یک مصاحبه در سایت زمانه با آقایان ایران پور و مهتدی در باب فدرالیسم (1)، درک غلط و خطرناک نهفته در نگاه این دوستان که یکی از آنها دبیر کل حزب کوموله نیز هست، مرا واداشت که دو کامنت در پای این مصاحبه بگذارم. در سایت ایران گلوبال نیز دو مقاله و مصاحبه از دو نگاه متفاوت آقایان داریوش همایون(2) و محمد حسین یحیایی(3) منتشر شده است که از طرف دیگر معضلات این بحث و ضرورت دستیابی به یک «اجماع و همرایی» را نشان میدهند. امیدوارم که این مباحث و نگاه ذیل بتواند فرجی حاصل کند و بحث را در این زمینه کمی عمیقتر و پربارتر سازد.
برای دستیابی به یک تحول مهم در این بحث و دستیابی به یک «اجماع » مشترک میان ایرانیان بایستی به باور من به نکات ذیل توجه کرد :
1/ بحث فدرالیسم و یا تقسیم قدرت یک بحث مهم و در پیوند با دمو کراسی است اما هر کشوری بنا به تاریخ و حالت خویش به شکلی از انواع این فدرالیسم دست می یابد. دموکراسی همیشه با تقسیم قدرت است، این تقسیم قدرت می تواند به شکلهای مختلف صورت گیرد.یک شکل مهم آن حالات مختلف فدرالیسم است که به ویژه برای کشورهایی با فرهنگها و قومیتهای مختلف خوب است. البته این فدرالیسم می تواند بر پایه حالات قومی یا اتنیک، شهری و ایالتی باشد. بسته به تاریخ و حالت ملت و در مسیر تحول مدرن یک ملت میتواند این حالت تقسیم قدرت یا شکل فدرال آن مرتب تحول و رشد یابد.
برای مثال اگر سیستم دولت مشروطه ایران، با یک دولت و پارلمان مرکزی و اولین نوع سیستم تقسیم قدرت ایرانی یا فدرال ایرانی، یعنی سیستم ایالتی و ویالتی انجام می گرفت و ادامه می یافت آنگاه ما امروزه با اشکال نوین دموکراسی و فدرالیسم در ایران روبرو بودیم. اما آن موقع نیز همین مشکل بود که امروز هست. از یک طرف عدم آشنایی با چگونگی دموکراسی سازی و تقسیم قدرت، هراس از تقسیم قدرت و قبول ضرورت وحدت در کثرت، و از طرف دیگر حرکات افراطی گروههای قومی مثل شیخ خزئل در جنوب که سرانجام خطر تجزیه کشور و ظهور یک دست قوی مثل رضا شاه و دیکتاتوری او را ایجاب میکند. آنچه آقای ایران پور یا آقای مهتدی میگویند، در کنار نکات درست در باب رفع ستمهای قومی و ضرورت دستیابی به تقسیم قدرت یا فدرالیسم، در نهایت تکرار این خطای گذشته به شیوهای نو است. تاریخ یک بار تراژیک رخ میدهد و یک بار مسخره.
از طرف دیگر اما شناخت علمی تحول به این معناست که مبحث تقسیم قدرت و فدرالیسم بایستی با شرایط امروز و تحولات امروز ایران مطرح شود و نه آنکه ما مثل حزب مشروطه ایران بخواهیم سیستم ایالتی و ولایتی را دوباره به وجود آوریم که تاریخ مصرفش گذشته است( اگر که هنوز به این موضوع باور داشته باشند). موضوع ایجاد یک پارلمان مرکزی و دولت مرکزی همراه با سیستم فدرال متناسب با ایران و تقسیم قدرت در چهارچوب حفظ تمامیت ارضی ایران و رشد مسئولیت ایالتی و ولایتی بیشتر است. شکل و حالت دقیق این تقسیم قدرت و یا فدرالیسم را متخصصان میتوانند تعیین کنند.
2/ طرفداران فدرالیسم ، از هر نوع آن، مثل سخنان آقایان مهتدی، ایرانپور یا یحیایی، چنان آرمانگرایانه از فدرالیسم و رفع «ستم ملی» سخن میگویند که گویی همه چیز آماده فدرالیسم در ایران بوده است و فقط گروهی مثل قوم فارس و دیکتاتورهای آنها مانع آن شده است. این یک توهم و ناشی از عدم شناخت علمی و چندفاکتوری مباحث است. فدرالیسم یک شکل حکومت بسیار گرانقیمت است. این دوستان عاشق و واله فدرالیسم انگار اصلا متوجه نیستند که وقتی در کشوری مثل ایران بخواهند با هفت زبان فقط در مدرسه و اداره و دانشگاه تدریس کنند، آنگاه پول و بودجه چنین حکومتی سر به فلک میزند. یعنی به زبان ساده چنین حکومت فدرالی در ایران بایستی ابتدا در حالت ساده آن و با ایحاد یک دولت و پارلمان مرکزی و تقسیم قدرت استانی بیشتر و بهتر به وجود آید. در کنار آن مالیات مستقیم و غیر مستقیم به وجود آید تا مردم پول حکومت و زبان فدرالشان را در آورند و از پول نفت بی نیاز شوند. این ساده سخن گفتن از فدرالیسم و انگار که فقط فارسها و یا حکومتهای دیکتاتوری مخالفش بوده اند، ناشی از کمسوادی علمی است.
