رفتن به محتوای اصلی

● ادبیات

احد قربانی دهناری
کتاب «رواداری: مروری بر تسامح، تساهل و مدارا در فرهنگ و ادب ایران» "مغایر ضوابط نشر" تشخیص داده شد.
رضا نوری
رمان "زنان بدون مردان" نوشته شهرنوش پارسی‌پور، نویسنده مشهور ایرانی، از رمان‌های مطرح ادبیات معاصر ایران است که به تیغ تیز سانسور در این کشور دچار شده است. با این حال، توقیف "زنان بدون مردان" مانع از خوانده شدن آن نشده و تاکنون این رمان به زبان‌های مختلف نیز ترجمه شده است.
تقی گیلانی
تلفن زنگ میزند؛ صدای زنگ را آنقدر بلند تنظیم کرده ایم که حتی اگر در حیاط خانه باشیم، صدایش به گوشمان برسد. انتظاری عجیب و غریب! پشت این صدا همیشه کاری در کمین نشسته! عموماً "کار گل"!
فرید از اتاق مشترکش با بهزاد بیرون می آید و به تلفن جواب میدهد.
مهرداد سید عسگری
کتاب «چشم انداز ژئوپلیتیک آذربایجان و قراباغ کوهستانی» نوشته حسین (سالار) سیف الدینی به همت انتشارات شیرازه منتشر شد.
هادی خرسندی
سه نویسنده عضو کانون نویسندگان ایران را رژیم انداخت به زندان. رضا خندان (مهابادی)، بکتاش آبتین و کیوان باژن. این سه نفر روی‌هم باید ۱۸ سال حبس بکشند. البته تقصیر خودشان است. روزی که امام خمینی فرمودند «بشکنید این قلم‌ها را» نویسنده‌ها گوش نکردند.
تقی گیلانی
بگذارید برایتان یک اعتراف کاملاً فردی و شخصی را در اینجا بازگو کنم: من همیشه آرزو داشتم که در محیط دانشگاهی و بدنبال تحصیل بروم. نه برای گرفتن فلان مدرک و فلان موقعیت و فلان تخصص؛ نه نه، اینها مسئله من نبودند. من عاشق حضور در فضائی بودم که انعکاسی از زندگی جوانان جامعه ما بود.
ابوالفضل محققی
قد وهیکل من بسیار بلند تر وقوی تر از دیگر بچه ها بود .دوست داشتم در خط حمله باشم وگل بزنم .اما همه می گفتند کسی نمی تواند مثل یاشین توپ بگیرد .تو داخل دروازه به ایست .اما من دوست نداشتم! دروازه ایستادن مهم شمرده نمی شد و هیچ کس حاضر به ایستادن داخل دروازه نبود!همه می خواستند مطرح شوند فوتبال یعنی دویدن دنبال توپ! شگرد زدن ، نمایش دادن توانائی ها ونهایت گل زدن .من این را می خواستم اما هر بار که بازی کردیم من را داخل دروازه قرار دادند.
هادی خرسندی
در پس آن جلسه، بال زنان قُقنوسی / گفت این هیئت آگاه، بلاتکلیف است
رضا مقصدی
چه حافظانه، کلامت به جان ِما می‌ریخت. .... چه عاشقانه، صدایت سپیده‌ی ما را-
هادی خرسندی
هیچ‌وقت براتون پیش اومده که حال طنز نوشتن نداشته باشین و دلتون بخواد پاشین برین توی یک کافی‌شاپ بشینین و دایت-کوک بخورین؟


منوچهر برومند (م. ب. سها)
خیلی خوب شد که عاقبت فرزندان مرحوم ادیب برومند که روزه‌ی سکوت گرفته بودند پس از یکسال و یک ماه افطار کردند و با ابراز نظر‌های خنده‌دار بی‌پر و پایه‌ی ضد و نقیض از پدر مرحوم مغفور خود به خیال خویش دفاع کردند.
ابوالفضل محققی

