Skip to main content

توبه نامه فردوسی

توبه نامه فردوسی
Anonymous

توبه نامه فردوسی
نقل است فردوسی به دلیل توهین به زنان، ترکان، و عربها..، و سایر ملل، پشیمان شده در اواخر پیری رنجور و شکسته بود. چون سلطان محمود غزنوی پادشاه ترک، بخاطر هجمه های فردوسی، بجای صد سکه طلا، صد سکه نقره به وی ارزانی داشته بود. فردوسی در آواخر عمر با دلی شکسته برای جبران ناسزا گوئی های خود، در نوشته ای میگوید:
کنون چون دگر پیر و فرسوده ام
شکسته به سنگ جفا خامه ام
پشیمان شدم زین همه بددلی
ز کینه ز نفرت وزین بد گِلِی
به ترک و عرب گرچه بد گفتمی
زنانرا به خشمی جگر سفتمی
مگر زاد مادر مرا بد گوهر
ندانم شدم اینچنین سفله گر
او در مورد هدایای سلطان محمود غزنوی میگوید:
چو دیدم خوبی ز آن مردمان
گرفتند ترکان مرا در میان
ز سلطان محمود دربار شاه
صله بر گرفتم به نظمم گواه
ز شه غزنوی سکه ها یافتم
اگر چه همی بذر کین کاشتم

تبه گشت عمر گرانم چنین
بیالودمش نامه را گر بکین
او در ادامه ندامت خود در این باره میفزاید:
کز آلوده ام نامه ی شه چنین
نبخشم خود را که عمری بدین
مرا مادری گرچه خوش زاد نیک
به پاپوش بودم گویا چو ریگ
ز ترکان همی گفته ام بد چنان
دروغست آن یاوه ها و بیان
او در خصوص دلاوری و رزم آوری ترکان در میادین جنگ میگوید:
دلیرند ترکان جوانمرد و راد
چنین اند رزم آور و خوش نژاد
به گیتی ندیدم چنان مرد رزم
دلاور به میدان هماهنگ عزم
تنومند هیکل همی خوش تراش
بچهره نباشد و ز آن یک خراش

نقل است فردوسی برای فرار از تنگدستی و گذران معاش کمکهائی دریافت مینموده است:
و گر تنگدستی مرا زار کرد
وز آن بد اگر چون بدو خوار کرد
کزان رنجها گر مرا یار شد
دروغ و غبن نرخ بازار شد
ندامت کنم خود کزین خردگی
خوراند که روحم بدین بردگی
کجا بود خصلت مرا ذات بد
وگر اهرمن همچنان خواست بد
فردوسی او در اواخر پیری در ادامه کار بی حاصل نژاد پرستی خویش میگوید:
به نظم آوریدم بسی داستان
ز افسانه و گــفته باســــتان
ز هر گونه ای نظم آراستم
بگفتم درو هرچه خود خواستم
اگر چه دلم بود از آن بامزه
همی کاشتم تخم رنج و بزه
ازآن تخم کشتن پشیمان شدم
زبانرا و دلرا گره بر زدم
نگویم کنون نامه های دروغ
سخن را به گفتار ندهم فروغ

نقل است که او در منازعه با کسانیکه از دادن مزد او مزایقه میکردند فردوسی برآنان چنین بر می آشوبد:
نخواهم دگر مزد آن چاکران
نگویم دگر حرف پوج و گران
دلم سیر گشت از فریدون گرد
مرا زان چه کو ملک ضحاک برد؟
ندانم چه خواهد بدن جز عذاب
ز کیخسرو و جنگ افراسیاب
برین می سزد گر بخندد خرد
ز من خود کجا کی پسند خرد؟
که یک نیمۀ عمر خود کم کنم
جهانی پر از نام رستم کنم؟

برای دلجوئی از فردوسی اطرافیان او به وی وعده هدایای گرانها را میدهند، که به توصیه آنان عمل کند، اما فردوسی که پیر و از کار افتاده بوده است میگوید:
دلم گشت سیر و گرفتم ملال
هم ازگیو طوس و هم از پور زال
کنون گرمرا روز چندی بقاست
دگر نسپرم جز همه راه راست
نه گویم دگر داستان ملوک
دلم سیر شد ز آستان ملوک
دوصدزان نیارزدبیک مشت خاک
که آن داستانها دروغ است پاک
نکارم کنون تخم رنج و گناه
که آمد سپیدی به جای سیاه
در پایان به این نتیجه میرسیم فردوسی حد اقل در اواخر عمر خود از نژاد پرستی خود پشیمان شده بود، اما پان ایرانیستهای آرایامهری و پانفارسهای کاسه داغتر از آش هنوز که هنوز است با توهین بملل غیر فارس و انکار حقوق ملی مدنی آنان در قرن بیست ویکم،، حتا خم به ابرو نمی آورند.