یک سیستم فدرال از حالات اولیه فدرال رشد میکند و با رشد اقتصادی و سیاسی قومی و ملی پیش می رود. یعنی به زبان ساده استقلال بیشتر همراه با مسئولیت بیشتر. این دوستان متوجه نیستند که در واقع آنها هم، مثل آقای خمینی که قول می داد نفت را تقسیم بکند و همه مشکلات حل میشود، قولهای سادهلوحانه و خطرناک مشابه ای با فدرالیسم میدهند و دوباره یک سناریوی قدیمی و خطرناک را ایجاد میکنند که گویی مشکل کشور و مملکت و مقصر بدبختی همگانی این «قوم خطرناک فارس» و یا از طرف مقابل این «تجزیهطلبان خطرناک» هستند.
3. مشکل بنیادین و اساسی این بحث در واقع بحث «ملت ساختن هفت ملیت خیالی در ایران» است که بحث و موضوع اصلی است زیرا این بحث افراطی در واقع مانع از ایجاد معنای نوین از «ملت نوین و مدرن ایرانی» میشود. معنای مدرن و نوین ملت ایرانی که من آن را یک «ملت مدرن و رنگارنگ» مینامم. بدون پروسه شکلگیری مفهوم نوین ملت ایران، جامعه ما به هیچوجه نمیتواند به حالت نوین دموکراسی و عبور از دیکتاتوری دست یابد. همانطور که این ملت نوین و وحدت در کثرت ملی نوین احتیاج به ساختار حقوقی و سیاسی متناسب با خویش دارد. یعنی به دموکراسی و تقسیم قدرت و یا حالتی از فدرالیسم احتیاج دارد. بدون شکلگیری این هویت نوین و ساختار سیاسی و حقوقی متناسب با آن در واقع یک جامعه مثل جامعه دیکتاتورزده ما از دیکتاتوری به ناچار وارد عرصه «چندپارگی و خشم به یکدیگر» و برادرکشی یا قومکشی میشود و راهی جز آن ندارد.
زیرا یک ملت برای اینکه بتواند در امنیت و آسایش به تحول خویش ادامه دهد و به صداها و نگاههای مختلف در خویش اجازه بیان دهد، نیاز به حس و لمس این «امنیت و پیوند درونی» و نیز برونی و قانونی دارد. نیاز دارد اگر تا دیروز خویش را امت و اسیر نگاه یک رهبر و یا دیکتاتور احساس میکرد، حال که میخواهد ملت شود و به دموکراسی دست یابد، خود را به عنوان یک «ملت واحد» در عین رنگارنگی و چندصدایی احساس کند وگرنه حس هراس و ترس از «دیگری» و نبود ترس از «دیکتاتور بزرگ» باعث میشود که حال در خلاء قدرت دیکتاتور دست به قتل یکدیگر و بدست آوردن بهشت دروغین و خیالی خویش و عاری از «قوم فارس یا تجزیه طلب ترک» بزند. این پروسه تحول نو یک پروسه بسیار پیچیده، حساس و شکننده است و هر حرکت افراطی، از هر سو، میتواند ثمرات وحشتناک و فاجعهانگیز داشته باشد، همانطور که نمونه این «کشتارهای قومی» و متقابل را در کشورهای سوسیالیستی سابق دیدهایم. بیدلیل نیست که همه گروههای افراطی قومی یا شوونیست آرزوی این «خلاء قدرت» را دارند تا حساب یکدیگر را برسند و به قول خودشان جز خودشان هیچکس میانشان نباشد و به خوشبختی و یکرنگی برسند. یکرنگی قومی که شکل دیگری از همان دیکتاتوری سابق و نفی هویت تلفیقی خویش به عنوان ملت مدرن و رنگارنگ ایرانی است.
