Skip to main content

افسانه ها

افسانه ها
آ. ائلیار

افسانه ها
پندها، مثلها، اصطلاحات، داستانهای افسانه مانند،سخنان روزمره، به شکلهای گوناگون در ارتباطات انسانها منتشر میشوند. فکر نه تنها پا دارد و می دود، بل پر دارد و پرواز میکند. از باستان زمان تا حالا.

افسانه ها پر دارند و پرواز می کنند، مثل جن از جلدی به جلد دیگر در میایند. به طوری که تقریبا در مقایسه با جلد اولیه شان قابل تشخیص نیستند. از اینرو هر«حادثه»ی واقعی را می توانند با « جلدهای افسانه یی» خود به شکل تقریبا غیر قابل تشخیص و حتی باور نکردنی منعکس کنند. آنها قادر اند جلد هر زبانی را به خود بگیرند.

در این میان آنچه اینجا، مهم است آن است که« حادثه» واقعی جلد افسانه ای یافته است. حال چه قسمتهایی؟ قسمت های مختلف افسانه می توانند حوادث واقعی مختلفی را نشان دهند. تشخیص این مسئله سخت است و نیاز به « تجربه و دانش ادبی» دارد. در این صورت کار کمی راحت میشود. فایده ی این کار زیاد است. ما می توانیم به یک « رخداد» واقعی پی ببریم. مثل:
1- در افسانه ی گیل گمیش، او و دوست اش به کوه و بیشه ها می روند و « خوم واوا» - موجود ترسناک جنگلی- را که جنگل خانه اوست، می کشند. اینجا « موجود ترسناک» "مردمان" ساکن منطقه اند که از مناطق بیشه ای و جنگلی خود محافظت میکنند تا سومر درختان آنها را نبرد. نگهبان ترسناک جنگل، مقاومت مردم است. کشتن خوم واوا، تجاوز به مالکیت عمومی ساکنان آنجا ست. این جنگ و نکته ی افسانه یی نشان میدهد «سومر برای تهیه چوب به جنگلهای دیگران دست برد میزد» و کشتار می نمود. و چه بسا پیروز هم بر میگشت. اما زهره ترک هم می شد. گیل گمیش یک فرد نیست او « خود دولت سومر» است. البته در این مورد. در موارد دیگر شخصیت قصه جلد های دیگری می پوشد.
دوست او نشانه لشگر دولت است. و متحدان اش.

2- گیل گمیش بسیار زورمند است. دو سوم خدا، یک سوم انسان است. کسی(مردم) حریف اش نیست، هر کاری خواست انجام میدهد. ( مانند دولت و شاه) ، دو سوم خداست، چون فرزند « قدرت» است. هم آسمانی و هم زمینی. مردم حریف اش نیستند. ( دیکتاتور). برای اینکه نیمه خدا را سر جایش بنشانند و آدم بشود، مردم در مقابل او « انکیدو» را خلق میکنند. قدرتی وحشی، چون شیر، از صحرا. که آدم ندیده است. شخصیت افسانه یی گیل قمیش و انکیدو نشان میدهند « مردم از "حکومت" ناراضی بودند و "مقاومت" می کردند». افسانه، حکومت را در جلد قهرمان و مقاومت را در جلد ضد قهرمان نشان داده است. اما این دو متضاد بعد ها « دوست» میشوند. به نوعی دیکتاتوری « تسلیم مردم» میشود و « قدرت» به خدمت مردم گردن میگذارد. اما نه کامل. قدرت هنوز تجاوز کار است و میرود « خوم واوا» را می کشد. یعنی همسایه را غارت می کند. باید او را ادب کرد. افسانه « دوست» او را که بهش داده بود، از دستش میگیرد. یعنی دوستی را که عشق است از قهرمان میگیرد. کمر اش را با گرفتن این عشق می شکند.

چون ضد قهرمان نتوانسته بود گیل قمیش را مهار کند.و با او همدست شده بود.دیگر این«ضد قدرت» به درد مردم یا افسانه نمی خورد، باید میرفت. و می میرد. اما قهرمان دیکتاتور باید ادب شود. او باید تسلیم مردم شود و بالاخره هدف آن است که « قدرت» در خدمت مردم باشد.

افسانه مرده ی «دوست و عشق» اش را در مقابل قهرمان « بیرق تسلیم» می کند. از گور در میاورد و نشانش میدهد که ای « قهرمان دیکتاتور و تجاوز کار که کسی حریف ات نیست»، تو جان ات « دوستی و عشق ات» بود که به زیر خاک و دنیای مردگان ابدی فرستادم. توهم مثل عشق ات دیر یا زود به دنیای وحشتناک مردگان می روی. فکر نکن « زور»مندی. تو چون بچه ای بی پناه ضعیف هستی. اینجا وقتی گیل قمیش عشق اش را از دست میدهد و نابودی را لمس میکند- با شنیدن گفته های انکیدو از دنیای مردگان و تنهایی و ضعف خودش، دچار وحشت میشود.

نمی تواند قبول کند که با آن« قدرت» خدایی، فرجام اش تهی شدن از عشق- زندگی- و قبول مرگ حتمی ست. این است که به دنبال یافتن «جوانی همیشگی» میرود و میخواهد « پیری را حذف» کند و از این راه « مرگ» را دور بزند. در واقع او از ترس « پیری و مرگ» به دنبال یافتن « جوانی و زندگی جاودانه» میرود. وقتی انکیدو بود این « ترس» را نداشت. وجود و عشق انکیدو به طریقی او را کامل کرده بود. ولی حالا گیل گمیش به صورتی مرده است، و جود ندارذ. وحشت نبود عشق ( یعنی زندگی) و یقین مرگ، او را به دنبال یافتن زندگی، یا جوانی جاودانه، می فرستد.
ادامه دارد