Skip to main content

زاویه ی چهارم و پنجم مسئله:

زاویه ی چهارم و پنجم مسئله:
آ. ائلیار

زاویه ی چهارم و پنجم مسئله:
---
نویسنده در مقاله خود سه زاویه، از«یک مسئله» را به درستی مشخص کرده است:
- برخی بدون آگاهی از معنی سخن در زمینه عرفانی آن، نقل قول میکنند.
- لازم است به معنی سخن در فلسفه عرفانی زمان توجه شود. مقولات در عرصه« عرفانی-اسلامی»خود، معانی خاص خویش را دارند.
-«خردمندی»در زمینه عرفانی-اسلامی مطرح شده،به معنی آگاهی به«علوم دینی»ست، و نفی«دیالوگ»را پیش رو می نهد.
---
زوایه چهارم و پنجم مسئله آن است که:
-« محیط»به چه«شکلی»در اندیشه و مقولات عرفان منعکس شده است؟
- «اندیشه عرفانی»چه « آلترناتیوی» ارائه میدهد؟
---
مثال: اندیشه:«دنیا "خراب آباد" است».
مقولات « دنیا» و « خراب آباد» در عین حال که در عرفان، معانی خاص خود را دارند، در عین حال نیز، این کلمات به «محیط واقعی» اشاره میکنند. و این محیط را « بازتاب» میدهند.
« وضع محیط اجتماعی»، دنیا، « خراب» است.

سازندگان مقولاتِ « دنیا» و « خراب» و « خراب آباد»، محیط عینی اجتماعی و زندگی را نشان میدهند.
«دنیا خراب آباد» است چون « ظلم فئودالها و شیخان سیری ناپذیر، جنگها و قتل عامها» پایانی ندارند. « زندگی سگی ست».
«عرفان»، «واقعیت» را با «لغاتِ » خاص خودش منعکس میکند، طبق « فلسفه ی عرفانی» ولی « ایده» و راه حل و آلتر ناتیوی که « اندکی زندگی را بهبود» دهد، ندارد. چون « راه حل» را در « پیوستن به خدا» با ابزار و تحقق « مرگ» میداند. « شهادت طلبی»، مرگ طلبی.
اینجا دیگر جایی برای «زندگی»، « بهبود» آن، برای «تلاش و سازندگی» ، نگذاشته است. چون «قدرت تفکر» اش بیش از این قد نمی دهد. چرا که خود را در « چهارچوب تفکر اسلامی» محدود کرده است.

- اما در تاریخ «عمل و اندیشه»ی جامعه، تنها این دیدگاه « عرفانی-اسلامی» مطرح نبود. دیدگاه « تغییر دهنده و بهبود بخشنده و مبارزه جو» نیز وجود داشت.
تلاش انسان برای «بهزیستی» به دور از آن «دیدگاه مرگ طلب»، آزاد اندیشانه و خرافات ستیز و « زندگی» طلب نیز بوده است.
زندگی ای که به «محبت و دوستی و عدم ستم و آزار » و « نفی خرافات» دینی باور داشت.
در دیدگاههای کسانی مثل « عبدالله روزبه( بن مقفع)، زکریای رازی، خیام، دهریان، جنبش خرمیان و ...
دو راه بود:
-خرافات و مرگ طلبی
- نفی خرافات، و تلاش برای شکوفایی زندگی و سازندگی.
---
-اندیشه روبه و رازی، نفی خرافات، جهت ساختن زندگی بهتر بود.
-خیام ، در پوچی، زندگی دوست بود، ولی به سازندگی( ساختن زندگی بهتر) نمی اندیشید.
- حافظ، از تضادِ «دوست داشتن زندگی»، با تفکر «عرفانی-اسلامی»،خلاصی نیافت.
-مولوی، مرگ، و پیوستن به خدا را، پیش میکشید.
- ناصر خسرو، دگماتیک اسلامی-فاطمی بود.
- اندیشه ابن سینا در اسارت اندیشه اسلامی بود، هر چند که «کار و شغل» اش متضاد با این اندیشه بود.
-محمد غزالی، دگماتیک اسلامی بود.
در جامعه ما، اندیشه قرون وسطی، چیزی برای « امروز» ندارد.
و حتی چیزی برای زمان خود نیز نداشت. منهای آن «رگه ها»یی که در بالا اشاره کردم.