میان دیکتاتوری دولتی و حالت امت/رهبر و تکصدایی پیوند تنگاتنگ وجود دارد. ازینرو پروسه شکلگیری نهایی «دولت مدرن و دموکراسی» ایرانی که امروزه در راه است، همزمان با خود ضرورت یک «حس نوین ملی» و پیوند و برادری نو را ایجاد کرده است که نمونه اولیه آن را در جنبش سبز میبینیم . از طریق لمس این تحول مهم و متقابل میان مفاهیم «دولت مدرن، ملت مدرن و در نهایت فرد مدرن ایرانی» است که میتوان به نهادینهشدن و پیروزی این تحول کمک کرد و به یک وحدت در کثرت نوین ملی و ساختاری و همراه با تقسیم قدرت دست یافت.
موضوع مهم و اساسی درک پیوند دیسکورسیو (گفتمانی) میان مفاهیم «ملت، دولت و فردیت» است که اساس دیسکورس و گفتمان مدرن را تشکیل میدهد. برای دست یابی به دولت مدرن ایرانی بایستی هویت و حالت جدید ملت ایرانی به وجود آید و گرنه این پروسه شکست میخورد و بالعکس. سخنان این دوستان افراطی چون آقایان مهتدی، یحیایی، ایران پور ناآگاهانه یا آگاهانه در پی شکست این پروسه مهم و شکست دستیابی به هویت مشترک و رنگارنگ ایرانی و در نهایت شکست آن چیزی است که یکایک آنها در پی آن هستند. زیرا بهرحال شکی در آن نیست که یکایک این دوستان و یکایک ما در پی مدرنسازی و شکوه دوباره کشورمان هستیم. علت این تناقض میان خواست اگاهانه تحول و این حرکات ناآگاهانه/آگاهانه در پی شکست تحول، از یک طرف عدم شناخت علمی و چندفاکتوری به مباحث مورد بحث است و از طرف دیگر «خشم درونی و نابالغانه» به یک «پدر ستمگر» و برای نفی این پدر ستمگر و نجات «مادر ستمدیده» قومی و غیره است. ازینرو اساس سناریوی این دوستان حالت جستجوی مقصر و تلاش برای نفی این مقصر بزرگ یا «قوم فارس و دیکتاتورهای فارس» است.
ازین جهت من به آقای همایون حق میدهم وقتی که میگوید جنبش چپ همیشه در رابطه با بحث «کشور ایران» و «ملت ایرانی» دچار خطاروی و حرکات افراطی بوده است. جنبش چپ ایران همیشه به راحتی خواسته است از این کشور بگذرد، گاه در نام حفظ سوسیالیسم واقعا موجود و فروش نفت شمال به شوروی، حال در زیر نام فدرالیسم و نفی ضرورت حفظ تمامیت ارضی و چسبیدن به بحث «ستم ملی».
برای اطلاع این دوستان باید بگوییم که هر کرد و یا آذری ایرانی یا عرب ایرانی، میتواند همزمان خویش را جزو خانواده و ملت بزرگ عرب، ترک و یا کرد یا فارسیزبانان بداند، مشکل اساسا این نیست. مشکل اینجاست که اگر در گذشته با حفظ دیکتاتوری حکومتی و یک نگاه و زبان واحد، وجود فرهنگ ها و زبانهای مختلف ایرانی نفی میشد، حال این دوستان از طرف دیگر افراطی میشوند و در خشم به «پدر دیکتاتور» حال یکدفعه «هویت مشترک ملی» خویش را نفی می کنند و دیگربار تکسویه میشوند. یعنی در همان سناریوی قدیمی باقی میمانند. زیرا شوونیسم ایرانی و پانترکیسم دو روی یک سکه هستند، همانطور که دیکتاتوری مذهبی شکل دیگر این حالت است.
بنابراین اگر به سخنان این دوستان دقیق توجه کنید اصولا در حال یک «بازگشت به خویشتن» سنتی هستند و به جای دستیابی به یک مفهوم نوین از ملت ایران که در آن هم برای هویت مشترک ایرانی، هم برای هویتهای قومی و هم هویت فردی جا باشد، یک رابطه مدرن میان این هویتها و یک «وحدت در کثرت» نوین و مدرن بوجود آید، در واقع در حال بازگشت به خویشتن قومی و سنتی و نفی این «وحدت در کثرت» هستند. پانترکیسم و پانعربیسم ایرانی همانند شوونیسم ایرانی یا بازگشت به خویشتن مذهبی، نماد گرفتاری در بحران و پایه گذار شکست پروسه مدرن ایرانی به شکل برادرکشی نوین هستند. معضل عمیق جامعه ما ناتوانی از ایجاد یک پیوند نو و مدرن و همراه با رفع تبعیضات میان اجزای مختلف هویت مشترک ایرانی، مانند سه بخش هویت ایرانی، قومی، مذهبی، یا میان اجزای این ملت، مانند میان زنان و مردان و غیره، بوده است. هر بار یک بخش از این هویت و ملت خواسته است، خویش را اصل و اساس بیان کند و بقیه «هویت خویش» را نفی کند و یا خواهان تحول هویت خویش و فرهنگ و ساختار خویش و قبول مبانی مدرنیت و هویت مدرن نباشد. ازینرو یکبار « ایرانی سلطنتطلب» میشویم، یکبار « ایرانی مذهبی» میشویم، حال «قومگرا» میشویم. گویی این ملت بایستی همه خطاها را اول انجام دهد تا ببیند که این راه به ترکستان و به سوی یک فاجعه نو است.
