Skip to main content

هفتاد و چهارمین سالگرد تولد

هفتاد و چهارمین سالگرد تولد
بهمن موحدی(بامدادان)

هفتاد و چهارمین سالگرد تولد "فرهاد"، اسطوره و پرچمدار موسیقی انقلابی ایران مبارک. تولدت مبارک اسطوره ی من.
سالیان سال با صدای زنده یاد فرهاد زندگی کردم، اما هنوز که هنوز است صدای او برایم تازگی دارد و در داخل ماشین و اوقاتی که تنهای تنها هستم صدای او را گوش می کنم.
در سال 53 یا 54 ، آن موقع که پسرکی سیزده یا چهارده ساله بودم، در خانه ی دایی جانم برای اولین بار صدای فرهاد را شنیدم که فکر می کنم ترانه ی کوچه ها باریکن یا شبانه یک بود. و پس از آن بود که عاشق خواننده ای با صدای کلفت و بم شدم به نام "فرهاد" . یکی دوسال پس از آن ماجرا و زمانی که تازه به سن جوانی پا گذاشته بودم و سرم پر بود از غرور و باد جوانی، از یکی از دکه های روزنامه فروشی خیابان خراسان، عکس فرهاد را خریدم، عکسی بسیار زیبا از فرهاد که موهایش را از ته تراشیده بود و سیگاری برلب داشت. عکس را در راهروی منزل مان چسباندم...

پدر جانم که فردی بسیار مذهبی و سنتی بود ، شب از سر کار آمد و عکس فرهاد را دید و داد و فریاد راه انداخت که چه کسی عکس این الاغ (!)را بر دیوار چسبانده؟! مادر و خواهرانم ترسیده بودند، برادر بزرگم رو به پدر گفت: کار بهمن است آقا؛ پدرجان، عکس فرهاد را پاره و ریز ریز کرد و سپس به سمت من آمد و چنان کشیده ای بهم زد که گوشم سوت کشید. مدتی بعد نیز به خاطر خواندن کتاب "صمد بهرنگی"، کتکی مفصل و اساسی از پدرجانم خوردم.
باری، فرهاد با صدای بی نظیرش، در هیچ کدام از آثارش، تن به ابتذال نداد و دلش هرگز یاری نداد که از بی خیالی و هوس بخواند.
فرهاد به مثابه هنرمندی آگاه، نه فریب رژیم شاه را خورد و نه با به قدرت رسیدن رژیم جنایتکار آخوندی متزلزل شد. او نگذاشت هنر و شخصیت اش به هیچ عنوان وبه هیچ بهانه تراشی های مزورانه و سازشکارانه با رژیم آخوندی، لکه دار شود.
هنگامی که صفیر گلوله های چریکهای فدائی خلق در سیاهکل آغاز مبارزه ی مسلحانه را اعلام داشت و پس از آنکه قهرمانان فدائی در جریان نبرد یا زیر شکنجه ساواک یا میدان تیرباران به شهادت رسیدند و ایران تکان خورد؛ فرهاد ترانه "جمعه" را برای پیشتازان فدائی خلق خواند:
توی قاب خیس این پنجره ها
عکسی از جمعه ی غمگین می بینم
چه سیاهه به تنش رخت عزا
توچشاش ابرای سنگین می بینم
داره از ابر سیاه خون می چکه
جمعه ها خون جای بارون می چکه
نفسم در نمی آد؛ جمعه ها سرنمی آد
کاش می بستم چشامو؛ این ازم بر نمی آد
داره از ابر سیاه خون می چکه
جمعه ها خون جای بارون می چکه
عمر جمعه به هزار سال می رسه
جمعه ها غم دیگه بیداد می کنه
آدم از دست خودش خسته می شه
با لبای بسته فریاد می کنه
داره از ابر سیاه خون می چکه
جمعه ها خون جای بارون می چکه
جمعه وقت رفتنه؛ موسم دل کندنه
خنجر از پشت می زنه اون که همراه منه
داره از ابر سیاه خون می چکه
جمعه ها خون جای بارون می چکه

***به امید پیروزی خلق قهرمان ایران***