تمام جوامعی که به لحاظ فکری رشد یافتهاند با مسئلهی استقلال ملتها بصورت دموکراتیک برخورد نموده و موضوع تمامیت ارضی را بهانهی کشت و کشتار قرار نمیدهند چرا که در این کشورها این تفکر کاملاً جا افتاده که مرزهای قراردادی جغرافیایی که به دست انسان وضع شدهاند به دست انسان هم میتوانند تغییر یابند و حق انتخاب برای زندگی در درون این مرزها کاملاً داوطلبانه و اختیاری میباشد همانگونه که اسکاتلندیها در همهپرسی برای جدایی از بریتانیا رأی به ماندن دادند و یا با کسب اکثریت کرسیهای پارلمان ایالت کاتالونیا توسط استقلال طلبان زمینه برای جدایی آن از اسپانیا مهیا شده است اما وقتی به کشورهای عقبماندهای مثل ایران میآییم تحت عظمتطلبی پارسی/آریایی «تمامیت ارضی» مثل چماق بر سر ملل غیر فارس کوبیده میشود چرا که در چنین جوامعی «انسان» ارزشی داشته و باید بردهی «خاک» باشد.
تمام جوامعی که به لحاظ فکری
تمام جوامعی که به لحاظ فکری
Anonymous
اینکه عدهای در خیالاتشان «ایران توهمی» با تمدن چند هزار ساله ترسیم نمودهاند برای من تورک آزربایجانی ارزشی ندارد آنچه مهم است میخواهم در جهان جدید جایگاه خود را پیدا نموده و در زیر پرچم مختص به سرزمین خود که دربرگیرندهی مؤلفههای هویتی ملتم باشد زندگی نمایم نه آنگونه که خدایان فارسستان برایم تحمیل و مقدر نمودهاند. من یک ایرانی «صرفاً شناسنامهای» هستم و هیچگونه تعلق خاطری به این «کشور» و «تاریخ مملو از دروغ آن» نداشته و نه فقط نتوانستهام چیزی در آن برای افتخار نمودن پیدا نمایم بلکه چنگالهای راسیسم فارس را هر لحظه بر روان خود احساس نمودهام و دلیلی نمیبینم بالأجبار به «زبان تحمیلی و بیگانهی فارسی» تکلم نموده و در زیر پرچمی زندگی نمایم که از آن نفرت دارم. از نظر اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و هر جنبهی دیگری نه تنها منفعتی در باقی ماندن آزربایجان جنوبی در استعمار و استثمار فارسستان نمیبینم بلکه هر روز بیشتر از قبل و با تمام وجود محو زبان، هویت و سرزمین تاریخی ملتم را احساس مینمایم. این جغرافیای موسوم به ایران برای ما تورکهای آزربایجان جنوبی چیزی غیر از «تحقیر» و «تحمیق» نداشته است. «ایران» ارزانی «ایرانپرستان»، «فارسپرستان» و «آریاپرستان». آزربایجان جنوبی ما هیچ قرابت و سنخیتی با فارسستان نداشته و دلیلی بر حیات مشترک با آن وجود ندارد.