مفاهیم ملت مدرن و دولت مدرن پیوند تنگاتنگ با یکدیگر دارند. دولت مدرن نمیتواند بدون حس هویت ملی مدرن به وجود آید و بالعکس. تمامی این بحث در واقع برای نفی هویت «ملی و رنگارنگ ایرانی» است و نمادی دیگر از خشم و نفرت به «هویت مشترک ایرانی خویش» و گرفتاری در بازی سنتی « نفی پدر و زبان ظالم و نجات مادر مظلوم» و خلق مظلوم. چه از آقای ایران پور که شرمگینانه هویت مشترک ایرانی را با ایجاد کلمه ضد علمی قومی/ملی نفی میکند و چه آقای مهتدی که مستقیما خواهان نفی این هویت مشترک ملی است و پیوند ایرانیان را به پیوند جغرافیایی و تاریخی خلاصه میکند اما از یاد می برد که آنچه این کشور را نگه داشته است، باوجود این همه سیاستمدار نالایق ملی و قومی، همین حس ملی بودن و ایرانی بودن، ایرانی کرد و ترک و فارس و غیره بودن است. دم خروس و اصل مشکل این بحث در اینجاست. زیرا اگر این مباحث و گرفتاری در حالات سنتی نبود،آنگاه ایجاد یک «اجماع جمعی» اولیه در این زمینه برای نیروهای مدرن میتوانست بسیار ساده باشد.
مشکل اینجاست که هنوز وقتی مفهوم نوین «ملت ایران و دولت ایران» شکل نگرفته و ما در حال دست یابی به پروسه دولت مدرن و ملت مدرن ایران هستیم، اکنون این دوستان افراطی بار دیگر از روی خشم به یک دشمن خیالی که همان قوم فارس باشد واو را عامل بدبختی خویش میدانند، حال بحث هفت ملت را مطرح میکنند و از یاد می برند که این هفت قوم در واقع دارای یک هویت مشترک و زبان مشترک و تاریخ مشترک نیز هستند. موضوع دست یابی به وحدت در کثرت هویتی، ملی و ساختاری است و نه حرکت از وحدت کلمه دیکتاتورمنشانه به چندپارگی جدید ملی. آن ترک و کردی که هویت مشترک خویش و آیین مشترک خویش با بقیه ایرانیان را نفی میکند، همانقدر سنتی و اسیر بحران است که دیکتاتور مذهبی و یا شوونیسم ایرانی.
این گرفتاری در سناریوی سنتی و جنگ خیر/شری بر علیه پدر و قوم دیکتاتور در واقع باعث شده است که این دوستان شروع به ایجاد یک سناریوی افراطی به شکل جدیدی کنند. سناریوی خطرناکی که در واقع باعث جلوگیری از تحول جامعه ما و دستیابی به سیستم و ساختار فدرال و وحدت در کثرت نوین ایرانی میشود. چند حالت و نشانه این سناریوی خیالی و خطرناک در نگاه و اعمال این دوستان به شرح ذیل هستند:
1/ ایجاد سناریوی «ستم ملی» و «آپارتاید ملی» در ایران: در ایران دیکتاتورزده طبیعتا به هر صدای متفاوت و قوم متفاوت، از صدا و خواست زن تا خواستهای اقلیتهای جنسیتی، مذهبی، تا صدا و خواستهای بر حق فرهنگی و اقتصادی اقوام مختلف، ستم مضاعف شده است. درک ضرورت عبور از این ستم مضاعف و ایجاد یک سیستم حقوقی/سیاسی/ فرهنگی برابری خواهانه و رفع تبعیضات، یک خواست و ضرورت مهم تحولات دموکراتیک ایران است. خواست و ضرورتی که امروزه هر چه بیشتر در حال مطرح شدن است و بایستی به مانیفست و اساس جنبش سبز و سکولار ایرانی تبدیل شود.
