخت.تن به یک ائتلاف ملی ندهید؟
شما که سرود های میهنی می خوانید و ادعا می کند با خشت جان خود این وطن را خواهید ساخت ؟
شما که می دانید بدون ویران ساختن بنای جور واستبداد کمر شکن ولایت فقیه. نمی توان تهداب ایران را با خشت جان بنا نهاد .
چرا  ازمهر وطن وساختن ایران آباد فردا ، نیرو نمی گیرید  باشهامت از رودر روئی گفتمانی برای یافتن راه های همکاری دفاع نمی کنید؟
 در هر مقام وموقعیتی که هستید !باقبول فاصله گرفتن و ایستادگی در برابر فشارهای جانبی توسط افرادی حال یا با تعصب گروهی ، یا عدم درک درست از مبارزه  ویا نفوذی مامورنقش تاریخی واجتماعی خود را ایفا نمی کنید؟
امری که اگر امروز جواب ندهید وعمل نکنید !در فردائی سخت تر ، درکشوری ویران شده تر، با تاسف به اجبار جواب خواهید داد. جوابی که دیر کرد آن از دست رفتن بسیار فرصت ها و سازمان یافتگی هاو ریخته شدن بیشتر خون زیباترین فرزندان این سرزمین است.
 پراکندگی ما،گروه گرائی متوهمانه ما ، سخت سری بی مسئولانه  ناشی از منیت ما .درجا زدن در مرده ریگ گذشته ببهانه چراغ راه آینده که گاه می تواند راه به تاریکی ببرد. عدم شجاعت در بر خورد با اشتباهتمان همه وهمه تا کنون لطمات جدی بر پیکر وطن ،اعتمادمردم وارد ساخته است.
 عدم اعتماد به نیروهای خارج از کشور که مسئله مردم وایران برایش آنقدر جدی وحیاتی نبوده که دور هم جمع شده ویک گفتگوی تمام وطنی را شکل دهند .چنین تلاشی از طرف هر فرد یا گروه برای نزدیکی ویافتن زبانی مشترک برای نجات سرزمین آبائی یعنی عشق به مردم  !یعنی عشق به وطن .
عاشقانی که "امید بدیشان بود ایران کهن را."  ابوالفضل محققی

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

دیدگاه‌ها

نظرات رسیده

حسن : تمامی افراد و گروها و دسته های حزبی از کوچک و بزرگ که این عشق ورزی را نمیبینند ، توجه نمیکنند، نادیده میگیرند کسانی هستند که ابتدایی ترین هنر مبارزه علیه خوناشامی رژیم را منوط به باولویتهای در جهت منافع شخصی و گروهی و. حزبی قرارمیدهند که فقطمیتواند بیماری از خودشیفتگی را یا خودخواهی فردی را بهمراه داشته باشد.
چیزی که از درک مبارزه دراین ادمها میتوان در اورد. عدم درک الفبای مبارزه و هنر عشق ورزیدن بوطن و مردمشان است.
یک مثال ساده روشن میکند که این گروها تا چه حد خودبین و خودپسندندوبی مایه اند.
نرگس محمدی در ارتباط با اولویتهای خط مبارزه خود مبارزه و سرنگونی رژیم را اولویتهای تفکر خود قرار داده و از فرزندان دلبندش دوری را بجان میخرد از همسرش.
اما گروها و افراد و احزاب ایرانی خارج از کشور منافع حزبیشان را اولویت قرار میدهند.
براستی چقدر ابلهانه است این نوع تفکر که وحدت را نادیده بگیریم و خودشیفتگی گروهی را بر منافع مردم سرزمینمان ترجیح دهیم.

د., 13.05.2024 - 09:53 پیوند ثابت
ع.ب.تورک اوغلی

عنوان مقاله
دلسوزی ابوالفضل محققی

سالام.
نوشته جناب محققی را چندروزی بوددیده و نخوانده بودم،
چون می‌دانستم، که مثل گذشته به صحرای کربلا خواهدزد،
امروز دیدم، تعدادی درزیرنوشته ایشان
متن گذاشته اند،
همه راخواندم،هم نوشته آقای محققی را،
هم نظرات زیران نوشته را.
این نوشته که مقاله اصلی آن مقداری
محافظه کارانه ولی بازهم با یک روش
خاص تاکیدبرتفکرات فردوسی پرستی و شاهنامه قرآن دان برای خود خواسته
مثلا خودرا ایراندوست،قلمدادکند.
بقیه را ضدایراندوست،
آیا واقعن آقای محققی ایران دوست است؟
ایراندوست به کی گفته و چرا خط مرزهای مشخص ایراندوستی راایشان
به تفکیک بما نمی گوید؟
آقای محققی باینکه دراین نوشته بازهم
تفکرات پان ایرانیستی وشئونیستی خودرادراین نوشته باکلمات بیان داشته،
جالب است ،که درجواب به آقای مددی
ودیگران عمق تفکرات غلط خودرا به
تماشا گذاشته است.
ایشان رضا پهلوی،،پالانی،،را وطن پرست وهمه را دعوت به همکاری با او
فراخوانده ولی مخالفان اورا که ازخانواده این شخص وتفکر حاکم بر
حکومت آنها که آسیب‌های مالی،جانی،
عمری، خانوادگی،فرهنگی،هویتی دیده اند،آنهارا بی وطن ضدایراندوستی دانسته و خطاب کرده است.
آقای مددی که جتی به تفکرات خود در گذشته اشاره‌ کرده ،ایشان رابدرستی یک فاشیست نامیده است.
نمی دانم،چرا این جناب ابوالفضل فکرمیکند،مردم وسیاسیون همه گاو هستند،ایشان یک دانشمند؟
آقای حیدریان ،بازهم بااشاره به یک فاشیست بنام احسان یارشاطر ،
دقیقا تفکر فاشیستی ونژادپرستی اورا
درتربیت نو آموزان به بی هویتی وغرب
زدگی ،درنهایت آقای محققی را دعوت به آرامش میکند،
که آرمانش به این راحتی قابل اجرا نیست.
مطالب زیادی را دوستان موافق ومخالف نوشته اند،
نمی دانم،
این آقا،،واقعن نمی داند،یا میداند،
دوست دارد،همه را احمق فرض کند!

