Skip to main content

شرم بر من،

شرم بر من،
سعیدرضا
عنوان مقاله:
زندانی سیاسی، وحید صیادی نصیری، بر اثر اعتصاب غذا جان سپرد

شرم بر من،
و شرم بر مایی که در هجرت اجباری خود و در این روزگار تلخ تر از زهر برای زحمتکشان کشورمان، بجای کوبیدن بر طبل همگرایی و همنوایی، شیپور تفرقه در دست گرفته ایم و بی مهابا بر آن میدمیم.
شعر ذیل با نام "هجرت" را تقدیم میکنم به انانی که در هجرت، هنوز انقدر شرافت دارند، تا از مرگ قهرمانانه یک دگر اندیش در دست جلاد، حتی با عقایدی کاملا متفاوت با اندیشه هایشان، سکوت نکرده و فریادشان گوش جلادان را کر کند.

هجرت
تو سفر کردی از آن موطن آغشته به خون
پر پرواز تو از رنج سفر بشکسته
میدانم،
شوق دیدار رفیقان و عزیزان هر شب
قطره اشکی است که در چشم تر ات بنشسته
با تو همدردم من،
آشیان باز نمودی به درختی که از آن
بهر آزادی ما داس و تبر میسازند
منزل تازه مبارک بادت
هجرتت پاینده،
شرم اگر رنگی داشت
تو چه خوش رنگ بودی ای عاشق
در جهانی بی رنگ، خالی از انسانها
خون دل عطری داشت
تو دهانت خوش بو
چینه دانت پر آواز پر چلچله ها،
تو اگر باز به پرواز درایی بی شک
از بلندای زمان می گذری
با درفشی بر کف با سرودی بر لب،
هدف از هجرت خاموشی نیست
باز پرها به گشای
اوج را تجربه کن

سعید رضا