اما از «ستم قومی» تا «آپارتاید ملی یا ستم ملی» زمین تا آسمان فاصله و اختلاف است. اولی تحلیل علمی و مدرن و دومی نفی نقش و مسئولیت خویش به عنوان یک فرد ایرانی و یک قوم ایرانی در این عقبماندگی و دیکتاتوری و تبدیل خویش به «بیگناه مظلوم» است. حالت «بیگناه مظلومی» که حال طبیعتا همه خواست خویش و رهایی و آزادی مطلق را میخواهد و در هویت خیالی قومی خویش که یکدفعه همه چیز او شده است، بهشتی موعود و خیالی برای خویش میجوید. بهشتی که مانع دستیابی به او، «قوم فارس بدجنس» و غیره هستند. آنگاه که این دوستان اسیر این حالت شدند، به ناچار مجبورند برای دستیابی به سناریوی خویش به تحریف تاریخ و حال نیز دست بزنند تا این سناریوی «ظالم/مظلومی» را ایجاد کنند. اما با این کار در واقع مانع از دست یابی اقوام خویش به خواست های برحق خویش میشوند، همانطور که مانعی برای تحول مدرن ایران میشوند.
حالات گرفتاری در این سناریو را میتوان در اظهارات دوستان به وضوح یافت. از تاکید شدید آقای یحیایی بر «ستم ملی» تا بحث آقای ایرانپور در باب «ممالک محبوسه» یا سخنان آقای مهتدی در باب فدرالیسم و غیره.
برای مثال آقای ایرانپور به اشکال اولیه فدرال در حکومت قبل از رضا شاه در ایران اشاره میکند که به آن به قول ایشان «ممالک محبوسه» میگفتند و در واقع میخواهد بگوید که ما در ایران «سیستم فدرال» داشتهایم و «رضا شاه بدجنس و قوم فارس بدجنس» آن را از ما گرفتهاند. ابتدا بایستی به ایشان توضیح داد که این ممالک مربوط به دوران قاجار و ماقبل را عمدتا «ممالک محروسه» میخواندند. گاه نیز ممالک محروسه و محبوسه خوانده شده است اما تکیه آقای ایرانپور بر کلمه «ممالک محبوسه» در واقع در حال ایجاد یک مظلوم نمایی دروغین در باب این اقوام درون ایران هستند. زیرا این اقوام دچار ستم فرهنگی و قومی و عدم تقسیم درست و علمی منابع اقتصادی بوده اند اما اینجا ما با ملیتهای مختلف روبرو نبوده ایم که به عنوان «ناشنال ماینوریتی» در ایران اسیر بوده باشند و حال خواهان استقلال هستند.
اصولا تلاش روشنفکران و حکومت مشروطه اولین تلاش مدرن برای ساختن «مفهوم نوین ملت ایران و دولت مدرن ایران» با وجود نقاط ضعف و قدرت نگاه آنهاست. آنچه ایشان ملل فدرال اولیه ایرانی مینامد، چیزی جز «حکومتهای ملوکالطوایفی و حالات قومگرایی ماقبل مدرن» نیست و ربطی به هویت مدرن ملت و دولت مدرن یا فدرال ندارد. فاصله از زمین تا آسمان است. از طرف دیگر این شکل از حکومت ماقبل مدرن و ملوکالطوایفی یا قبیلهای یک شکل از حکومت است که هر دولت و ملت مدرن باید از آن بگذرد وقتی میخواهد به قانون واحد، ملت واحد، زبان واحد، اقتصاد واحد دست یابد. موضوع دست یابی به «وحدت در کثرت» بود که شکست خورد و هر حرکت افراطی امروز نیز شکستش میدهد.
این گرفتاری در یک سناریوی سنتی باعث میشود که این دوستان قومی مجبور شوند برای ایجاد «سناریوی ستم ملی» خویش دست به تحریف تاریخ نیز بزنند. برای مثال برخی از این دوستان تلاش میکنند برای ایجاد این سناریوی «ستم ملی»، از دولتهای موقت آذربایجان و کردستان در دوران شاه به عنوان نماد این «دولت ملی و سرکوب آن» استفاده کنند. یا حتی برخی گروههای افراطی عرب ایرانی از «دولت ملی شیخ خزئل» نام میبرند. اما این کار اینقدر مسخره است که حتی افراطیون قومی باهوش ایرانی کمتر به آن اشاره می کنند. اقوام ایرانی، با وجود ستم مضاعف، اما همیشه در حکومت ایران نقش داشته اند. همانطور که در آمیختگی خونی، قومی و فرهنگی ایرانیان در کل منطقه بینظیر است. اصولا امروزه نمیتوان یک فارس و یا کرد اصیل پیدا کرد. همه از یکدیگر تاثیر گرفتهاند و بر یکدیگر تاثیر گذاشتهاند. فرهنگ ملی و قومی ایرانی نمادی از یک فرهنگ تلفیقی است مشکل آن است که ملت ایران نتوانسته است از بحران مدرنیت خویش عبور کند و مفهوم و تلفیقی نوین و مدرن از این هویت ملی و رنگارنگ ایجاد کند و ساختاری سیاسی/اقتصادی متناسب بر آن را حاکم سازد و این خطای همه اقوام ایرانی است. همانطور که بخش عمده بازار ایرانی به دست ترکان ایرانی بوده و هست. اینکه حکومت دیکتاتوری و عدم تقسیم درست قدرت و ثروت باعث آن شده است که شهرهای مرکزی و به ویژه دو قوم فارس و ترک در قدرت و ثروت بخش بیشتری را داشتهاند، یک معضل مهم و قابل رفع است، اما اینجا از «ستم ملی» سخن گفتن خندهدار است. همانطور که از هزار سال حکومت اخیر ایرانی بخش عمده و بیش از هشتصد سال حکومت ترکان و ترکمانان بوده است تا فارسها و آنها به حفاظت از زبان فارسی و آیین مشترک پرداخته اند.
