Skip to main content

ترجمه يك داستان مينيمال لوايى

ترجمه يك داستان مينيمال لوايى
Anonymous

ترجمه يك داستان مينيمال لوايى را از تركى مى نويسم تا هم قدرت قلم او را ببينيد و هم يك جورهايى جواب بعضى هاست:

گربه، ماهى را نخورد. ماهى بزرگ شد. افسانه شروع شد. ماهى به كتاب پيرمرد و درياى ارنست همينگوى خزيد. ماهى، ماهى سياه صمد بهرنگى شد. در ايام عيد در أغوش بچه ها خوابيد. همه ماهى را نازش كردند و بهش محبت كردند. گربه در خيابانها از اين و آن تيپا خورد و زخمى شد و مُرد. در دنيا خيلى چيزها فراموش مى شود، مثل كارى كه آن گربه كرد...
گربه، ماهى را نخورد...
به همين سادگى و راحتى...

اصل داستان:

پیشیک بالیغی یئمه دی. بالیق بؤیویدو. افسانه باشلاندی. بالیق ارنست همینگویین قوجا و دنیز کیتابینا گیردی، صمد بهرنگی نین قارا بالیغی اولدو، بایرام گونلرینده اوشاقلارین قوینونا گیردی. هامی بالیغی سئودی، ایزله دی، نازلادی. پیشیک خیابانلاردا تپیک یئدی، یارالاندی، خسته له ندی، اؤلدو. دونيادا

بیر چوخ شئی اونودولور بیری ده همین بو پیشیین او اونودولموش ایشی...
پیشیک بالیغی یئمه دی...
بو قه ده ر ساده و بسیط...