Skip to main content

جناب سازاخ،

جناب سازاخ،
یونس شاملی

جناب سازاخ،
آزادی اندیشه نباید از کسی دریغ شود
من در این نوشته آزادی فکری کسی را نفی نکرده ام. من فکر خودم را نوشته ام و شما هم مختارید فکر خودتان را بنویسید. شما در یک پاراگراف تمام تاریخ را به هم دوخته اید که در آخر یکی دو جمله در وصف استقلال بنویسید. البته که این حق طبیعی شماست که هر نوع خواستید بیاندیشید و آن چنان می اندیشید آن را تبلیغ کنید. فکر ما رو به سوی

یک جامعهء ملیونی است. بحث جدل من و شما نیست. بحث فراهم کردن شرایط برای انتخاب درست انسانهاست.

میگویید که «تاریخ یکبار به ملتها شانس استقلال میدهد». من نمیدانم این جمله چگونه در ذهنیت شما تقدس یافته است. این جمله هیچ کجایش از نظر فکری محکم نیست. تاریخ چیست که یک بار شانس استقلال برای ملتی اعطاء کند؟ چرا این شانس بارها نصیب ملتی نشود؟ و دهها چرای دیگری که مطمئنا جوابی برایشان نیست. شما اگر فکر میکنید آن «تاریج» مورد نظر شما فرا رسیده چرا دیگر غصه میخورید. تاریخ اگر این شانس را به قول شما به ملتی داده است من و یا هر کس دیگری چگونه میتواند این شانس را از ملتی بگیرد؟ به نظرم اگر واقعا به این جمله اعتقاد داشتید نباید به من انتقاد میکردید. چون من که نمیتوانم روند تاریخ را به تنهایی تغییر دهم. بنابراین شانسی اگر وجود داشته باشد و تاریخ چنان اراده مندی نیز پشتوانه اش باشد دیگر چه فرجی به شکایت و گله و انتقاد به دیگران وجود دارد. تاریخ خود خواهد ساخت. ما هم اگر تاریخ چنین حکمی را در این برهه از خود صادر کرده است چه قدرتی داریم که در مقابل اش ایستادگی کنیم. بنابراین چه مخالفین و چه موافقین استقلال با این سخن شما آب خنکی می نوشند و منظر عملی شدن تاریخ می مانند.

اما من پریشانی بسیار عجیبی را در سخنان شما می بینم. اگر شما نمی بیند مشکل من نیست.