اوایل انقلاب بود و موج درگیری های گروهها و رژیم. یک روز به خانه آمدم و خیلی جدی رو به خواهر و برادرهام کردم و گفتم میخوام یک خبری در مورد یکی از افراد خانواده بدم ولی نباید از این خونه بیرون بره و باید هرچه زودتر یک فکری براش بکنیم. همه سراپا گوش شدند. بعد خیلی آهسته درحالی که دور و برم را می پاییدم گفتم امروز یکی از دوستان من که در ستاد نیروی هوایی در ضد اطلاعات کار میکنه یک پرونده به من داد و گفت همینجا جلوی من میخونی و بعد پرونده رو میدی به من و یادت باشه من هرگز این پرونده رو به تو نشون ندادم. خواهر برادرها رنگ شون پریده بود. بعد کمی ساکت شدم. برادرم گفت خب؟ بگو چی بود؟ گفتم: این مادرجون با اون هیکل گنده ش که هر روز پنج رکعت نماز میخونه سرهنگ کا گ ب هست و برای روسها کار میکنه و با توده ای ها در ارتباطه! حالا بماند چقدر قاشق و قندان و غیره طرف من پرتاب شد که به حیاط خانه دویدم.. حالا
اوایل انقلاب بود و موج درگیری
اوایل انقلاب بود و موج درگیری
محسن کردی
م.. حالا حکایت این درس خوندن علی خامنه ای در روسیه هست که به همون اندازه درجه سرهنگی مادر خدابیامرز ما واقعیت میتونه داشته باشه و اگر فخرآور واقعا همچه حرفی زده باشه و کلی هم آفرین و بارک الله گرفته باشه.. باید با افسوس گفت هنوز تو این ملت آدم مشنگ کم نداریم و اپوزیسیون باید حواسش جمع اینها باشه.