گفته و تفکراتشان قبلا چندین بار آزمایش شده است،
یا واقعن نمی داند،که همین همفکران
ایشان باعث شدند،انقلاب مشروطه جاری دوران قاجار به دست ماسونهای
کمپانی هندشرقی و توسط افرادی
همچون ایشان به خانواده همین رضا رسید،
ویرانه سازی ایران نتیجه عمل همفکران خودش وخانواده پهلوی و اربابانشان بوده است،
البته که میداند،
یا یکی آمده عقده های درونی خودرا
به گردن اسلام وچپ خالی کرده است.
انگار چپ ها واسلامی ها دراین صدسال حکومت کرده اند.
عزیزی مرزهارا بدرستی قراردادی فرض
کرده و اصل رابر انسانیت تعریف کرده است،
آقای محققی واقعن خودرا به کوچه علی چپ زده ،بااینکه اسمش ابولفضل است.
جناب محققی والله شما در باغ نیستید.
وازتفکرات درون ایران خبرندارید،
تفکرچپ و ملی گرایی و هویت طلبی ،
حقوق مدنی،حقوق بشری ،نفی اعدام،نفی پایمال شدن حقوق زن،
حقوق اتینیکی،،ابتدایی ترین حق هرشهرونداست،
همفکران کنونی شما اولین پایمال کننده
این حقوق بودند،
درنهایت،بعرض همه میرسانم،
که کره خاکی بقول مرحوم وهابزاده
درزیر سیم های خاردار بهم وصل هستند،
سیم های خاردار ارزش تفکرات شمارا
نمی توانند،محق کنند.
درآخر باید بگویم،وطن‌پرست بودن
تفکرپان ایرانیستی ،پان فارسی نیست،
هنگام جنگ و سربازی مدال آوری و
ووو،،،تمام ملل درون ایران نیرو وجان
فدایی میکنند.
و
سازمان ملل وسازمان های حقوق بشری
استقلال طلبی را حق هرملت دانسته است
لاقل بروید،کتاب منشورحقوق بشررا پیدا کرده و قطعنامه های کنوانسیون‌های مختلف آنرا بخوانید،
چقدرمیخواهی خودرا مسخره مردم کنی؟

د., 13.05.2024 - 07:06 پیوند ثابت
نظرات رسیده

صابر:

با درود،
پیشاپیش باید اذعان کنم که با بسیاری از مواضع دوست گرانقدر فیسبوکی ام جناب محققی عزیز بویژه در زمینه برخورد با مشی غیردیالکتیکی و جزم گرایانه چپ سنتی همدل هستم. واقعیت اینست که تجربه تلخ انقلاب ۵۷ فاجعه آمیزترین و مصیبت بارترین سرنوشت را برای مردم ما رقم زد. گران بهاترین درسی که این تحول دردناک باید به ما آموخته باشد اینست که « آزمون شکست خورده را نباید دوباره آزمود». با عمامه به مصاف تاج رفتیم با این توجیه که بزرگ عمامه داران رهبرکبیر انقلاب ضدامپریالیستی است و نه رهبر منجلاب قرون وسطایی. اینک اما برای بازگرداندن این غول به شیشه، توصیه برخی این است که به کمک تاج که خود این غول را در آغوش پرورانده، پروار کرده و به جان خود و ما انداخته، غول را به شیشه بازگردانیم. تاریخ مشرق زمین تاریخ ظهور پیامبران، تاریخ انه الحق گویان، تاریخ تصوف صوفیان، عرفان عارفان، تاریخ خلسه، از خود بیخود شدن و خمودگی ، تاریخ حاکمیت خلفا،ملوک، پادشاهان از خلیفه به ملک و از ملک به خلیفه، نگاه مان همواره از این به آن، از عمامه به تاج سپس از تاج به عمامه و چنین است که امروز خلسه وار در گل مانده ایم، از عمامه گشتن بیزاریم و تاج مان آرزوست به سروده زنده یاد اخوان ثالث در سروده « کتیبه » « کسی راز مرا داند که از این رو به آنرویم گرداند»
دوست گرامی درست است که در زمانه ای هراسناک بسر میبریم اما این امر به هیچوجه از اهمیت و لزوم تلاش برای ایجاد مناسبات عادلانه در جامعه، آزادی از قید حاکمیت های توتالیتر و مبارزه با تمرکز قدرت در دست فردی تحت عنوان ولی فقیه، قیم مردم، سلطان یا سلطان زاده کم نمیکند، نه تنها کم نمیکند بلکه برای مقابله با پدیده دهشتناک جهانی یک ضرورت است. پرسش های یک و دو در مورد
مام وطن علیرغم ساده کردنش در ابهام مانده است، انسانگرایی را هم که بجان منافع مردمی و ملی انداخته اید زیرا تصورتان از منافع ملی و مردمی نه مناسبات انسانی، عادلانه و آزادی اندیشه و بیان بلکه حفظ مرزهای خاکی یا تمامیت ارضی است بدون آنکه هیچ دلیل خاصی برای این تهدید موجود باشد. شاید تنها دلیل این امر توجیه لزوم یک حاکمیت توتالیتر برای تمرکز قدرت در مرکز به منظور سرکوب ملل ستمدیده و برابری خواه داخلی است و نه یک تهدید ارضی.

د., 13.05.2024 - 05:42 پیوند ثابت
نظرات رسیده

ابوالفضل عبدی:
ٱقای محققی گرامی یادداشت مفصل و مشروحی بر مقاله شان اضافه نمودند و به نوعی انتقاد ، نقد یا ایرادهایی را که در چند کامنت ذکر شده بود را رد کردند یا درست تر اینست که بگم بی پاسخ گذاشتند .