جنازه را مجددا دفن می کنند. اما بار دیگرعمل تکرارمی شود ونهایت منجر به دستگیری زن قناد میگردد. زن قنادی که کارش پختن کیک هائیست با نماد یک کلیسا. کلیسائی که ویران شده وهنوزنقش آن به شیرینی در ذهن او مانده است.
مشتریانی که از پنجره کوچک این کیک ها را می گیرند
م. روان‌شید
مسعود امینی(م. روان‌شید) شاعر، نویسنده، و روزنامه‌نگارِ ساکن سوئد اعلام کرد:
بعد از سال‌ها کارِ یک‌نفره برای گردآوری و نگارشِ «فرهنگِ واژه‌های هم‌آوا»، سرانجام این کتاب به دستِ چاپ سپرده شد و در پایانِ ماه اکتبر(مهر) آماده‌ی پخش خواهد بود.
ابوالفضل محققی
هیچ زمان و هیچ رویدادی نتوانست نقشی را که مدرسه حزبی در شناساندن اردوگاه سوسیالسم و جامعه شوروی حداقل برای من بازی کرد بازی نماید.مدرسه حزبی جام جهان نمائی بود که اگر بدقت در آن خیره می شدی احوال ملک دارا بر تو عرضه می کرد.
تقی گیلانی
از یکی پرسیدند: شما برای مسافرت نوروزی امسال چه برنامه ای دارین؟ گفت: بسم الله الرحمن رحیم. والله ما تصمیم گرفته ایم اگه امام رضا امسال طلب کنه، با عیال و بچه ها بریم دوبی!
خلاصه این هم حکایت ماست دیگه! چه کار کنیم!؟ روی سلیقه موسیقی با هیچ کس نمیشه بحث کرد و اساساً چنین کاری اشتباه هست.
«چمدانی کوچک در کمدی قدیمی» بازگو کننده‌ی نوشته‌ها، عکس‌ها، لباس‌ها، یادگاری‌ها،… از سر‌گذشت نسل‌هائی‌ست که با گلوی زخمی آزادی را فریاد زدند. چمدان‌های بزرگ یا کوچکی که مادران، پدران و همسران اعدام شدگان گرفتند و در کمد‌های قدیمی قرارشان دادند تا دلتنگی‌ها و درد‌های خود را با صاحبان این چمدان‌ها بگویند. همان داستان فریاد فروغ فرخ‌زاد است، زمانی که در تاریکی درون کمد می‌نشست و فریاد می‌زد.
ابوالفضل محققی
مدتی پس از بازگشتم بکابل قراربراین شده بود که برای گذراندن یک دوره شش ماهه بمدرسه حزبی در مسکو بروم. مدارس حزبی دو دوره شش ماهه وسه سال داشتند که دوره سه ساله آن مدرکی معادل لیسانس می داد که ارزش اجتماعی نداشت
نازلی پرتوی
زمانی که برای اولین بار کتاب «تابوت زندگان»، نوشته هما کلهری را در دست گرفتم و متن پشت جلد آنرا خواندم، احساسی گنگ توام با کنجکاوی به من دست داد. بعد از حدود ۳۵ سال بی‌خبری از هما، حالا کتاب یادنوشته‌هایش را در دست داشتم. حدس می‌زدم که بعد از این همه سال، قلم بدست گرفته تا مراحل بریدن، تواب و نگهبان شدنش را توضیح دهد‌ و شاید هم به افشای آنچه که در پشت سلولهای زندان، دور از چشم ما زندانیان رُخ داده بود، بپردازد. اما... زهی خیال باطل!
ابوالفضل محققی
دیگر پشت پنجره نمی ایستم !بیرون را نظاره نمی کنم! پنجره ها را بسته ام طوری که هیچ صدائی از بیرون را نمی آید ! حتی پرده ها را هم کشیده ام !دیگر نه طاقت دیدن دارم ونه طاقت شنیدن .تنها بعد از نیمه شب که شهرتن بیمار وتب دار خود را به تاریکی وسکوت می سپاردبه ایوان می روم برشهر خفته نظر می کنم .
تقی گیلانی
خواب دیده ام دارم یک اتوبوس برقی رو در رشت رانندگی می کنم. وضعیت من طوری بود که انگار برای اولین روز استخدام شده ام. چند تائی مسافر دارم و حتی با نگاهی از توی آینه دیده ام که همه آنها ماسک زده اند و از این نظر احساس کردم مرا برای سبک سری در این قضیه کسی نمی تواند مورد مؤخذه قرار دهد
هادی خرسندی
از سردبیری خبر آمده که خواننده‌ای نوشته است به فلانی بگوئید پروستات رهبری را رها کند.
من به این هم‌وطن عزیز حق می‌دهم. چراکه در این روزگار، این‌گونه درخواست‌ها و فرمایشات، به اشاره انگشتی و فرستادن ایمیلی ثمر می‌دهد. شک دارم که اگر قرار بود حرفش را روی کاغذ بیاورد و توی پاکت بگذارد و رویش آدرس بنویسد و تمبر بچسباند و به صندوق پست بیندازد، یا به اداره پست برود، اگر به‌کلی منصرف نمی‌شد، اقلاً صبر می‌کرد که چند بار دیگر بحث پروستات ادامه پیدا کند و تنها با یک‌بار تکرار، کاسه صبرش لبریز نمی‌شد
تقی گیلانی
اواسط ماه آبان بود؛ قرار شد یکی دو برنامه هنری و منجمله کارهای نمایشی در این برنامه اجرا کنیم. با طرح و پیشنهاد زنده یاد عمو بهزاد - محمود نوری - من و او یک نمایش دو نفره آماده کردیم و در کنار آن همراه با چند تن طرح نمایشی را آماده کردیم تا برای کودکان برنامه اجرا کنیم.
ابوالفضل محققی

