Skip to main content

ســلام دوســـلار

ســلام دوســـلار
lachin
عنوان مقاله:
رنگ خون بچه ها در نقش و نگار قالیچه ها......

ســلام دوســـلار...
آقای ابوالفضل محققی و آقای توکلی عزیز..
از اولین کار های که من در دوره دبیرستانی انجام دادم نظارت و کنترل بلیط های ورودی استخر باغ شمال تبریز بود. برادرم مربی شنا برای معلولین

تبریز بود که در تابستان ها هم به عنوان نجات غریق کار میکردو بعد هم مربی شناگران می شد. اولین بار که با کودکان قالی باف آشنا شدم, در همین استخر بود. در آن روزهای خفقان رستاخیزی , روز های چهارشنبه تمام کارگران قالی باف در تبریز نیمه روزه بودند یعنی تا ظهر کار میکردند و بعد از ظهر تعطیل می شدند. ساعات کار ی استخری من از ساعت 2 تا 4 بعد از ظهر بود . از ساعت 4- 6 هم ورزشکارانی که از طرف هیئت فدراسیون شنای آزربایجان شرقی برای مسابقات انتخاب شده بودند , تمرین میکردند. اولین هفته ای که کار میکردم در روز چهارشنبه متوجه شدم که خیلی از بچه های که وارد استخر می شوند بدنی خیلی باریک دارند و رنگ پوستشان خیلی خیلی سفید است که همچون رنگ پوستی ندیده بودنم. در باره بیماری یرقان چیزهای شندیده بودم ولی دیدن این رنگ پوست برای من خیلی تازه گی داشت. از آقای » گوراوانچی » رییس هیئت شنای آزربایجان پرسیدم که چرا پوست این بچه ها این قدر سفید است. جواب داد بخاطر اینکه امروز چهارشنبه است. منظورش را نفهمیدم. موقعی که بردارم کارش را تمام کرد از او سوال کردم که چرا رنگ پوست این بچه ها این قدر سفید است. او هم مثل آقای گوراوانچی جواب داد که بخاطر اینکه امروز که چهارشنبه است. بعد توضیح داد که بعد از ظهر های روزهای چهارشنبه , تمام کارگاه های قالی باف در تبریز تعطیل میشود و اکثر کودکان قالی باف از این تعطیلی استفاده کرده به استخر می آیند تا کمی شنا بکنند و بعد در زیر آفتاب بخوابند که رنگ پوستشان عوض بشود. آنچه که حقیقت داشت این بود که این بچه ها قبل از « طلوع » آفتاب هر روز به کارگاهای قالی بافی که اکثرشان در زیر زمین بودند میرفتند و تا غروب آفتاب کار میکردند. این بچه ها رنگ آفتاب را هیچ وقت نمی دیدند.
در هر حال این اولین تجربه تلخ زندگی من از کودکان قالی باف بود. دوستانی که در تبریز زندگی کرده اند شاید یادشان باشد که یک پسر ( جوان بچه ای ) در تبریز بود که بخاطر یک مریضی با چهار دست و پا راه میرفت و اکثرآ هم در مقابل سینمای (( نور )) پول جمع میکرد. برادرم به این جوان شنا یاد داد و بعد از یک سال ایشان در مسابقات شنای « استقامت » در استان نفر اول شد. متاسفانه چند ماه بعد برادرم درست موقعی که به باغ شمال و استخر میرفت تا با این قهرمان کار بکند در یک سانحه کشته شد و فدراسیون شنای آزربایجان به افتخار او یک مسابقات استانی به اسم او تشکیل داد.