ایشان مجدد تاکید میکند که وطن برایش یک معنی بیشتر ندارد و برای درستی و برحق بودن ٱن معنی ، از افتخارات فرهنگی و ادبی و شعرای ایران نام می برد و تجلیل میکند.
البته ایشان در مقاله ی اصلی به نوعی اظهار کرده که فقط کسانی مستحق وطن دوست بودن و عاشق میهن نامیده شدن هستند که سیاست را سرلوحه ی اولویت هایشان قرار دهند و بطور مشخص سرنگونی جمهوری اسلامی را .
با توجه به اینکه ایشان قبلا بارها و بارها در تنوع فکری و شیوه های گوناگون زندگی در ایران و بخصوص در تحسین و توصیف ٱزاد اندیشی مردم بویزه قشر جوان مطلب نوشته اند ؛ این بار اما تقابل و تضاد این مقاله شان با نکات فوق را یا باید به حساب برداشت ناقص من و دیگران گذاشت و یا به دلیل اینکه غفلتا یادشان رفته که وطن دوستی یا میهن دوستی یا ایران دوستی یا عاشق خاک ایران بودن ، همه ی این ها اولا هم نسبی است و دوم اینکه هر فردی از ٱحاد مردم ایران ، وطن را برای منظور و دلایل منحصر به فرد خودش دوست دارد که ممکن است ٱن دلایل برخی شان شباهت داشته باشند به باورهای ایشان و برخی شان متفاوت و حتا مغایر .
چیزهایی از ایران که ایشان انگیزه ی عشق به وطن از ٱنها نام برده (شعرا و ٱثار فرهنگی و تاریخی و .... منهای مورد سیاست که برای ایشان در راس وظایف جای دارد ) به باور من همان هایی ست که اگر پای صحبت ٱن عده ی معدود از دبیران بازنشسته ی ادبیات فارسی که هنوز در قید حیاتند بنشینید ؛ نیز ؛ دقیقا از همین ها دم میزنند و گپ میزنند .
حال ، من چند نمونه از کلمات و اسامی و اشیا و بطور کلی دلبستگی ها یی را که برای من نوعی و میلیونها ایرانی دیگر از هر سن و سالی ، میتونه بخشی از دلایل و حتا معیارهای وطن دوستی مان بحساب ٱید را نام می برم تا اولا روشن کنم تا چه حد این مفهوم میتونه گسترده باشه و دوم اینکه چقدر خطا و غفلت بزرگ و مهمی ست که کسی ادعا کند وطن فقط یعنی این که من نوشته ام و لاغیر .
برای خیلی ها (که اتفاقا جناب محققی احترام زیادی برایشان قایل است و معتقد است ایران جای همه ی باورهاست ) ؛ وطن یعنی عشق و حال ، تفریح ، پول در اوردن ، بی خیال سیاست بودن ، فقط دغدغه خود را و حد اکثر نزدیکترین افراد خانواده را داشتن ،
برای عده ای دیگر ، وطن یعنی همین شغل و کسب و کار و درٱمد خوبی که با رانت یا بدون رانت ، به کمک پارتی و ٱشنا و یا بدون پارتی و به اتکای قابلیت های خودم فراهم کرده ام . بقیه ی وقتم را ورزش و تفریح و سفر و ده ها سرگرمی دیگر میگذرانم و کوچکترین علاقه و دخالت و اظهار نظری در باره ی سیاست و حکومت نمیکنم تا این بساط رفاه و حال و حولم به هم نریزد .
چون در هیچ جای دیگر دنیا هم مشابه این حس و حال را نمیتونم داشته باشم ، پس عاشق همین خاکم و از اینجا تکون نمیخورم .
برای بخش عظیمی از افراد نوجوان تا سالمند هم که در صدد فرار یا مهاجرت از ٱن خاک هستند ٫ و یا قبلا در این جا به جایی توفیق حاصل کرده اند و نیازی هم ندیده اند مشتی از خاک وطن را با خودشان حمل کنند ؛ وطن یعنی یک صندوقچه ی خیال و نوستالژی و ٱرزو های رنگارنگ و بنفشه ای که با خود قرار است تا چند سال یا برای همیشه به دوش بکشند . یا با رضایت و پذیرش واقعیت و کنار ٱمدن با ٱن و یا با یک عمر کلنجار رفتن و پس زدن واقعیت ها و پیر شدن زیر سایه ی درخت تناور دلتنگی ها و خود ٱزاری .
تعداد اندکی هم هستند البته افراد سالمند و میانسال که شعر ریشه در خاک فریدون مشیری بخش اصلی وصف حالشان است و از قضا بسیاریشان سیاست را و مبارزه با ظلم را بسیار متفاوت از انچه جناب محققی بیان و تجویز میکند ، درک میکنند .
صدها و بلکه هزاران تعریف دیگر و شاخص ها و عناصر دیگر میتوان نام برد که برای گروه های کوچک یا بزرگتری از مردم یک کشور و برای ایرانی ها نیز ، میتواند علل و بهانه و انگیزه ی عشق و علاقه ی کوتاه مدت یا میان مدت یا بلند مدتشان به سرزمینی باشد که در ٱنجا متولد شده اند .
یادمان نرود ، گروهی هم هستند که برعکس ، دلایل قابل تاملی دارند برای تنفر و لعنت فرستادن برای یک خاک یا سرزمین .
من از ٱن می ترسم که این میزان بیان و تفسیر غلیظ و افراطی وطن دوستی که ٱن هم بر پایه ی تاکید بر اهمیت وجه سیاسی باشد و شرط و شروط مبارز بودن را معیار قرار دهد و این ردای میهن دوستی را فقط برازنده ی قامت کسانی بداند که پرچم سرنگونی جمهوری اسلامی را بر افراشته نگه دارند ؛ نا خواسته در مصاف قرار گیرد با باور افرادی که دلایل خودشان را دارند برای بیزار بودن از وطن و همچنین در مصاف قرار گیرد با باور گروهی که خود را شایسته ی پرچم بر افراشتن میدانند و از قضا معتقدند امثال ٱقای محققی وطن را دو دستی تقدیم اخوندها کردند ...
در ٱخر میشود نمونه های سالم تر و نرمال تر و منطقی تر ی از شیوه ی وطن دوستی هم میهنانمان را برشمرد که انها هم مستحق این هستند که عاشق وطن به حسابشان بیاوریم اگر چه با هزار مرارت تلاش کرده و میکنند هرگز پایشان به وادی سیاست و خطر کشیده نشود . ...
جسارت میکنم و توصیه میکنم ٱقای محققی اگر یک ماه به خودش استراحت دهد و به جای پرداختن به سیاست در اینترنت ، نام چند نمونه از این انسان ها را سرچ کند و بیوگرافی شان را مطالعه کند و به ده ها مطلب انها گوش فرا دهد ؛ تردید ندارم که در برابر عشق انها به وطن سر تعظیم فرود خواهد اورد .
یک مورد را محض نمونه اسم می برم و پیشنهاد میکنم زندگینامه اش را بخوانید و بنشینید پای بخشی از سخنانش در یو تیوب .
دکتر موسی اکرمی .
ایشان زمانی که من دانش اموز سال دوم دبیرستان بودم ، مسوول کتابخانه ی دبیرستان بود . سال 56 که وارد دانشگاه پهلوی شدم دوره ی فوق لیسانس فلسفه را طی میکرد .
اکنون سالهاست از دوره ی احمدی نژاد وی را به عنوان استاد تمام دانشگاه به اجبار بازنشسته کرده اند .
حقوق دریافتی اش در حال حاضر ماهیانه دوازده میلیون تومان است . معادل دویست دلار ....