در مسیر رشد دموکراسی و فدرالیسم در ایران است که هر چه بیشتر اقوام ایرانی به ملل ایرانی تبدیل میشوند و ایران از حالت «وحدت در کثرت» مدرن، به «کثرت در وحدت» چندصدایی پسامدرنی دست می یابد. یعنی با رشد استقلال اقتصادی و فرهنگی هر ایالت، همزمان مفهومی نوین از «ملت مشترک ایرانی» زاییده میشود و ملت ما به مرحله تازهایی از تحول خویش پای میگذارد اما ما تازه در اول کار هستیم و کار این دوستان دقیقا عدم توجه به زمینه سازی این شرایط هویتی، ساختاری و غیره و دعوا بر سر لحاف ملانصرالدین و قدرت است و در نهایت تاثیر منفی گذاشتن بر پروسه مهم تشکیل دولت و ملت مدرن ایرانی. تشکیل هویت مدرن و ملی ایرانی که یک حالت آن با رشد جنبش سبز دیگر بار به وجود آمده است و بایستی در مسیر تحول خویش به وحدت در کثرت ایرانی و ساختاری، به هویت مدرن «ملی و رنگارنگ» ایرانی دست یابد.
2/ طبیعتا این گرفتاری در سناریوی سنتی، در سیاست عملی و مشخص این دوستان نیز تاثیر منفی و خطرناک دارد و ما این سیاستهای افراطی و خطرناک را در سیاست عملی حزب کوموله و یا حزب دموکرات میبینیم. برای مثال حال آقای مهتدی یکبار جواب این موضوع را شفاف بدهند که آیا آنها بدنبال ایجاد «کردستان بزرگ» هستند و یا بدنبال ایجاد یک «دولت مدرن و ملت مدرن و رنگارنگ ایرانی». من مطمئنم اگر آقای مهتدی و دوستان ایشان صادق باشند، میگویند که اگر دولت کردستان بزرگ ایجاد شود آنها سریعا خواهان تجزیه کردستان و پیوستن به کردستان بزرگ میشوند. زیرا خود را جزو آن احساس میکنند و در واقع سیاست آینده انها بستگی به شرایط دارد.
این موضوع را یکایک این گروههای دموکراسیخواه یا فدرالطلب کرد به اشکال مختلف و در لفافه بیان کرده اند. یعنی برایشان موضوع فرصت و شرایط است و اینجاست که بار دیگر این دوستان کرد و دموکرات عزیز نشان میدهند که از حادثه قتل دردناک رئیس حزب دموکرات هیچ یاد نگرفته اند و هنوز بشخصه دچار ساختارهای فراوان سنتی و ضد دموکراتیک هستند. همانطور که دنبالهروی جنبش چپ ایران از این سیاستهای دورویانه قومی دقیقا بار دیگر معضلات عمیق جنبش چپ با «حس ملی بودن» را نشان میدهد. جنبش چپ ایران همیشه «غریبنواز» و عاشق غریبگان بوده است. چه آنگاه که برای سوسیالیسم واقعا موجود از « حق حاکمیت ملی» میگذشت و چه اکنون که به اسم مدرن بودن باز هم حرفهای قدیمی مارکسیستی و «حق خلقها بر سرنوشت خویش» را مطرح میکند، به جای آنکه به قوانین اساسی کشورهای فدرال و به شرایط ویژه فرهنگی کشور خویش ارجاع کند و راهی متناسب برای دستیابی به این «وحدت در کثرت» نو و مدرن بیابد. حتی دفاع آنها از حقوق ملی در واقع دفاع از رفع تبعیض اقوام مختلف ایرانی نیست بلکه بیان ارادت خویش به یک تفکر تلفیقی جدید از کلمات مارکسیستی قدیمی و مباحث حقوق بشر است که به شکل غلط تلفیق شدهاند. شما فقط قوانین اساسی کشورهای فدرال مختلف را ببینید تا درک کنید که در چند کشور فدرال به حق جدایی ایالتهای مختلف و فقط بر اساس «خواست آنها یا احزاب آنها» اجازه داده شده است. حال آن را با شرایط کشور ما مقایسه کنید که تازه اول کار است و تازه میخواهد از دیکتاتوری بیرون آید.
