Skip to main content

جلیل دوستخواه:

جلیل دوستخواه:
اقبال اقبالی

جلیل دوستخواه:
در کار ِشاهنامه خوانی و شاهنامه پژوهی و کاوش در هزارتوهای آن - به گفته ی سهراب سپهری - «چشم ها را بايد شست ...
* هرگونه بحث و داوری درباره ی درونمايه و داده های شاهنامه در هر زمينه ای و از جمله زمينه ی پايگاه زن، تنها با استناد به ويراسته ترين متن نشريافته ی اين حماسه، می تواند اعتباری نسبی داشته باشد. ساختار متن شاهنامه ی فردوسی از سده ی نوزدهم ميلادی تا کنون، موضوع پژوهش و شناخت شمار زيادی از دانشوران غربی و ايرانی بوده و ويرايش های گوناگونی از آن در بمبئی، کلکته، پاريس، مسکو، تهران و نيويورک چاپ و پخش شده است. اعتبار هريک از اين ويرايش ها را می توان با شمار افزون تر و کهن بودگی ی هرچه بيشتر ِدست نوشت های پشتوانه ی آن از يک سو و ميزان شايستگی ی دانشی و پژوهشی ی ويراستار يا ويراستاران ِ آن از سوی ِديگر، ارزيابيد و به گونه ای باز هم نسبی و احتياط آميز پذيرفت.

* بر پایه ی سنجه های برشمرده، امروز از ميان همه ی ويرايش های اين منظومه، ويرايش دکتر جلال خالقی مطلق - که تا کنون ۶ جلد از متن آن و ۲ جلد از يادداشت های ويراستار ِآن در آمريکا نشر يافته و هنوز ناتمام است [1] - در رديف يکم جای دارد و به اعتبار نزديک به ۴۰ دست نوشت کهن ِپشتوانه ی آن و نيز شناخت نامه ی پژوهشی و دانشی ی ويراستارش در درازنای ده ها سال کوشش و کنش درنگ ناپذير، به طور نسبی نزديک ترين متن به دست نوشت اصلی ی شاعرست و تنها رويکرد بدين ويرايش و گفتاورد از آن می تواند زمينه ای برای بحث و بررسی ی جدّی ی درونمايه شناسی فراهم آورد. استناد به هريک از ديگر ويرايش های اين اثر (حتّا ويرايش ِرتبه ی دوم، يعنی ويرايش مسکو) و ملاک قراردادن بيت يا بيت هايی از آن ها که در متن ِويرايش خالقی مطلق نيامده باشد، اعتبار سخن ِگوينده را در برابر ِنشان ِپرسش خواهد گذاشت !

* حتّا در مورد بيت های آمده در متن رتبه ی يکم نيز، جدا نگريستن به آن ها و غافل ماندن از زمينه ی موضوعی و داستانی شان، از روشمندی ی پژوهشی به دور است و کار را به برداشت های نادرست و گمراه کننده خواهد کشاند.

* تعميم دادن يک مورد - حتّا اگر در چهارچوب موضوعی اش، مستند باشد - به همه ی منظومه، نادرست و گونه ای مصادره ی به مطلوب است؛ مگر آن که شاهدها و رهنمودهای بسنده، آن را پشتيبانی کنند.

* يکی شمردن ِآنچه فردوسی از پشتوانه های باستانی اش به شاهنامه آورده و برداشت ها و گريزهای گهگاهی ی شخص شاعر در سرآغاز ِروايت ها يا اوج ِبزنگاه ها و يا پايانه ی داستان ها، مايه ی اغتشاش در کار ِدريافتِ درستِ متن خواهد گرديد.

* در نمونه هايی مانند بيت های آمده از زبان رستم در اوج ِخشم و خروش او برای کشتار سياوش - البتّه به جز بيتِ «زن و اژدها ...» که افزوده و ساختگی بودنش قطعی و بی چون و چراست - زن ِنکوهيده (در اين مورد، سودابه) نه به معنی زن ِنوعی، بلکه به مفهوم زن ِبدانديش و دُژکردار و فتنه انگيزست که در نکوهيده بودن، دستِ کمی از مردی با همين منش و کنش ندارد.

هرگاه زن به طور کلّی در ديدگاهِ روايتگران داستان و يا شاعر ِسراينده چنين تصويری داشت و تعميم پذير بود، در آن صورت چگونه می شد در همين منظومه وصف های شکوهمند و احترام انگيز در ستايش انديشه و کردار شايسته ی بانوانی همچون فرانک، سيندخت، رودابه، تهمينه، گردآفريد و همترازان ايشان را پذيرفت.

اگر «خنک دختری کو ز مادر نزاد» شامل حال همه ی دختران و زنان می شد، پس چرا روايتگران و يا شاعر، نه تنها به حضور و نقش ورزی های والا و انسانی ی ِ نيکْ زنان ِداستان ها اعتراضی ندارند و آنان را ناسزاوار برای زاده شدن از مادر نمی شمارند، بلکه در ستايش بزرگی ها و شايستگی های آنان با زبان و بيانی سخن می گويند که در ادب و فرهنگ ايران و جُز ايران کمتر نمونه و همتايی دارد.

آيا وصف رودابه در اوج ِمهرورزی اش با زال و منش ِبزرگوارانه ی او در شب ديدار پنهانی با همسر آينده اش و يا توصيف روان و تن ِتهمينه در هنگام ِآغاز سمفونی ی پيوندِ خودْ برگزيده اش با رستم، هيچ گونه امکان ِجای گيری در زير ِچتر ِتعميم ِوصفِ زنی مردباره و تباهکار همچون سودابه را دارد ؟ شاعر، خيالْ نقش ِشکوهمند ِ خود از تهمينه را اين گونه بر پرده ی شعرش جاودانگی می بخشد : روانش خِرَد بود و تن جان ِ پاک تو گفتی که بهره ندارد ز خاک !
آيا چنين زنی را و يا دلاورْ زنی چون گردآفريد را می توان با سودابه همتراز شمرد ؟ فردوسی وصف دليری ی شگفتی انگيز اين بانو را در برابر سهراب، از ديدگاه و زبان ِآن پهلوان، چنين نقش می زند :
بدانست سهراب کو دخترست سر و موی ِاو از در ِافسرست
شگفت آمدش، گفت : از ايرانْ سپاه چنين دختر آيد به آوردگاه