د., 13.05.2024 - 05:40 پیوند ثابت
نظرات رسیده

درود بر شما،
ملک الشعرا بهار هم از این نوع «میهن دوست»ان درد داشت که در تصنیف «مرغ سحر » مختصر ، مفید و دقیق سرود:
از پی دزدی
وطن و دین بهانه شد
درست این ست ببینیم کدام میهن دوست بی شیله پیله ست و به «بهانه» دیگری دم از میهن دوستی نمی زند..البته راست آزمائی این موضوع ساده نیست. ولی نخبگان می توانند کمک کنند.
مضافا این که متهمان جنایت بشری و نقض حقوق بشر بیش از همه خود ر ا «میهن پرست» می شناسند که دیدیم پرویز ثابتی چگونه طلبکار هم شده ست.
عده ای هم زیرکانه «ایران گرا » شده اند که خاطره جریان پان ایرانیست را بپوشانند!! "

د., 13.05.2024 - 05:36 پیوند ثابت
نظرات رسیده

ابوالفضل محققی:

سیروس مددی عزیز با سلام .ممنون از نظر وخوشحال از این که عمر بر باد نداده وبخش عظیم عمرت راصرف در گیری با ملیت پرستان "خودی "کردی . و دست آخر بعد کلی پائین وبالا کردن بمن رسیدی .تحمل هم حدی دارد .دلم میخواست حاصل این همه تلاش را جمعبدی شده نه با قلمفرسائی شاعرانه وفاضلانه مانند من بل بصورتی منطقی و آموزنده بدور از تعصب قومیتی منتشر میکردی تا گمراهانی چون من که قلبشان برای شاعران ترک زبان ،کرد ،ترک ،عرب ماغ نمی کشد .اندکی بخود آمده وبوظیفه آذری بودن خود عمل می کردند. از تاکیدم بر شونیسم فارس.گرایش به اردوی سلطنت نوشتی . تلویحاازعدم تائید فرضا اردوی پیشه ووری ها انتقاد کردی . سیروس جان میدانم این نوشته نه نقدی بر من بل بر نبودنم در اردوی شما وهر گونه گرایشی است که بر تمامیت ایران تا کیدا دارد وایران را مجموعه زیبائی از خلق های گونا گون آن می داند. تحریف و قاف دادن یعنی این.دوست دارم نوشته ای مبسوط در باره مسلک جدید من بنویسی که مسلما بسیار تاثیر گذار و راه گشا خواهد بود.

ی., 12.05.2024 - 10:14 پیوند ثابت
نظرات رسیده

آریو:

با درود!
بر انسان‌گرایی و جهان وطنی یا بعبارت دیگر اومانیسم و انترناسیونالیسم هیچ ایرادی وارد نیست و آرزوی یک حکومت جهانی بر اساس مناسباتی که شما بر شمرده اید هم اوج تکامل اندیشه و خرد انسانی است.
اما سوال اول این است که نوع بشر، بعنوان یک جاندار پستاندار از نظر زئولوژی در چه فاز و مرحله ای از چنان تکاملی قرار دارد؟
به سخن ساده تر، انسان ها در دفاع از لانه و آشیانه و همچنین سیر کردن شکم‌ خود یا در مجموع ادامه بقای خود تا چه اندازه می توانند یا می بایست درنده خو باشند؟
و سؤال دوم اینکه آیا، همانطور که شما بدرستی می فرمایید "خاکی که برای هر متر مربع آن و جابجایی این مرزها هزاران انسان به خون غلتیده اند"، "مقصر" آن خون ریزی ها و خون آشامی است یا ما انسان ها‌ که هنوز موفق نشده ایم بر غرایز زئولوژی خود که البته آن را با ویترین ایدئولوژی معرفی می کنیم، غلبه کنیم و شوربختانه نشانه ای از اینکه در چشم انداز صده ها هم محقق شود مشاهده نمی شود!
پس چه باید کرد؟
حالا با توجه به مسائلی که ذکر شد واقعیت جهان ما در شرایط فعلی این است که جهان به قطعات‌ کوچکتر و یا بزرگتری بنام "کشور" تقسیم شده است، برخی قدیمی تر و بعضی جدیدتر، که در هر کدام مردمانی بعنوان "ملت" زندگی می کنند که به تبع آن دارای منافع مشترک و یا "ملی" هستند.
به باور من قرار دادن انسانگرایی و عشق ورزی بین انسان ها در مقابل منافع ملی که خود نوعی انساندوستی و مردم دوستی و احساس مسئولیت و خیر عمومی است هم اشتباه است و هم می تواند مشکل آفرین باشد.
موضوع دیگر اینکه آنچه جناب محققی در این مقاله "وطن" می نامند تنها خاک و کوه و دره نیست، بلکه یک مجوعه از پدیده هایی است که به مرور زمان در یک جامعه انسانی و حتی محدوده جغرافیایی خلق می شود که انسان می تواند با آنها ارتباط قوی معنوی و احساسی برقرار کرده و برای او ارزشمند باشند، اما در جای دیگری از جهان نتواند پیدا کند، از موسیقی گرفته تا ادبیات و هنر و رقص و حتی خوراک و ...

