Skip to main content

شعری از مصطفی هزاره برای

شعری از مصطفی هزاره برای
Anonymous

شعری از مصطفی هزاره برای «ستایش» دختر شش ساله افغانستانی
*********
ستایش
ما وطن نداریم
و همسایه
زمین جای قشنگی نیست


می توانی از گلوی تبسم بپرسی
یا قصه های تلخ جوانی را
از پیشانی فرخنده
ستایش
عاشق که می شدی
سنگسارت می کردند
از رخشانه بپرس!
غربت بهانه بود
برای داغ های تو
که اشک بریزیم
آنقدر
که از دریای هامون
به سازمان ملل شکایت کنیم
به زاینده رود برسد
باد
موهایت را به هرات برساند
و صورت اسید خورده ات
بخندد
هی بخندد
که سیاست مداران
کارخانه ی اسید را ببندند
جایش تفنگ بکارند
گلوله ها به گلوی مادران برسد
...
ستایش
ریدای چهار ساله را چند سال پیش
در تخار کشتند
بر صورت ستاره اسید پاشیدند
ما قصه های زیادی از مرگ بلدیم
و تو را فراموش می کنیم
آرام بخواب
سیاستمداران
به اسباب بازی هایت هم رحم نمی کنند
زمین جای قشنگی نیست
ستایش
ما بین کلمات
مرزهایمان را فراموش می کنیم
و جغرافیای فارسی را فریاد می زنیم
مثل فریادهای تو
فریادهای تو
به هر زبانی ترجمه شود
کلمات را می سوزاند
ستایش
خوب شد خواب وطن را ندیدی
همسایه ناجوان است
همسایه بد است
همسایه نامرد است
همسایه اخ است
همسایه امامزاده زیاد دارد
خدا می بخشدشان
همسایه فارسی تجاوز می کند
همسایه می کشد
همسایه پیش خدا عزیز است
همسایه مرد است
همسایه به سایه ات هم رحم نمی کند
همسایه
همسایه
همسایه
همسایه
همسایه
آخ
همسایه
همسایه
همسایه
همسایه