نمونه دیگر این مشکل و افراط گرایی نابالغانه را ما در مفهوم و درک این دوستان از «فدرالیسم» می بینیم. اگر دقیق به سخنان این دوستان گوش دهیم، آنگاه می بینیم که آنچه آنها می خواهند نه یک «فدرالیسم ایرانی» بلکه یک «اتحادیه مشترک» مثل اتحادیه مشترک اروپایی میان این «هفت ملت خیالی» است. یعنی این دوستان به جای اینکه مثل آلمان و کشورهای دیگر فدرال و بر پایه ویزگی های فرهنگی و تاریخی خویش به فدرالیسم دست یابند و این فدرالیسم را مرتب تحول ببخشنند و سپس به اروپای مشترک و «اتحادیه مشترک» دست یابند. می خواهند از روی تاریخ و شرایط بپرند و تاریخ معاصر اروپا را به کشور خویش بیاورند. این حرکت ضد علمی و تراژیک/کمیک بناچار چیزی جز فاجعه نیز بدنبال نخواهد داشت.. بنابراین طرفداران فدرالیسم یا «وحدت در کثرت» نوین ایرانی بایستی این مشکلات را ببینند و مطرح کنند و درک درست خویش از فدرالیسم را بر صحنه بحث حاکم سازند.
مشکل از طرف دیگر این است که برخی دوستان مدرن دیگر چون آقای همایون، یا هواداران جنبش سبز، اهمیت مهم مباحث قومی و ضرورت رفع این تبعیضات را درست درک و بیان نمیکنند و متوجه شرایط امروز ایران نیستند. انتقاد آقای همایون به این نیروهای قومی به خاطر عدم هواداری مستقیمشان از جنبش سبز، ناقص است و متوجه اشتباه طرف مقابل نیست. زیرا جنبش سبز نیز هنوز به اهمیت ضرورت بیان این تبعیضها و رفع آنها، به ضرورت پیوند دموکراسیخواهی و تقسیم قدرت یا فدرالیسم، پی نبرده است و در شعارهایش به آن اشاره مستقیم نمیکند. همین مشکل را این جنبش در باب مباحث زنان و غیره دارد. در حالی که آینده جنبش سبز و گسترش آن دقیقا بستگی به این دارد که تا چه اندازه به این جنبشهای جنسی، قومی، طبقاتی یا صنفی پیوند میخورد و گسترش مییابد. پس باید از هر دو طرف تحول و گامی به سوی یکدیگر صورت گیرد.
جنبش سبز بایستی خواهان رفع تبعیضات قومی و غیره شود و این خواستها را بیان کند و جنبشهای قومی باید درک کنند که جنبش سبز و این تحول مهم به معنای دستیابی به خواست آنهاست، پس از افراطیبازی دست بردارند و جا و نقش مهم خویش را در این جنبش اجرا کنند. اینجا نیز بار دیگر موضوع عبور از حالات افراط و تفریطی و دستیابی به یک «وحدت در کثرت» فکری و ساختاری است. مشکل امروز جامعه ما عدم دستیابی به این «اجماع » اولیه است. با آنکه در خیابانها این اجماع جمعی شکل گرفته است، در زندانها شکل گرفته است. امروز از علما و طلبگان حوزه علیمه قوم و اصلاح طلب مذهبی تا زنان پیشرو، از روشنفکران قومی مدرن تا روشنفکران چپ ایرانی در حال اعتراض و در معرض شکنجه و آزار و اذیت هستند. معضل مهم سازمانهای مختلف مدرن ما، همه این سازمانهای ملی و قومی ایرانی این است که هنوز بشدت اسیر «بدگمانی» به یکدیگر و هنوز اسیر حالات سناریوی سنتی هستند و به این دلیل حتی به خواستهای مدرن خویش و ایجاد یک پیوند مدرن با یکدیگر بر اساس حفظ فردیت خویش دست نمییابند. به وحدت در کثرت قومی و ملی دست نمییابند. اکنون بار دیگر خیابان از سیاستمداران جلو زده است و به آنها میخندد. باری که این بار این جریانات درسی از تاریخ و حال بگیرند و با گذشت از این افراطگریها، هر چه بیشتر به این «اجماع و همرایی» اولیه دست یابند تا بتوانند در کنار یکدیگر به سازماندهی و رشد این تحول مدرن و شکلگیری نهایی «دولت مدرن، ملت مدرن، فرد مدرن» ایرانی دست یابند
سخن نهایی
شکل و حالت پایهای و اولیه این «اجماع » مدرن ایرانیان میتواند و باید به باور من بر اساس این سه محور ذیل باشد.