ی., 12.05.2024 - 06:57 پیوند ثابت
نظرات رسیده

پیشاپیش باید اذعان کنم

که با بسیاری از مواضع دوست گرانقدر فیسبوکی ام جناب محققی عزیز بویژه در زمینه برخورد با مشی غیردیالکتیکی و جزم گرایانه چپ سنتی همدل هستم. واقعیت اینست که تجربه تلخ انقلاب ۵۷ فاجعه آمیزترین و مصیبت بارترین سرنوشت را برای مردم ما رقم زد. گران بهاترین درسی که این تحول دردناک باید به ما آموخته باشد اینست که « آزمون شکست خورده را نباید دوباره آزمود». با عمامه به مصاف تاج رفتیم با این توجیه که بزرگ عمامه داران رهبرکبیر انقلاب ضدامپریالیستی است و نه رهبر منجلاب قرون وسطایی. اینک اما برای بازگرداندن این غول به شیشه، توصیه برخی این است که به کمک تاج که خود این غول را در آغوش پرورانده، پروار کرده و به جان خود و ما انداخته، غول را به شیشه بازگردانیم. تاریخ مشرق زمین تاریخ ظهور پیامبران، تاریخ انه الحق گویان، تاریخ تصوف صوفیان، عرفان عارفان، تاریخ خلسه، از خود بیخود شدن و خمودگی ، تاریخ حاکمیت خلفا،ملوک، پادشاهان از خلیفه به ملک و از ملک به خلیفه، نگاه مان همواره از این به آن، از عمامه به تاج سپس از تاج به عمامه و چنین است که امروز خلسه وار در گل مانده ایم، از عمامه گشتن بیزاریم و تاج مان آرزوست به سروده زنده یاد اخوان ثالث در سروده « کتیبه » « کسی راز مرا داند که از این رو به آنرویم گرداند»
دوست گرامی درست است که در زمانه ای هراسناک بسر میبریم اما این امر به هیچوجه از اهمیت و لزوم تلاش برای ایجاد مناسبات عادلانه در جامعه، آزادی از قید حاکمیت های توتالیتر و مبارزه با تمرکز قدرت در دست فردی تحت عنوان ولی فقیه، قیم مردم، سلطان یا سلطان زاده کم نمیکند، نه تنها کم نمیکند بلکه برای مقابله با پدیده دهشتناک جهانی یک ضرورت است. پرسش های یک و دو در مورد
مام وطن علیرغم ساده کردنش در ابهام مانده است، انسانگرایی را هم که بجان منافع مردمی و ملی انداخته اید زیرا تصورتان از منافع ملی و مردمی نه مناسبات انسانی، عادلانه و آزادی اندیشه و بیان بلکه حفظ مرزهای خاکی یا تمامیت ارضی است بدون آنکه هیچ دلیل خاصی برای این تهدید موجود باشد. شاید تنها دلیل این امر توجیه لزوم یک حاکمیت توتالیتر برای تمرکز قدرت در مرکز به منظور سرکوب ملل ستمدیده و برابری خواه داخلی است و نه یک تهدید ارضی.

ی., 12.05.2024 - 06:54 پیوند ثابت
نظرات رسیده

سیروس مددی:

محققی عزیز باسلام! میدانی که سالهاست علیرغم میل شدید به نوشتن، در برابر این نوع نوشته های تو سکوت می کنم. گهگاه چند سطری زیر نوشته های تو می نویسم و سپس با پشیمانی حذف می کنم. اینبار هم دیروز دو حاشیه نوشتم و حذف کردم. و پس از حذف متوجه این «پاسخ» های تو شدم.
ابول جان! قطعه ادبی می نویسی برادر! برای تحریک حس ملیت پرستی افراطی بسیار مفیدند ولی مانند همه نوشته های مشحون از ملیت پرستی افراطی، چه بسیار «قاف» هایی که درین نوشته تو هست!
و متاسفم که به مسیری افتاده ای که گفته دیگران را ابتدا تحریف کرده و سپس فاضلانه و شاعرانه در رد آن قلمفرسایی می کنی. چه کسی گفته که عشق به وطن ترسناک است؟ حرف امیر و مرا می گویی؟ در ان یک جمله امیر، صحبت سر عشق به وطن بود یا مجازاتی که تعیین کردی؟ و در نوشته من سخن از کراهت وطن دوستی بود یا تفاوت مفهوم وطن میان شاهپرستان و جمهوریت خواهان؟ تو چپ و‌ جمهوریت خواهان را بخاطر نپیوستن و یا دست اتحاد ندادن به سلطنت طلبان ملامت کردی و پاسخ من به آن بود. اگر طبع شاعرانه تو در حال غلیان است، اگر قلبت «ماغ» می کشد، آنرا در عرصه دیگری جاری کن نه در تحریف سخن ما و سپس قلمفرسایی علیه انچه خود ساخته ای!
میدانی که بخش عظیمی از عمر من درین سالها در درگیری با ملیت پرستان «خودی» گذشته است. و آن انگ بمن نمی چسبد. ولی برادر جان! درین قطعات ادبی، چه شد که علیرغم انهمه ماغ کشیدن قلبت برای وطن، یک شاعر عربی، ترکی، کردی، ترکمنی نویس درین وطن نیافتی و همه مفاخر خاور زمین را بسود اندیشه خود مصادره کردی؟ چه شد که چپ را بی وطن جلوه دادی؟ اینها آیا حاصل آن گرایش تو به اردوی سلطنت و ایدئولوژی ناسیونالیسم شوونیستی آن نیست؟
نمی دانم. امیدوارم این نوشته را نیز حذف نکنم و امیدوارم برخلاف عهد، مجبور نشوم که در نوشته ای نگاهی به کارنامه ادبی تو درین سالها بیاندازم.