اما محله "نوی پوت ،راه جدید "یا اصطلاحا بازار برنج یکی از محلات ازبک نشین پر جمعیت بود که اکثر خانواده های ازبکی در خانه های قدیمی حیاط دار زندگی می کردند.خیابان عریضی که از وسط شهر می آمد از محله نوی پوت عبور می کردوبه جاده فرغانه منتهی می گردید.
خیابانی که محله را بدو بخش شمالی وجنوبی تقسیم می کرد.درقسمت شمالی عمدتا خانه های قدیمی حیاط دار
ابوالفضل محققی
چرا که:
عواطف گذشته، دوستی هائی که به سالهای قبل از انقلاب و سپس به روزهای انقلاب می رسید، از مجموعه ما یک خانواده ساخته بود. روابطی دوستانه و خانوادگی، یکدیگر را می شناختیم و با سرنوشتی و عقیده ای مشترک دور هم جمع شده بودیم. داشتن مقام و موقعیت تشکیلاتی شاید برای برخی افراد بسیار مهم بود، اما این اساس کار را تشکیل نمی داد. مبنا،
هادی خرسندی
فستیوال پروستات رهبری، نه‌تنها نقطه عطفی در زندگی ایشان به‌حساب می‌آید، بلکه چنانکه یکشنبه گذشته اشاره کردیم، ما را با طرز عمل بعضی رسانه‌های «هضم شده» هم آشنا می‌کند. نوشته بودم: «خوب است که در این راستا، شیوه درست خبرنویسی را هم از آن‌ها یاد می‌گیریم.»
تقی گیلانی

نوبتش رسیده بود؛ حالا مسافرانی از فرودگاه بیرون می آمدند که میتوانستند مسافران بالقوه تاکسی او باشند. از همان فاصله دور و بیش از چهل پنجاه متر زن زیبا و خوش اندامی را دید که با لبخند خاصی به طرف ایستگاه تاکسی می آمد. ردائی بلند پوشیده بود با چمدان کوچکی که در کنار خود می کشید و باز بودن پالتو مشخص می کر
ابوالفضل محققی

ماندن یک هفته ای در تاشکند ودیدن از نزدیک زندگی روزانه رهبران برایم بسیار جالب بود .تمامی رهبری سازمان عمدتا دردومحله "سوری وستوک"و"ت.ت.ز" که مخفف شده حروف اول تراکتور،کارخانه وتاشکند بود زندگی می کردند .منطقه ای در جواریکی از بزرکترین کارخانه های تراکتور سازی شوروی سابق. کادر ها در منطقه "نوی پوت "یا نام دیگرش "بازار برنج"سکونت داشتند.
زندگی عجیبی بود
ابوالفضل محققی

پلنوم پایان یافته سالن واطاق های خالی مانده با خاطره مردان وزنانی که هنوز باشور جوانی بارویای درانداختن طرحی نو گفتند ،نوشتند و رفتند.
من در تاشکند می مانم اکثر خانواده ها دوستان سالیانند!فرصت وغنیمتی است دیدارآنها.تاشکند شهری که از همان دیدارنخستین دل برآن بستم .عطری ناشناخته وتاریخی من را در کوچه وبازارهای قدیمی آن بدنبال خود می کشید .گوئی قرن ها قبل در آن زیسته بودم. نورهای روشن
بیاد دست های ظریف وکشیده احسان طبری با آن سیمای دلچسب مهتابیش افتادم که داشت برایمان با لذت از تاریخ هنرمی گفت . حال آن در هم ریختن سخت وجان گاه .آن شرمساری از عدم تحمل شکنجه ای غیر انسانی که در توان بدن فرسوده او نبود.
چه میزان حق داشتیم ومحق بودیم که عدم تحمل یک انسان ساخته شده از گوشت،پوست و استخوان را زیر شکنجه ای چنین سخت به باد انتقاد بگیریم ؟ وآنها را که با هزاران آرزووامیدحال چنین شکسنه بودند تحقیر کنیم.
هادی خرسندی
حکومت اسلامی درحالی‌که هنوز درگیر مسئله قتل ناجوانمردانه نوید افکاری است، در مرز عراق هم مشکل تازه‌ای پیدا کرده و تازه دریافته که کیان رژیم در مستراح‌های پیش‌ساخته، مورد تهدید است!

فرح نوتاش
ای دریای بیکران زخمی و خونین
ای مردم بلا دیدۀ ایران  
در انتظار چه ای 
ز چه رو ست صبر و سکوت 
تویی صاحب این ملک… و تویی رهبر 
و تویی دارندۀ قدرت لایزال و… مطلق 
بپا خیز …
کتایون آذرلی
در خلوت پاییزی ام که می نشینم و شعرهای این دفتر را بررسی و مرور مجدد می نمایم، به اصلی می رسم که در حین خوانش شعرهای مهدی اخوان ثالث می بایست آن را رعایت کنیم؛ و آن زبان و موسیقیایی کلام شعر اوست. 
اما قبل از این که وارد این مبحث شوم، باید بنویسم که "وزن" و "قالب" در هر شعری بیانگر چند نکته در شعر است. "قالب" هر شعر "مضمون" آن را در برمی گیرد و "وزن شعر" حاکی از موضوعیت آن دارد. بنابراین  آگاهی  بر علم "عروض" امریست الزامی. آگاهی بر "اَفافیل" شعری نیز در جهت درک آن،
هادی خرسندی
مخصوصاً او را صبح زود اعدام کردند، موقعی که سرداران و تیمساران و دریاداران وسپهبدان و سرلشگرها و امرای هوا و زمین و دریا و شهربانان و دژبانان و ژاندارم ها و پاسبانان و پاسداران غیور سرباز وطن، و بزرگان دین و مذهب و
ابوالفضل محققی

ساختمان دوطبقه ساخته شده از آجر وبتون بسرعت پر می شد شرکت کنندگان پلنوم وسیع ازجاهای مختلف با تمهیدات وکمک هائی که حزب کمونیست ازبکستان در هماهنگی بامسکو انجام داده بودبه فروگاه تاشکند واز آن جا مستقما به محل پلنوم آورده می شدند. اطاق ها با در نظر گرفتن مسائل امنیتی تقسیم شده بودند. رفتن رفقای داخل برای غذا خوری
شهلا و. ی. صفایی
دلت گرفته است، نه از قفسی که در آن اسیری بلکه از رویاهایت! رویاهایی که ترا با فرزندانت همراه کرده و به سفرهای کودکانه شان میبرند.
خواب میبینی که آنها را در آغوش گرفته و برایشان قصه میخوانی و نفس گرمشان احساس آرامش به تن ات میدهد. 
به تن خسته و دلِ گرفته ای که چشمان روشن شان به آن نور امید میتاباند.
در کنار آنها بودن و در کنار هم بودن حق شماست ولی میزان وزنۀ عدالت به دست کسانی افتاده است که با وجدانی پاک! و قدرتی بی‌پایان حق را به‌ جانب خود می‌دانند.