1/ اصل پیوند دموکراسی و تقسیم قدرت و ضرورت دستیابی جامعه ما به شکلی از اشکال دموکراسی و فدرالیسم یا تقسیم قدرت از طریق انواع و اشکال مبارزه مدنی و مسالمتآمیز. مفهوم «مسالمتآمیز» به معنای «سکوت در برابر خشونت» نباید باشد. زیرا یک ملت حق دفاع از جان و مال خویش، رای خویش در برابر خشونت و بیقانونی دارد. یک چنین ملتی همیشه چندبرنامهای و مدرن حرکت و عمل میکند. پارادوکس و بنا به شرایط بازی مدنی و قانونی میکند.
.2. درک پیوند دیالکتیکی میان رشد و تحول فرد/جمع، قوم/ملت. زیرا در یک جامعه سالم با هر تحول فردی ویا قومی همزمان فرهنگ ملی و قدرت ملی رشد میکند و بالعکس. زیرا اگر هویت مشترک ایرانی را چون دریایی بدانیم، آنگاه هویت فردی و قومی چون رودهایی است که به این دریا میریزد و آن را رنگارنگ و زیبا و قدرتمند میسازد و این رودها از دریا تاثیر میگیرند و رشد مییابند. آنگاه هر ایرانی در کنار زبان فارسی مشترک همزمان در ایالت خویش به زبان قومی خویش درس میخواند و همزمان به یک زبان بینالمللی آشنا میشود. آنگاه هر ایرانی در عین حس «پیوند و برادری ایرانی مشترک» واقف به تفاوتهای فردی و قومی، جنسیتی یا جنسی خویش است و به بیان خواستهای خویش و رقابت مدنی میپردازد. اینگونه بر بستر «حس وحدت و برادری مشترک» همزمان هر شهر با شهر دیگر، هر ایالت با ایالت دیگر، پارلمان مرکزی و پارلمان ایالتی با یکدیگر، به دیالوگ و چالش و رقابت اقتصادی، سیاسی و مدنی میپردازند و بر رشد یکدیگر تاثیر میگذارند. هر چه یک شهر و یا یک ایالت بیشتر به توانایی استقلال اقتصادی و مالیاتی دست یابد، به همان اندازه نیز استقلال او در تعیین مسایل ایالتی و قومی بیشتر میشود.
.3. ضلع سوم ومهم این راه نو و پیوند نو، تاکید بر «حفظ تمامیت ارضی» و استقلال کشور و تاکید بر «حفظ وحدت هویتی و ملی» است که تقریبا در همه قانون اساسی کشورهای فدرال وجود دارد و این موضوع به ویژه برای کشوری چون ما مهم است که تازه میخواهد از دیکتاتوری و تکصدایی بیرون آید و به یک وحدت در کثرت نو دست یابد. این هویت نو آن چیزی است که من «هویت ملی و رنگارنگ» ایرانی مینامم و چندسال پیش این «وحدت در کثرت نو» را برای برونرفت از این بحران کنونی و برای دستیابی به یک وحدت و پیوند نو مطرح کردهام.
ازینرو در انتهای بحث برای دوستان علاقهمند لینک این مقاله تخصصی خویش را در باب « روانکاوی بحران قوم و ملیت ایرانی» میزنم که چند سال پیش منتشر کردم و شکل نهایی آن سال پیش در کتابم «از بحران مدرنیت تا رقص عاشقان و عارفان زمینی» منتشر شده است. تا دوستان ببینند که نقد علمی متفاوت نیز در این زمینه موجود است. تازه این یک نقد روانکاوانه است. همانطور که امیدوارم این مقاله بالا و این مقاله تخصصی ذیل کمی دوستان قومی و روشنفکران ملی را به فکر وادارد و از پیشنهادات من و امثال من برای دستیابی به خواست فردی و مشترک ملی استفاده کنند و یا با آن به چالش بنشینند تا در بحث و چالش نقاط ضعف و قدرت مباحث ما و ایجاد یک «اجماع و همرایی» ملی و نو امکانپذیر گردد.
باری دوستان ما در حال ساختن حال و آینده خویش و کشور خویشیم. مسئولیتمان را در برابر حوادث حال و آینده به عهده بگیریم. این اصل مهم گفتمان مدرن و حرکت مدرن است.
لینک مقاله من
http://iranglobal.info/node/23231
ادبیات:
1/ http://zamaaneh.com/analysis/2010/03/post_1402.html
http://iranglobal.info/node/35888
http://iranglobal.info/node/35889
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید