Skip to main content

شعری ا ز شادروان حضرت سعدی

شعری ا ز شادروان حضرت سعدی
Anonymous

شعری ا ز شادروان حضرت سعدی علیه رحمه برای اهل درد .

شنیدم که مردی است پاکیزه بوم/
شناسا و رهرو در اقصای روم/
من و چند سالوک صحرا نورد/
برفتیم قاصد به دیدار مرد/
سرو چشم هر یک ببوسید و دست/
به تمکین و عزت نشاند و نشست/
زرش دیدم و زرع و شاگرد و رخت/
ولی بی مروت چوبی بر درخت/
به لطف و لبق گرم رو مرد بود///
ولی دیگدانش عجب سرد بود/
همه شب نبودش قرار هجوع/
ز تسبیح و تهلیل و ما را ز جوع//
سحرگه میان بست و در باز کرد/
همان لطف و پرسیدن آغاز کرد/
یکی بد که شیرین و خوش طبع بود//
که با ما مسافر در آن ربع بود
مرا بوسه گفتا به تصحیف ده/
که درویش را توشه از بوسه به/
به خدمت منه دست بر کفش من/
مرا نان ده و کفش بر سر بزن/
به ایثار مردان سبق برده‌اند/
نه شب زنده‌داران دل مرده‌اند/
همین دیدم از پاسبان تتار/
دل مرده وچشم شب زنده‌دار/
کرامت جوانمردی و نان دهی است/
مقالات بیهوده طبل تهی است/
قیامت کسی بینی اندر بهشت/
که معنی طلب کرد و دعوی بهشت/
به معنی توان کرد دعوی درست/
دم بی قدم تکیه گاهی است سست/