Skip to main content

Anonymous عزیز، اجازه بدهید:1

Anonymous عزیز، اجازه بدهید:1
آ. ائلیار

Anonymous عزیز، اجازه بدهید:1- Düz oturaq-düz danışaq رک و راست سخن بگوییم. نویسنده مقولات « همزیستی و عشق» را بکاربرده معنی اینها در دیدگاه مقاله یعنی «خدا حافظ». یعنی « نفرت »! کسی که عشق و دوستی و همزیستی را می شناسد نمی تواند بنویسند « راه ما از شما جداست». 2- شما آ.ائلیار را با دیگری یا دیگران اشتباه گرفته اید. تز من در مورد دموکراسی سالهاست زبان زد تبعیض دیدگان است: « راه دموکراسی در ایران از راه ِ حل ِ مسئلۀ ملی میگذرد». یعنی تنها با رفع ستم مضاعف و تبعیض، دموکراسی میتواند راهش را بیابد. بنا برین نظری که میگوید «دموکراسی از مرکز حاصل میشود» نادرست است و به من مربوط نیست. 3-راه حل قدرت، «عدم تمرکزقدرت» است.4- ستم ملی یا ستم مضاعف یا تبعیض که همه به یک محتوا هستند نتیجه ی « سیاست یکسان سازی 80 ساله است. که از سوی دوحکومت در ایران اعمال شده است».

حکومتها ربطی به مردم فارسی زبان ایران یا ملتها ندارند. چون هیچگاه مردم « آگاهانه و آزادانه حکومتی را برنگزیده اند» همیشه تحمیلی بوده اند و «سیاستهای آنها- از جمله یک سان سازی» نیز تحمیلی بوده است. استعمال مقولات «فارس و ترک و غیره» تنها برای «جدایی» ست. از نظر من جدایی خواهی، نظراست و حق و حقوق. و قابل احترام و آزاد. اما « عمل ِ درستی و نادرسی آن- عملی بودن یا نبودن آن» چیز دیگری ست. و قابل بحث. 5- وقتی سخن از ستم مضاعف میرود یعنی برابری فرهنگی-سیاسی-اقتصادی» اجرا نشده و نمی شود.6- و من میگویم در دیکتاتوریها امکان برابری حقوقی نمی توانست وجود داشته باشد. و همینطور است در قدرت متمرکز.7- سلطه فرهنگی بخشی از سیاست اعمال ستم مضاعف است . ربطی به مردم فارسی زبان ندارد. با تئوری مقاله « استعمار-مستعمره- استقلال» هیچ مردمی امکان پیروزی بر حکومت ندارد. و هیچ اتحادی با این تئوری پدید نمیاید. این تئوری نه در خدمت رهایی بل در خدمت اسارت آذربایجان است. تئوری یی که اندوه را نسبی تقسیم میکند و از «اندوه فارس و ترک» حرف میزند چه میداند «عشق» چیست و دوستی و همزیستی کدام است. تئوری یی که فرهنگ را تقسیم میکند چه میداند فرهنگ بشری چیست. در تئوری مذکور نسب گرایی پوششی ست برای نژادگرایی، که هسته ی مرکزی آن را تشکیل میدهد. کدام انسانی میتواند غم را نژادی تقسیم کند و از عشق و دوستی سخن بگوید؟ نوشته ام باز می نویسم در هیچ دوره از تاریخ آذربایجان اندیشه چنین افتی نداشته است. اینها اندیشه نیستند، عشق و دوستی و همزیستی نیستند؛ اینها « نفرت» عریان آن تز اند.