Skip to main content

دوستان عزیز، نوشته‌ام نه

دوستان عزیز، نوشته‌ام نه
امرالله ابراهیمی
عنوان مقاله:
بـه یـاد آن یــاران بـا وفـا و بـا صـفـا

دوستان عزیز، نوشته‌ام نه "افشاگری" است و نه شباهتی به آن دارد. همانطوری که در عنوان و یا تیتر آمده، " یادی از آن یاران با صفا و با وفا " است و بس! شعر هم نیست. در اتاق بزرگ زندان سپاه که بودیم، هر از گاهی" شب شعر" برگزار می‌شد که بیشتر جنبه شوخی و خنده و سرگرمی برای تنوع و تغییر روحیه داشت. در آن شب هم من با شوخی و خنده، از قریب به 500 نفر نام بردم ولی وقتی شش سال پیش که می خواستم آنرا بنویسم، همه‌ی آن را به یاد نیاوردم چون بیش از سی سال از آن شب‌ها گذشته بود.
همانطوری که می‌بینید، در قسمت توضیحات نوشتم { طیّار یزدان‌پناه هم مسئول حزب توده در استان مازندران بود که بنا به ادعای خودش در جلسات امنیتی رژیم در استان مازندران شرکت می کرد. چندی پیش دوستی برایم نوشت که مریض احوال است. برای او هم بهبودی و سلامتی آرزومندم. فقط اهریمنان از مرگ انسان می خندند.}

حال بعد از قریب به شش سال، غائله‌ای برای این جمله و آنهم علیه یک ادعای صد در صد موثق، عجیب به نظر می‌رسد. من می دانستم که جناب طیّار یزدان‌پناه مسئول حزب توده در شهر شاهی و یا استان مازندران نبوده و نام مسئول شهر و استان حزب توده را هم می دانستم. نوشتم طیّار یزدان‌پنان به ادعای خودش در جلسات امنیتی رژیم در استان مازندران شرکت می کرده. یعنی مسئول شرکت در آن جلسات بوده و به خداوندی خدا، به تورات موسی، انجیل عیسی، قران محمد، مجموعه آثار لنین، فلسفه هگل و ..... سوگند که هر دو ادعا را بنده از زبان خودش شنیدم. جناب طیّار یزدان‌پناه در آن شب شعر در کنار خودمان بود و بعد از اتمام شعر خودش، آنهم در حضور آقای رضا صالحی که بعد از من شعر "جان مریم" را حتی دلنشین‌تر از خودِ محمد نوری خوانده بود، هر دو را به ما گفته است. اسامی افراد حاضر در آن شب شعر هم : بشیر معینی که مسئول اتاق مان بود. طیار یزدان‌پناه، رضا صالحی، عزیز ججنی، قدیر حسینی، علی مختاری، فردوس مجیبی، حسین صارمی، مسعود بنده، محمود شاکری، کامیار لاری، مهدی موسوی، حمید نصیری، رضا داداش زاده، شالیکار ( که بچه غرب مازندران بود و چند روزی را در آن اتاق بسر برد). شاید چند اسم دیگر از قلم افتاده باشد اما می‌دانم که از آن جمع "یاران"، دو نفر یعنی دوستان همیشه عزیزم حسین صارمی و مهدی موسوی در قتلعام سال 1367 به شهادت رسیدند و بقیه خوشبختانه زنده‌اند.
در آخر لازم است مجدداً تأکید کنم که نه قصد " افشاگری" داشتم و نه قصد محاکمه، اما چنین ادعایی را با گوش خودم شنیدم و از فردای آن شب هم، شوخی و خنده برای قسمت‌هایی از آن شعر به اشکال دیگری آغاز شد و به گوش عسگری بلبلی هم رسید و او هم در این مورد با من در هواخوری و آنهم در حضور چندین نفر صحبت کرد.
*** حالا یک واقعیت دیگر هم بگویم تا کمی بخندید. دوست عزیزم رضا داداش زاده حلب‌ساز ماهری بود که در کارگاه زندان هم حلب‌سازی می‌کرد و قرار شد یک دستگاه مشروب سازی برای آقای یزدان‌پناه درست کند و زمانی که او به مرخصی می‌رود آنرا ببرد و عرق درست کند. مسئول زندان ما، یعنی حاج سیف الله گلزاده هم اوکی کرده بود. من و منوچهر شکری از خنده روده بُر شده بودیم. به خدا راست میگم.