Skip to main content

ادامه نوشته:

ادامه نوشته:
آ. ائلیار

ادامه نوشته:
پس از دید من اگر منشور مشترکی هم باشد باز کمبود حل نمیشود. چرا که فعالان نیاز به یک « فلسفه» دارند. فلسفه ی
« انسان دوستی» که بر عناصر «آزادی و برابری و مبارزه و فداکاری و گذشت و راستی و درستی و هوشیاری» تکیه کند.
نیاز به « فلسفه ی انسان دوستی و مبارزه» داریم.
فلسفه ای که « گاندی و مارتین لوتر کینک و ماندلا و مانند اینها» در عمل نشان داده اند. نیاز به فلسفه ی انسانهایی داریم
که در دوران تسلط فاشیسم بر اروپا « با تکیه به عشق به آزادی و انسان» علیه فاشیسم جنگیدند و « دموکراسی نسبی» خود را بعد از جنگ برپا نمودند.
---
بدون داشتن « فلسفه ی عشق و آگاهی و انساندوستی و مبارزه و آزادی» تبدیل میشویم به آدمهایی که دوست گرامی خصایل آنها را جمع بندی کرده است.
راه کسب «فلسفه ی انساندوستی و آزادی» ، سئوال و آزمایش، سئوال و آزمایش و باز هم سئوال و آزمایش است.

شبه فلسفه موجود بین بیشتر فعالان « ناسیونالیسم محکوم» است. این فلسفه نیست. ناسیونالیسم است.
« آذربایجان چلیق به جای آذربایجانی سئومک، ترکیسم به جای انساندوستی» فلسفه نیست، ناسیونالیسم تنگ نظر است. طبیعی ست که معتقدین به ناسیونالیسم خصایل جمع بندی شده توسط دوست گرامی اسماعیل را در خود جمع کنند و نتوانند با هم کار و مبارزه ی مشترک پیش برند و « اعتبار احتماعی و مبارزانی» کسب کنند.
با شبه فلسفه ی ناسیونالیسم نمیتوان « راه رهایی و آزادی» را هموار کرد.
گذر از این شبه فلسفه ضرورت دارد. آنچه نیاز هست « فلسفه ی انسان دوستی و آزادی و برابری» ست.
این فلسفه را تنها با سه کلمه ی « انسان و آزادی و برابری» نتوان کسب کرد. لازم است فرمول « سئوال و آزمایش» را به صورت خودآموزی سالها انجام داد تا به نتیجه ی حداقل رسید.
بدون فلسفه ی مترقی مبارزه ی مترقی ممکن نیست. کار سازمانی، کار جبهه یی ممکن نیست. کار همبستگی با نیروهای دیگر ممکن نیست. در نتیجه هم پیروزی امکان پذیر نمیشود.
همه ی اینها نیاز به یک فلسفه ی مشکل گشا دارد.
گاندی صاحب فلسفه بود. لوترگینگ نیز. ماندلا هم همینطور. مبارزان دوران فاشیسم هم همینطور.
دموکراسی نسبی در اروپا برپایه ی فلسفه ی مشکل گشای مبارزان و متفکران دوران فاشیسم ، و قبل و بعد ازآن ساخته شده است.
حل نسبی مسایل هند، راسیسم آمریکا، مشکل چک ها و اسلاواکیها، آپارتاید آفریقای جنوبی و دیگر حرکلت مثبت دیگر همه از یک « فلسفه ی مترقی انساندوستانه و رهایی بخش» ریشه میگیرند.
با «شبه فلسفه ی ناسیونالیسم محکوم» نمیشود مشکل تبعیض در ایران و بخصوص در آذربایجان را حل کرد.

اینکه ما استبداد زده و تبعیض دیده و استثمار شده هستیم ، و فاقد استقلال؛ به هیچوجه کافی نیست که به خواسته های خود برسیم. خواستن توانستن نیست. باید برای رسیدن به خواسته ها « صاحب خصوصیات و شرایط لازم شد، وگرنه آدم ول معطل است.»
«خصوصیات و شرایط» لازم چگونه و از کجا حاصل میشود؟
از «فلسفه ی اخلاق» مشکل گشا، از «فلسفه ی سیاسی» به درد بخور، از تسلط به فن خود سازمان یابی، کار جمعی ، از اعتماد آفرینی و حفظ آن، از استمرار مبارزه، فن استراتژی -تاکتیک، خصوصیات اخلاقی والا و مانند اینها حاصل میشود.
باید شایستگی لازم و امکانات عملی ضروری را فراهم و کسب کرد، تا بتوان پیش رفت. وگرنه قلم پا می شکند.

با مغزخالی ، با شبه فلسفه ها، و عدم خصوصیات لازم و امکانات، آدم آن میشود که دوست ما جمع بندی کرده است.
برای مبارزه و پیشرفت « جهان شناسی» یا فلسفه ی جدیدی ضرورت دارد. با شبه فلسفه ها کاری از پیش نمی رود.
از راه « فلسفه های اخلاق، سیاست، سازمان یابی» باید به « جهان و انسانشناسی جدیدی» رسید. «شبه فلسفه ناسیونالیسم محکوم»
به درد نمیخورد. نتیجه ی این شبه فلسفه همان است که دوست ما نوشته است.