Skip to main content

1- « در باغ نیست» یعنی چه؟

1- « در باغ نیست» یعنی چه؟
آ. ائلیار

1- « در باغ نیست» یعنی چه؟
توده از دو بخش توده ی عوام و توده ی غیر عوام تشکیل شده است.
فرق عوام و غیر عوام اینه که اولی ساده اندیش است و دومی پیچیده اندیش. اولی به منافع طبقاتی خود آگاه نیست و دومی به طور نسبی در کل آگاه حساب میشود.
با تخمین نزدیک به حقیقت گفتیم نود درصد توده عوام اند و سرنوشت قدرت را تعیین میکنند.
نیروی مترقی لازم است این توده ی عظیم و سرنوشت ساز را آنطور که هست در نظر گیرد یعنی پوپولیست و نه مثلا سوسیالیست یا آگاه به منافع طبقاتی خود؛ و توجه کند که اکثریت این خیل را نمی شود به منافع خود آگاه نمود و متشکل کرد.

اینکه نیروی مترقی عمدتا با عوام در خیزش شرکت میکند و نه با غیر عوام. و لازم است نسبت به این موضوع برنامه داشته باشد، در مورد کسب قدرت. اما نیروی مترقی متوجه این قضیه نیست و « برنامه ای» هم در این مورد ندارد. برنامه ی مثلا چپ « آگاهی و تشکل اکثریت توده ی عوام و غیر عوام» است؛ در صورتی که « اکثریت عوام آگاه و متشکل نمیشوند». لازم است برنامه ی دیگری داشت. اما متوجه موضوع نیست. این یعنی نیروی مترقی -دموکرات و سوسیالیست- در باغ نیست.
حالا کجای این مسئله تعجب برانگیز است برمن معلوم نیست.

2-« جهان سوم» یا با نام جدید جهان پیرامونی، یا با هر نامی که بگوییم در صنعت و اقتصاد بسیار ضعیف است و گرفتار فرهنگ مسلط سنتی غیر دموکراتیک. از جمله خاورمیانه. این جهان را نمیتوان « پیشرفته» نامید. نه در اقتصاد و نه در فرهنگ. مسئله عقب مانده یا عقب نگهداشته شده یا هر دو، هم مطرح نیست. چون در هرحالت « ضعیف و غیر دموکراتیک بودن» بجای خود باقی ست. حالا استعمال این نام چه اشکالی دارد نفهمیدم.
3- با شما موافقم که استعمار کهنه و نو کوشیده در عرصه های مختلف با نامهای گوناگون زمینه ی برنامه های زیانمندش را آماده کند. بگذریم از مثالها.
4- « جنبش گران آزادیخواه خود دست نشانده های استعمار هستند؛ همچون گاندی در هند».
آیا گاندی دست نشانده ی استعمار بود؟ من چنین فکری ندارم. از طرف دیگر « آزادیخواه دست نشانده » هم جمع دو مفهوم متضاد است و درست نیست.

5- دید نادرست لنین:
این موضوع را در رابطه با « آگاهی اکثریت عوام » میاورم که به مسئله مورد بحث مربوط میشود:
تلاش فکری مارکس و نه « مارکسیسم»، در کل « نقد ایده لوژی» ست. چه در اقتصاد و چه در فلسفه و موضوعات تاریخی. و ایده لوژی را « ایده ی کاذب» می نامد. برخلاف کسانی که از تلاش فکری او که در بخشی میتواند درست و در بخشی نادرست باشد، ایده لوژی ساختند. و خود اوهم متوجه قضیه شده و گفت « مارکس(من)، مارکسیست نیست». نقل قولی ست به روایت انگلس.

حالا لنین در ص. 51 چه باید کرد از اصطلاح « ایده لوژی سوسیالیستی» استفاده میکند و در صفحات بعد « بردن این ایده لوژی به میان کارگران» را وظیفه قرار میدهد.
خطایش اینه که « از تفکرات مارکس» ایده لوژی میسازد و متوجه نیست که ایده لوژی « ایده و برداشتهای کاب» است. و چیز کاذب بدرد کارگران نمیخورد. از سوی دیگر در نظر نمیگیرد که « چه مقدار از کارگران ناآگاه میتوانند مثلا آگاه شوند». به « ایده ها صادراتی» برخورد میکند. به طبقه کارگر قالبی و مکانیکی برخورد کرده آنان را از پروسه ی در هم تنیده ی روشنگری در جامعه جدا می بیند و « از بردن ایده لوژی» به میان آنان حرف میزند. اصلا متوجه معنی « چگونگی پدیده ی روشنگری و روشنگر و پروسه ی آن در جامعه نیست». در واقع کار و متد او « ایده لوژی و ایده لوگ سازی» بین زحمتکشان است. و این از اساس کار و متد صحیحی نیست. کسی را نباید ایده لوژی سازی نمود. کار روشنگری با ایده لوژی سازی متضاد است. ذهن لنین به بیش از « ایده لوژی و ایده لوگ سازی» و « صادرات مکانیکی ایده لوژی» قد نمیدهد.
متاسفانه این متد در ارتباط با « عمل آگاه کردن اکثریت کارگران توسط چپ ما» استعمال میشود و از ریشه نادرست است. و متوجه قضیه هم نیست.
لنین و کسانی مانند او، همه ، وضع شان خیلی خیلی خراب است. چون گرفتار ایده لوژی و ایده لوگ سازی اند و از این رو به شدت دگماتیک و ذهنگرا هستند.