ی., 12.05.2024 - 06:51 پیوند ثابت
محققی

عنوان مقاله
هر کس

پاسخ الوالفضل محققی:

در جواب بدوستانی که عشق یوطن را ترسناک می خوانند برای من وطن یک مفهوم بیشتر ندارد .من وطن را چنین می بینم و بر آن عشق می ورزم. با انگشتان لرزان از بیماری که کار نوشتن ر.ا دو چندان سخت تر می کند از سرزمین آبائی می نویسم .هر کس را که بر چنین زیبائی عشقی نمی ورزد از زبان حافظ می گویم."بر او نمرده به فتوای من نماز کنید. در آخرین لحظه خروجم از ایران خم شدم ومشتی از خاک برداشتم مانده بودم که با این خاک چه کنم. چرا که من متعلق به یک گروه چپی بودم که به انترناسیونال عشق می ورزید و تمامی جهان را خانه خود میدانست، البته جهان سوسیالیستی! و خاک برایش نمودی از ناسیونالیسم بود که با آن بیگانگی می کرد.
اما احساس فراتر از اندیشه، فراتر از تعلقات گروهی و قضاوت گروهی مرا به این خاک پیوند می داد. گوئی مشتم آتش گرفته بود. زنجیری سخت مرا به خاک می کشید. احساس می کردم مانند" آنتایوس "که قدرت از مادر خاک می گرفت و با جداشدن از آن در میان زمین و آسمان، جاودانگی خود را از دست میداد، من نیز با جداشدن از این خاک زندگی، احساس و نیروی خود را از دست خواهم داد؛ آواره ای خواهم بود در دیاری دور در حسرت وطن . فکر می کردم، هنوز پخته نشده ام؛ هنوز احساسات جوانی بر منطق سیاسی می چربد. آخر ای مرد! ترا چه می شود؟ چه فرقی است بین این خاک با دو متر آن طرفتر؟ چه فرقی است بین خاک تو و خاک دیگر در آن سوی جهان؟ خاک، خاک است؛ این مرزها قراردادی اند؛ در تمامی طول تاریخ هزار بار جابجا شدهاند. تو، نه بخاک نه به مرزی قراردادی، بل به جهانی بزرگ و انسانی تعلق داری! میدانم! میدانم! من به وظیفه بشری ام آگاهم، اما این خاک با من سخن می گوید. تمامی رشته های قلبم را می کشد. گرمای عجیبی در تنم می دواند. این تنها یک خاک نیست؛ این نمادی، مجموعه ای از تمامی آن عناصری است که من خود را با آن تعریف می کنم. در این مُشت خاک، گذشته، حال و آینده خود را می بینم. هر وجب از آن یاد و خاطره ای را بهمراه دارد. من زاده این خاکم. خاکی که پدرانم، مادرانم، رفیقانم در آن خفته اند. مشتی خاک است؛ اما بنای بلندی است افکنده شده از نظم که در چهارسوی ایران زمین بیهراس از باد و باران سر بر آسمان می ساید. در نسیمش اگر خوب گوش بر آن بخوابانی سبز در سبز باربد را خواهی شنید .ملودی نشائت گرفته از مجموعه آوا های مردمان وطبیعت یک سرزمین . قلبم ماغ می کشد، سرشار از لذتی وصف نشدنی. من به این خاک به این مردم تعلق دارم! من به فردوسی به شاهنامه به میتولوژی حیرت آوری که از دل خود رستم را ،بیرون می دهد وکاوه آهنگر را که ذهنیت تاریخی وحس های سرزمینی من را تشکیل میدهد ، غم وشادی می آورد .گاه اشگ بر چهره ام جاری می کند وگاه خنده بر لبم می نشاندوکاراکتر وشناسنامه ملی من را شکل می دهد ، تعلق دارم، مجموعه ای که من را بنام یک فرد ایرانی معرفی می کند .چگونگی پاسخ گوئی هر فرد بر این مجموعه جایگاه اورا معین می سازد.
به دشت خفته می نگرم، کشیده شده از این سر زابل تا آن سوی ایران، تا آذربایجان، کردستان، خراسان، خوزستان. دشتهائی که هر کدام تاریخی را در دل خود نهفته دارند. چه لشگریانی از آنها گذشته اند. برخی را به سلاح و برخی را به قلم و برخی را به صبر در خود حل کرده است. طی این قرنها چه بسیار کشورها و تمدنها که از بین رفتند، اما این سرزمین که شهر سوخته اش در این سوی و قلعه بابک اش در آن سوی ایران قرار گرفته، جغرافیائی نیستند .کاروانی حله ای است که فردوسیها، رازیها، خوارزمیها، ابوعلی سیناها، مولاناها، حافظ و سعدی، نظامی و خیام، هدایت، شهریار، سایه، شاملو و فروغ بر آن گره زده اند. فرشی که سرخی اش از خون یک ملت رنگ گرفته و رنگهای روشن آن یادآور روزهای شاد و ظفرمندی آن است. چه کسی می گوید نگارستان به تاراج اعراب رفته است؟ نگارستان فرشی است گسترده در درازای تاریخ به پهنای ایران زمین که قیمتی دُرهای آن را کس به تاراج نخواهد توانست برد. چرا که ناصرخسروها به نگهبانی بر درش نشستهاند. من اکنون نه مشتی خاک بل، دُری از نگارستان را بر دست دارم.
گنبد مینا در حال روشن شدن است. در آبی روشن کم رنگ آن، گنبدهای لاجوردی را می بینم که در دوردست کشور، در رویاهای من صف کشیده اند. با هزاران گُل بته های رقصان در نخستین شعله شفق. نقشهای اسلیمی که چون فواره های آتش دست بر آسمان گشوده اند در میدانی بزرگ، هر شاخ را که کنار می زنم، باغ روح دیگری گشوده می شود. کدام دستها چنین بهشتی را آراسته اند؟ آیا تنها دست چیره هنرمندی می تواند چنین بهشتی را بیافریند؟ چه عشق و ایمانی در پس این آفرینش است؟ آرامش گنبد لاجورد. شور شاخه های رقصان، تمنای اوج، برخاستن، وحدت وجود و صدای سخن عشق در زیر گنبد دوار. نقشی از پیراهنهای زیبای بلوچی تا چارقدهای سرخگل ترکمن، از سجاده های گشوده در خانه های اعیانی، تا مُهری از سنگ در سیاه چادری در دامنه های سبلان. از باده های الست تا جامهای خیامی. همه و همه روح یک ملت است که چون بر خاکش می نگرم، فرش نگارستان می بینم و در آسمانش گنبدهای لاجورد. مجموعه ای از عناصر فکری و معنوی یک ملت که از اقیانوس بیکران خلقهای گوناگون این کشور مایه میگیرد سرزمینم ایران راهویت ومفهوم می بخشد.
هر کس خشتی بر این خانه نهاده است؛ خانه ای که جغرافی آن را در مسیر تندترین حوادث قرار داده و پایمردی یک ملت تاریخش را نگاشته است. ملتی که قهرمانان آن برای نگاهداری اش گاه جامه صدارت خلفا را پوشیدند و گاه وضو بر خون کردند و گاه در میدانگاهی در حلب پوست از تنشان جدا ساختند. هم از این روست که هیچ کدام از اعضای این خانه بزرگ نمی توانند خود را بی آن دیگر اعضای این خانه تعریف کنند. امیرخیز تنها کوچه ای در تبریز نیست؛ کوچه ای است به درازای ایران زمین که هنوز ستارخان و اردوی ملی سرودخوان از آن می گذرند. هر کدام از خلقها چهره خود را در آن می بیند.
ما کودکانمان را در این خانه بزرگ می کنیم، خانه ای که بنیاد آن بر پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک بنا شده و بر یک لوح کوچک استوانه ای نخستین بند آزادی انسان نگاشته شده است.
خانه ای که گاه بوعلی سینا فرزندان این آب وخاک رامعلمیشان می کند . گاه بیرونی. علم ریاضی وجغرافیا تدریس میکند. زمانی ابوسعید از آئین جوانمردی برایشان می گوید . گاه سعدی حکمت روزگارشان می آموزد. بیهقی از بر دار شدن حسنک وزیر حکایت می کند وقلم بر صفحه تاریخ می گریاند. خواجه نظام الملک درس سیاست میدهد نظامیه ها بر پا می کند.. خانه ای که در آن جنگ هفتاد و دو ملت را عذر می نهند و نهال دوستی می کارند. در این خانه مردی است که نیم اش از فرغانه است و نیم اش از ترکستان. ملول از دیو دد با چراغی بر دست بدنبال انسان می گردد :برای وصل کردن .نی برای فصل کردن. تمامی این ها وطن را مفهوم می بخشند و ما را مسئول در برابر حفظ آن می کند . عشق ورزیدن یه چنین وطنی و جنگیدن برای حفظ آن همان آزادگی است .همان جان عاشقی است که آرش بر تیر می نهد تا مرز های این سرزمین را معین کند . این است رمز جاودانگی این ملت که ایسم بر دار نیست ویه این یا آن فرد ،این جریان ویا آن گروه مربوط نمی شود.این ایران است. .با مشتی خاک پیچیده در کاغذ پای بر خاک افغانستان می نهم و به انتظار می نشینم .
زمزمه کنان چشم بر خانه میدوزم
"این نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر
کین سابقه پیشین تا روز پسین باشد".

