Skip to main content

در کامنتی که زیر این مقاله

در کامنتی که زیر این مقاله
آ. ائلیار

در کامنتی که زیر این مقاله هست در رابطه با آذربایجان نوشتم:
« در مسئله ی آذربایجان بدون « وجود یک جبهه ی متحد از همه گرایشها» گام مثبتی نتوان برداشت. و همه ی سئوالات دیگر بی پاسخ می مانند. اما با وجود جبهه قدمهای مثبت ممکن است. « مرکز و اورگان تفکر و عمل آذربایجان» را باید آفرید و از شرایط « جنبشی و خود بخودی» ضرورت دارد گذر کرد. وگرنه نمی توان از عهده ی مشکلات پیش پا برآمد.» اضافه میکنم، درست است که در داخل امکان چنین کاری به صورت علنی ممکن نیست، ولی سئوال این است که آیا به شکل مخفی هم انجام چنین کاری ممکن نیست؟ قبل از جواب به این سئوال طرح موضوع « تشکیل جبهه» بیشتر در رابطه با فعالان خارج طرح شده است. حداقل میتوان در خارج این کار را انجام داد.
برگردم به جواب سئوال اول: درست است که در داخل اختناق شدیداً مانع تشکیل جبهه است ولی انجام این کار به «شکل غیرعلنی ناممکن نیست.»

در شدیدترین دیکتاتوریها مبارزان تشکلهای غیرعلنی خود را آفریده اند ، گیرم در بعد کوچک. ولی بهرصورت مشکل را در «حد خرد» حل نموده اند. البته با دادن هزینه های لازم. بدون صرف هزینه کاری صورت نمیگیرد.

هیچ نظام دیکتاتوری نیست که مبارزان نتوانند در آن خود را حداقل در بعد خرد سازماندهی کنند. مهم خردی و کلانی نیست بل
کیفیت تشکل مهم است. مثلا اگر پنج یا ده نفر از «گرایشهای مختلف» بتوانند تشکل جبهه ای در داخل تشکیل بدهند و فعالیت سیاسی خود را بازتاب دهند، این برای « مبارزه ی رفع تبعیض در آذربایجان» به اندازه ی یک حزب اهمیت کیفی دارد.

اما مورد « تشکیل جبهه مشترک» مربوط به فعالان خارج است که در دموکراسی های نسبی زندگی میکنند و بارهانیز گردهمایی هایی انجام داده اند.
اینجا یک سئوال مهم و اساسی مطرح میشود: چرا فعالان خارج نمی توانند جبهه ی مشترک تشکیل بدهند؟
در مقاله ی « ضرورت تشکیل جبهه متحد آذربایجان» تا حدی به این مسایل پرخته ایم:
http://www.iranglobal.info/node/55621
اما به یک مسئله و نیاز مهم اشاره نشده که اینجا به کوتاهی به آن اشاره میکنم.

چرا فعالان آذربایجانی ساکن در خارج نمی توانند جبهه ی مشترک تشکیل بدهند؟

در گذشته دوست گرامی اسماعیل، در زیر مقاله ی من -لینک بالا- ضمن اشاره به چند دلیل نوشته اند:

« 5- فعالین سیاسی آذربایجان شدیدا منفعت طلب، قدرت پرست ، فرد گرا ، محفل گرا و دیکتاتور هستند و قدرت تحمل نزدیکترین رفقا و هم نظران خود را هم ندارند.
6 - انگیزه مبارزاتی، فداکاری، گذشت، جسارت، از جان گذشتگی و روحیه رزمندگی در فعالین سیاسی تورک بسیار ضعیف است.
در این شرایط با این آدمها نمی توان جبهه تشکیل داد یا بطور متشکل کار کرد. شاید در آینده اوضاع نغییر کند و زمینه تشکیل جبهه مساعد بشود»
مسئله این نیست که این ایرادها تا چه حدی درست و نادرست اند. بل مهم این است که « ما مشکل و کمبود» داریم و میخواهیم بدانیم این « مشکل و کمبود» کار مشترک جبهه یی با چه پارامتری یا عنصری میتواند حل شود؟ یا حد اقل این « کمبود» چه میتواند باشد؟
پس سئوال به این شکل مطرح میشود چه کمبود یا کمبودهایی هست که اگر رفع شوند میتوانند « به انجام کار جمعی و سازمانی» یاری کند؟
فرض میکنیم آنچه اسماعیل عزیز گفته کم و بیش در ما وجود دارد ولی پادزهر رفع این ایراد ها چه میتواند باشد؟
از دید من نیز در بیشتر فعالان جنبش رفع تبعیض یک « خاصیت ، خصوصیت، یا ویژگی» که لازمه ی کار است کم است. «کمبود جدی» ست.
-
«کمبود ما»
که کار را خراب میکند. البته این کمبود اختصاصا در مورد فعالان مطرح میشود و نه در مورد عامه ی مردم که موضوعشان خارج از این بحث « فعالان» است. و جداگانه.

بیشتر فعالان چه کمبودی دارند که نمی توانند « در جبهه متشکل شده و کار سازمانی» انجام دهند؟
1- عقاید خود را در یک منشور، مشترک، متحد، نکرده اند. ( استراتژی-تاکتیک مشترک ندارند)
2- فاقد « شیفتگی آگانه اند». آگاهانه عاشق نیستند. مانند « دلی های کور اوغلو» نیستند. صاحب « عشق اصلی-کرم» نیستند.
نمی گویم « عاشق و دلی» نیستند یلکه میگویم « عاشق و دلی هستند ولی آگاهی لازم برای عشق ورزیدن را ندارند»
یک حزب الله و داعشی هم عاشق فداکردن جان خود در راه اسلام سیاسی ست ولی این عاشق « فاقد آگاهی لازم برای عشق به انسانها و رهایی و سعادت و آزادی ست». یعنی او فاقد « فلسفه ی عشق انسان دوستی ست». او در حقیقت « عاشق و دلی نیست، چرا که فاقد آگاهی یا فاقد فلسفه ی انسان دوستی ست.
دلی های کوراوغلو عاشق مبارزه ، انسانهای طلم دیده، دوستان خود، عاشق برابری و آزادی بودند. و عشق شان با عشق اصلی و کرم در این مبارزه برابری میکرد. چرا که در چنلی بئل « شیفتگی و برابری و دوست داشتن و مبارزه و آزادی» در هم ذوب شده بود.