Skip to main content

در مملکتی که هر روز صبح وقتی

در مملکتی که هر روز صبح وقتی
بهمن موحدی(بامدادان)

در مملکتی که هر روز صبح وقتی سر از منزل در می‌آوری تا به محل کار یا مدرسه و دانشگاهت بروی محتمل است که همان روبه‌روی خانه و وسط میدانگاهی بالای خیابانت با مراسم اعدام و حلق‌آویز یک جوان اعدامی یا مراسم شلاق زدن یک زن فقیر و نگونبخت مواجه شوی، چرا باید غمگین نباشی؟
در مملکتی که با روزی دو سه شیفت کار توانفرسا هنوز هشتت گروی نه‌ ات است اما جلوی چشمت، فرزند ”جوالق “ فلان آخوند بی‌سر و پا با لیموزین چند صد میلیونی ویراژ می‌دهد و بستنی چند صد هزارتومانی در برج میلاد می‌خورد، مگر می‌توانی غمگین نباشی؟
جایی که بچه‌ کوچک‌های مردمش حتی در کلاس آموزش قرآن، امنیت ندارند اما معلم قرآن شان ( سعید طوسی)، با مناسبت و بی‌مناسبت در تلویزیون و در بیت رهبری نظام ظاهر می‌شود و به ریش قربانیانش می‌خندد، چگونه مردمش شاد باشند؟
و از همه مهمتر؛ در سرزمینی که بیشتر از 120هزار نفر از شهروندانش به علل سیاسی

اعدام شده‌اند، بیشتر از 33هزار جوان زندانی‌اش در مدتی کوتاه قتل‌عام شده‌اند و حتی مزارشان هم معلوم نیست
و هم اینک هزاران هزار پیر و جوانش به علت راست گویی و حق‌طلبی در زندانهای مخوف نظام به‌سر می‌برند، جایی برای شادی باقی نمی‌ماند!
چگونه مردم شاد باشند وقتی پیشمناز بی‌سواد شهرشان می‌تواند، برگزاری یک کنسرت تماماً ”مردانه“ و باب طبع رژیم را که حتی یک زن هم در آن نیست، الی الابد؟! ممنوع کند، ورود هر سخنرانی را که با او اختلاف نظر جزیی در چگونگی حفظ نظام دارد، اساساً به شهر و دیارش ممنوع کند! و مانند حکام محلی عهد مغول و تیموری برای خودش یک ایلخانی نیمچه مستقل از مرکز راه بیندازد، مردم چگونه به حیات و امنیت خود تا صبح روز بعد امید داشته باشند، سهل است که بخواهند شاد باشند؟
واقعیت آن‌که مردم ما، فقط غمگین نیستند. شرمنده هم هستند که آخوندها با پول و ثروتشان، هر ساعت دهها بچه خردسال اهل حلب در دو مملکت آنطرفتر را به خاک و خون می‌کشند.
اما واقعیت مهمتر آنکه، مردم ما خشمگین‌اند، خشمگین و کینه ور و مغبون نسبت به آخوندهایی که انقلاب زیبایشان در سال 57 را دزدیدند، انقلابی که در آن:
همه، یک دل و یک صدا به‌دنبال آزادی بودند،
همه با هم به قول معروف ”خانه یکی“ شده بودند،
کسانی که روزهای انقلاب 57 را به یاد دارند، خوب می‌دانند در ماههای پایانی انقلاب، این مملکت برخلاف امروز:
نه معتادی به این صورت داشت
و نه بی‌خانمان این همه زیاد بود
و نه کارتون خواب
و نه زن و کودک خیابانی! که حتی تصور این آخری (زن خیابانی) هم برایمان غیرممکن بود!
واقعیت آن‌که مردم ما به سختی خشمگین‌اند، خشمگین از این همه ستم و نامردمی و خیانتی که آخوندها به آنها و انقلابشان کردند، خشمگین.
تا روزی که در انفجار خشمشان همه این مصایب را با هم و ”یکجا“ حل کنند.