ی., 12.05.2024 - 01:48 پیوند ثابت
بهرام

عنوان مقاله
هر آن کس که غم عشق وطن نیست..

آقای محققی گرامی، روی نکته مهم تاریخی انگشت گذاشته اید بی آنکه به ریشه بی وطنی گرو های ایران ستیز دین گرا و چپگرا اشاره کنید.
قلم توانای شمابهتر می‌تواند شعار ضد ملی پرولتاریا وطن ندارد را تجزیه و تحلیل کند و اثرات مخرب و ویرانگر این تحفه استعمار چپ را در تاریخ صد ساله ایران کنکاش کند.
گروه دوم پیروان مسخ شده محمد پسر عبدالله هستند که بمانند استعمار و استسمارگران عرب به کشور ایران نگاه می‌کنند بی آنکه احساسی نسبت به این آب و خاک داشته باشند.
امید وارم روزی نه چندان دور گذری به ایران داشته باشید وتخریب تاریخی ایران را توسط پیروان و مبلغان اسلام مشاهده کنید.
در ایران کنونی هیچ چیزی جای خود نیست تا آنجا سخن فردوسی توان شرح فاجعه را ندارد که می‌سراید :هنرخار شد، جادویی ارجمند، برای شرح تخریب ایران کافی نیست.
برعکس ملیارد ها دلار از ایران برای ساختار های مختلف روانه برون مرز میشود.
آقای محققی چپ و اسلامیان ایران و ایرانیت وفرهنگ انرا را نابود کردند وهر گز میهن پرست نیستند.
فرد فرد اعضا چپ و هر مرد وزن مسلمانی در این خیانت وجنایت ملی شریک هستند.
آقای محققی بدون شک گزارش بیهقی از خروج ثروت مردم ایران را به بغداد خوانده اید،
آن مشت کوچکی بود دربرابر خروارهای امروز.
شادمان باشید.

ش., 11.05.2024 - 21:26 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
میهندوستی و مردمگرایی

دروود بر ابوالفضل عزیز!
اندکی زیگزال رفتن در صراطهایی عصّار خانه ای!!

