Skip to main content

من زندانى سياسى دهه ٦٠ بودم،

من زندانى سياسى دهه ٦٠ بودم،
Anonymous

من زندانى سياسى دهه ٦٠ بودم، وقتى جلادان خمينى مرا در حين خدمت در ستاد نيروهاى مسلح بازداشت كردند. ( شغلم معاون أمور مالى ستاد كل استان شهر تهران و كرج بودم) سرم را در ماشين دادستان بين دو پاسدار روى زانوهايم فشردند كه جايي را نبينم.يكسره به اوين برده و اول لخت مادر زاد كرده تا نشين بنده را بازرسى فرمودند. بعد يكسره به ٢٠٩ و خدمت جناب حسبن شريعتمدارى( برادر حسين) بردند. با چند كلمه سوْال و جواب كه إقرار كنم به رابطه تشكيلاتى با منافقين (مجاهدين خلق- أمروزه فرقه رجوى)، وقتى من إنكار كردم، تهديهم كرد كه با شكنجه( تعذير) بهتر حرف خواهم زد، من هم گفتم هرچه صلاحتان است.....
در واقع باور نمى كردم شكنجه اى وجود دارد!!!!!!!فكر مى كردم فقط دارد تهديدم مى كند. هر چند از انواع شكنجه هاى ساواك قبل از انقلاب هم بى بهره نبوده ام، اما دريغ كه دجاليت خمينى به امثال من در نيروهاى مسلح پاك و منزه بودن

اين شيادان را بسيار تبليغ مى كردند!!!!!!!!!!
در هنگام صحبت با حسين شريعمدارى، كه البته بعد ها فهميديم كه برادر حسين شكنجه گر ٢٠٩ همان حسين شريعتمدارى نماينده خامنه اى در روزنامه كيهان ، امروزى است........
هنگام صحبت با من نقاب كوكلس كولانى زده بود و چشم من باز بود، چرا كه بعد ها هم وقتى در سلول هاى ٢٠٩ قرار مى گرفتيم، چشمان ما باز و پاسداران نقاب سفيد رنگ كوكلس كولانى مى زدند. و قيافه شان مثل اشباح مى شد..
چشمانم را بستند و وارد راهرويى كردند كه صداى هواكش و راديو بسيار بلند در هم تنيده بود.
وقتى مرا وارد إطاق شكنجه كردند، صداى ناله و فرياد دختر بچه اى را هم در كنار تخت شكنجه ام شاهد بودم، بلافاصله مرا با چشمانى بسته به يك تخت آهنى بستند، پاهايم را روى لبه تخت شكنجه بستند. و دو انگشت بزرگ پا را هم به همديگر، و دوستانم را هم از بالا به تخت كشيده و بستند....
لازم به ياد آورى است كه به خاطر داشتن افكار انقلابى قبل از انقلاب، و شركت در تظاهرات سراسرى و خصوصا طاهران ( تهران) و ١٧ شهريور، به عنوان انقلابى قبل از انقلاب در ستاد مركزى شناخته مي شدم. و در اسفند ٥٩ بعد از ٥ ماه جبهه و جنگ بدون مرخصى، از اول مهر ٥٩ در رده فرمانده گروهان رزمى و كوماندوئى وقتى تشويقي همراه ده نفر مجروح به طاهران برگشتم، و به علت اينكه از گردان ٧٠٠ نفرى ما فقط ١٥٠ نفر مجروح و چند نفر هم فرارى از جنگ كسى باقى نمانده بود، در ستاد نيروهاى مسلح طاهران و باقى مانده گردان رزمى خود، به عنوان مسئول بايگانى گردان مشغول به كار شدم....
در همانجا بود كه كه يك روز از پشت و ظاهرا اتفاقى با كلت ٤٥ هدف قرار گرفته و شديدا مجروح شده و دست چپم هم شكست، بعد ها فهميدم ضارب كه هم گردانى ما بود و در جبه هم جايش را نجات داده بودم و به دادستانى منتقل شده بود، قسد ترور مرا داشته كه هل شده و تير بازاويه از طرف چپ بدنم وارد و از كنار قلب گذشته و دست چپم را از بازى شديدا شكسته بود...
لذا هنگام دستگيرى در مهر ٦٠ حدود ٧ ماه بود كه با چند بار شكستن و بستن بازويم تازه كمى جوش خورده بود. كه برادر حسين !!!! بازجو با همان حال و بدون توجه به تذكر من كه دستم شكسته است، مرا به تخت شكنجه بست. و گفت دستت را بيشتر خواهم شكست.
بقيه ماجراهاى ٢٠٩ و شكنجه ها را خودتان بهتر ميدانيد. از كالبلهاى كف پا گرفته كه پايم را از نكره ٤٢ به ٥٠ رسانده بود و در هيچ دنپائى جا نميشد، و با باند پيچى و ....
وقتى غروب مرا به همراه ديگر شكنجه شده ها از پله هاى زير زمين به طرف سلولها مى بردند، از زير چشم بندم پاهاى باند پيچى شده را ميديم كه شايد بيش از ٣٠ تا ٤٠ نفر مى شدند. و نا خود آگاه شعر كاروان لإله ها را زير زبان شروع به زمزمه كردم....
بگذريم كه در سلولهاى ٢٠٩ هر زندانى شكنجه شده در يك سلول ١٢٥در ٢ متر تقربا با سه چهار نفر ديگر با يك پتوى سربازى زير همه و دمپائى ها زير سر و دو پتو هم روى هم داشتيم. دستشوئى و توالت هم همانجا بود. و علاوه بر استشمام بوى گند توالت همديگر، و صداهاى ناهنجار تخليه گاز هاى دروني ؟؟؟؟؟؟؟موضوع مسلمانى و از شرع أنور خمينى و خامنه اى هم خبرى نبود كه پيمان عارف مانقورت و خائن به ملت تورك آزربايجان جنوبى از آن در سألن و سؤله بازداشت اش شاكى است..
غذا ما هم يك لواش كوچك و يك ليوان چاى سرد شده جوشيده بود. و از مربع و كره هم خبرى نبود...
وضعيت كشور آنزمان ايران هم بدتر از دوران كودتاى توركيه و براندازى خارجى نبود...
آقاى پيمان عارف در واقع در هتل ٥ ستاره بودند نسبت به بازداشت گاههاى آنروز اوين و قزلحصار و رجائي شهر...
امروز را نباد نگاه كنند كه رژيم در اثر سركوب و قتل عام هاى دهه ٦٠ ظاهرا در ثبات به سر مى برد..
در دوران ٧ سال شكنجه هاى مكرر و زندانم، دندانهايم شكست بيش از ٥٠٠ كابل به كف