Skip to main content

3- حق تعیین سرنوشت در تقابل

3- حق تعیین سرنوشت در تقابل
یونس شاملی

3- حق تعیین سرنوشت در تقابل با دمکراسی؛
در منشورجهانی حقوق بشر، کنوانسیونهای الحاقی آن و منشور ملل متحد، حق ملل در تعیین سرنوشت خویش به رسمیت شناخته شده است. ملت ها و یا ملیتهایی که دارای وطن ملی هستند (مثل ترکها در آذربایجان، کردها در کردستان، بلوچ ها در بلوچستان و...) حق اداره منطقه ملی خود را دارند. حق تعیین سرنوشت بایستی بر اراده ملی مردم آن منطقه، سعادت آن مردم و در عین حال رشد و توسعه آن واحد ملی را مد نظر قرار میدهد. یعنی یک حزب آذربایجانی عمده ترین تمرکز برنامه ایی خود را توسعه در ابعاد سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و .... آذربایجان (جنوبی) قرار میدهد. همچنان که یک حزب کردی و یا یک حزب بلوچی نیز همین اهداف را در رابطه با منطقه ملی خود پی میگیرد. در اهداف برای احزاب فارسی نیز صادق است. احزاب سیاسی فارس به طور طبیعی درست مثل دیگر احزاب سیاسی بایستی به توسعه منطقه فارس

یا فارسستان (واحد ملی فارس و سرزمین آنان فارسستان) تمرکز داشته باشد. یک حزب سیاسی فارسی، بر اساس چه مقاصد و برنامه ایی میخواهد در کردستان، بلوچستان و یا آذربایجان فعال باشد؟ یک حزب فارسی با یک برنامه حزبی به زبان فارسی، توسعه فرهنگ فارسی، رشد و توسعه تکنولوژی و اقتصادی در واحد ملی فارس را میتواند در فعالیت خود بگنجاند. اما فعالیت چنین حزبی در آذربایجان یا کردستان و یا بلوچستان و یا منطقه الاحواز که هم زبانش با فارسی متفاوت است، هم فرهنگ و تاریخ خاص خود را دارد، هم از نظر حقوق اتنیکی و ملی دارای تفاوت فاحشی است، برای چه مقصودی دنبال میگردد؟
یکی دیگر از رمزهای فهم نوشته من دقیقا در این نکته نهفته است. خلق ترک، همچنانکه خلق کرد و یا بلوچ و یا عرب در صدسال گذشته مورد تعرض یک سیاست استعماری (داخلی) بسیار سهمگین قرار داشته است. هویت ملی خلق ترک و زبان ملی آن ترکی و تاریخ این مردم انکار شده و حتی دستخوش تحریفات بسیار جدی قرار داشته است. آذربایجان جنوبی همچون دیگر مناطق ملی که فوقا نامشان را برشمردم، با بی رحمانه ترین وسیله مورد تعرض استعماری قرار داشته اند. محرومیت روز افزون مناطق و واحدهای ملی غیرفارس با واحد ملی فارس غیر قابل مقایسه است. تحقیر، توهین و تبعیض جزء جدایی ناپذیر سیاستی استکه دولت فارسی ایران در نود سال گذشته به خلقهای غیرفارس و واحدهای ملی غیرفارسی روا داشته است. رفتار دولت ایران و سیاستهای تبعیض آمیز آن نسبت به حقوق خلقهای غیرفارس، نشانه های بسیار دقیق و روشن یک رفتار استعماری در اشل داخلی ایران بوده است.

بنابراین مبارزه علیه استعمار داخلی و تلاش برای برقراری حق تعیین سرنوشت خویش، ایجاب میکند که استقلال نسبی واحدهای ملی غیرفارس در ایران مورد توجه بسیار جدی قرار بگیرد. اینک سیطره جهنمی دولت ایران بر مناطق ملی غیرفارس ادامه دارد. یکی از پشتوانه های اساسی سیاست دولت ایران استحاله خلقهای غیرفارس در یک زبان، در یک تاریخ و در یک ملت که همانا ملت فارس میباشد، است. بنابراین ضرورت برپایی جنبش های مستقل متعلق به خلقهای غیرفارس در ایران امری غیرقابل اجتناب است. فعالیت احزاب سیاسی فارس در مناطق غیرفارس تنها و تنها برای توجیه سیطره سیاسی دولت فارسی بر مناطق غیرفارسی است. راه مقابل با سیطره استعماری برپایی جنبشی مستقل برای رهایی ملی از سویی و تشکیل دولت واحد های ملی بر اساس منشور ملل متحد است. دقیقا بر این اساس، همچنانکه فعالیت یک حزب کردی در منطقه عربی را ناموزون و غیرعقلانی نشان میدهد، فعالیت سیاسی احزاب فارس نیز در واحدهای ملی غیرفارس به همان درجه غیرعقلانی و در عین حال تلاشی است برای استمرار سیطره استعماری (داخلی) و استثماری دولت فارسی بر مناطق ملی غیرفارس است. مبارزه با استعمار داخلی و شگردهایی که سلامت یک جنبش مستقل سیاسی و در عین حال ملی دمکراتیک در مناطق ملی غیرفارس از الزامات مبارزه ملی و برای برقراری عدالت و برابری حقوقی در تمامی عرصه هاست. این سیاست بریک جوهره دمکراتیک بنا شده است. آقای ارسی حامل یک تفکر استعماری و برتری عنصر فارس بر عنصر غیرفارس در ایران است. این تفکر در ضدیت کامل با انسانیت، حقوق برابر جمعی و اتنیکی و مطالبات دمکراتیک مردمان غیرفارس قرار دارد.

شما حق خلقها در تعیین سرنوشت خویش را با دمکراسی در هم آمیخته اید و دمکراسی را پاسخی نسبت به حل مسئله ملی در ایران دانسته اید. این درحالیست که "حق تعیین سرنوشت" و "دمکراسی" دو مقوله جداگانه ای هستند که چنان ارتباطی منطقی که شما در تصورتان گنجانده اید ندارند. برای جلو گیری از اطاله کلام من لینک مقاله آقای رزمی را تحت عنوان " آیا دموکراسی مساله ملی را حل می کند؟" را برای مطالعه شما در همین جا قرار میدهم؛ http://www.alarabiya.net/views/2012/02/06/192921.html