اگر حافظه من به خطا نرود، زنده یاد «احسان یارشاطر» در یکی از مصاحبه هایش – نقل به مضمون - گفته بود که:«نسل من در فکر ترّقی و آموزش و بالندگی روح و مغز و روان ایرانیان و هموطنانش بود و هر کسی که اخگری از علقه میهندوستی و مردمدوستی در وجودش شعله ور بود، زیر بال و پرش را میگرفتیم و او را پرورش میدادیم تا به سرفرازی خودش و مردمش و میهنش همّت کند. امّا بعد از واقعه مصدّق، به هر کسی که با خاندان پهلوی خصومت میکرد و به ایدئولوژی مارکسیسم تمایل داشت و قبله اش شوروی بود و در تضاد با میهندوستی و فرهنگ مردم ایران بود، شخص مترقّی و مبارز میگفتند. از این لحظه به بعد بود که روند سقوط ایران و فروپاشی مناسبات اجتماعی و گسترش خصومتها در حقّ یکدیگر و رقابتهای وحشتناک شروع شد».

ابوالفضل جان!. همانطور که گفتم. ناله های تو، مرا غمگین میکنند. مسئله میهندوستی و مردمدوستی در چارچوب گرایشهای سیاسی که به شدّت تحت سیطره عقاید آکبندی و مبتلا به ایدئولوژیهای خشک و زمخت و بی مغز و پایه اقتباسی-وارداتی-تقلیدی هستند، مثل درختی میماند که وسط کوه آهک، آن را کاشته باشند. تعریفی که گرایشهای سیاسی از خودشان دارند و هیچگاه برای دیگران توضیح واضحش نمیدهند، اینست که اعتقادات خود را فراتر از «میهن و مردمش» میگذارند و در تقدیس و تبلیغ و پدافند و توسعه و سرتق بازی و حماقت کف بر لب آورده از بهر به کرسی نشاندن اعتقادات خود، بر روی هر چیزی که بویی از «میهن و مردم و فرهنگشان» بدهد، با سرسختی تقلّاها میکنند. آنها «میهن و مردمش» را به رنگ عقاید و ایدئولوژی و مذاهب و گرایشهای نظری خود میخواهند به همین دلیل در رقابتهای ابلهانه و خاصمانه و حسادت آمیزی که نسبت به همدیگر دارند، هیچگاه به مخرج مشترک واحدی نمیرسند که واتاب دهنده معنای «میهندوستی و مردمدوستی» باشد. اگر هم روندی برای شکلگیری میهندوستی و مردمدوستی آغاز شود، بلافاصله از طرف آنها لت و پار میشود. درک معنا و موضوع و مسئله «ملّت و ایران و مردم و فرهنگشان»، به مغزها و شعورهایی منوط و وابسته است که بتوانند فراسوی اعتقادات و ایدئولوژیها و مرام و مسکلها و نظرات آکبندی خود بیندیشند و هنر تمییز و تشخیص دادن را داشته باشند. آیا بعد از اینهمه تجربیاتی که در زندگی شخصی و اجتماعی و دربدریهای غربت داشته ای، تا کنون دیده ای یا شنیده ای که گرایشی سیاسی واقعا توانسته باشد یا بخواهد که فراسوی علقه های عقیدتی/اعتقاداتی/ایدئولوژیکی/امتیازی/قدرتگرایی و امثالهم در فکر «ایران و مردم و فرهنگ باهمستانشان» باشد؟.
دشواری کلیدی در این است که گرایشهای سیاسی در رفتار و گفتار و ادّعا، هیچ صمیمیّت و صداقت و رادمنشی و مسئولیّت پذیری و وجدان بیدار و حسّاس نسبت به سرنوشت ایران و مردمش ندارند؛ بلکه به شدّت در چارچوب ذهنیّت سمنتی اعتقادات خود، مخصوصا اگر به انواع و اقسام کینه ها و نفرتها و پیشداوریها و حسادتها و انتقامجوییها و عقده ها و رقابتهای حذفی نیز مبتلا باشد، پایبند و خیره سر و خشونتگرا و پرخاشگر و طلبکار و مدّعی عالم نمای بی نقص و عیب هستند.
هنوز هیچ درک و فهمی از «عینیّتها» ندارند تا بتوانند بفهمند که «سیاست»، عرصه تقسیم کاسه و قاشق دم دست است از بهر سرف کردن آش رشته زندگی. مسئله به این سادگی را هنوز حضرات در توهمات و تخیّلات و فانتزیهای هولناکشان نمیتوانند متصوّر شوند؛ زیرا هزاران سال نوری از «واقعیّتها و عینیّتهای زندگی» دورند و فاصله دارند. آنها هنوز نمیفهمند که زندگی دقیقا همان شعریست که «فروغ فرخزّاد» سرود: «همه هستی من، آیه تاریکی است ....».
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان

ش., 11.05.2024 - 18:35 پیوند ثابت
نظرات رسیده

هر آن کس که غم وعشق وطنش نیست "بر او نمرده به فتوای من نماز کنید"
. چه وحشتناک و هولناک و ترسناک. محتوای حرف ابوالفضل جان البته لزوم و خوبی دوست داشتن میهن است. اما آن به اصطلاح بیت مناسب نیست.

ش., 11.05.2024 - 10:10 پیوند ثابت
نظرات رسیده

وسعت مرزهای قراردادی‌ این کره خاکی که با اقتدار، بربریت و قتل و عام میلیاردها انسان برای اشغال یا گسترش خاک پیوند مستقیم و ناگسستنی دارد، خاکی که برای هر مترمربع آن و جابجایی این مرزها هزاران انسان بیگناه به خون غلتیده اند، خاکی که گستردگی و وسعت آن با اقتدار و خون آشامی اشغالگران پیوند مستقیم دارد و بهمین دلیل بهیچوجه نه میتواند غرورآفرین باشد و نه شایسته رود های خون ریخته شده بیگناهان ، آنچه که ارزشمند است مبارزه برای ایجاد مناسباتی در میان انسان هاست که آنان را بجای پرستش، عبودیت و جان باختن برای خاک به تلاش برای عشق ورزیدن به هم، برای ایجاد مناسبات عادلانه میان انسانها، برای آزادی اندیشه و بیان، برای زدودن مرزها و غرورهای تبعیض گرایانه است.

ش., 11.05.2024 - 10:09 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید