رفتن به محتوای اصلی

توهم ضحاک 

توهم ضحاک 

قصری بودچون  هزار  تویی عظیم .بر گردا گرد آن خندقی وباروئی.
بر دو سوی آن علم ها وکتل های فراوان نهاده وبیرقی سیاه باآیاتی چندبر سر در آن در اهتزاز.
 دور تا دور قصر دیوانی در کسوت انسان به نگهبانی ایستاده ، درون آن  شیاطین ،جادوگران ،مردانی از هر قماش ،از آدمخواران چگینی ، تا جلادان چرمینه پوش که میل بر چشم می کشیدندگرد آمده بودند!
از دزدان قطاع الطریق سر گردنه ، تا پا اندازان معلوم الحال، از غارت گران چنگیزی ،تا مداحان وقاریان قران آنچنانی ،سفید چشمانی بی شرم .بله قربان گویانی بی مقدار.
 جملگی در آمده به چهره مومنانی دروغین ! تسبیح بردست ،با ریش هایی بلند ، داغ  های سیاه بر  پیشانی و انگشتر های عقیق بر انگشتان.
 مردانی که تمامیت آن  ها  ولع بودوحرص .اشتهای پایان  ناپذیر  برای دریدن و  بلعیدن!
چونان  خوکانی در مزبله ای .چنبر زده بر دورمردی علیل ،ضعیف النفس ،گرفتار در شهوت قدرت !  طبلی تو خالی که بر آن می کوبیدند ! صدایئ رعب انگیز که  از دیوار های قصر عبور می کرد و ترس در جان مردمان شهر می ریخت .
مردمان به حیرت وترس بر این جمع شیاطین می نگریستد .
سخن ازمرد مار دوشی بود که در دهلیز های هزار تو ی قصر می چرخید، نعره می زد و در نخوتی بیمار گونه از جوانان شهر طمعه برای ماران خود می گرفت .سر انجام خسته و وا مانده در آخرین اطاق قصرکه قفل های سنگین بر آن نهاده بودند آرام می یافت.
  کسی را یارای نزدیک شدن بر این هزار تو ویافتن آخرین اطاق قفل شده نبود.
 روزی دختران وپسرانی جوان که سلاحشان عشق بود و شادی بی هراس از مرگ ،با پیام جادوئی آزادی بر باروهای قصر هجوم آوردند.آوای سرودشان از دیوار های قصر عبور کرد وحشت در جان مرد مار دوش و غول های گرد آمده بر دور او افکند .
دیوار های قصر شکاف بر داشت .هیمنه مرد مار دوش فرو ریخت .هزار توی ساخته شده در باور مردمان رنگ باخت .بنائی دیدند لرزان که به هجومی ویران میگشت !
 سر انجام چنین شد. مردمان جان بر لب آمده  در خروشی دیوار ها ویران گردند . دروازه ها بر کندند و قفل ها شکستند!در جستجوی مرد مار دوش  به آخرین اطاق درآمدند!
 کسی بر آن اطاق نبود .کرمی یافتند خزیده بر کنجی لرزان از بیم جان ،  با خر ناسه ای از سرعجز !
کرمی مفلوک !که کودکی پای بر آن نهاد! کرم محو شد.برج و باروی هزار تو فرو ریخت. چنان که گویی هرگز نبوده است!تنها طبلی تو خالی ،کرمی ناچیز با هیاهوئی دروغین و بیرقی خونین  فرو  افتاده بر خاک.
ابوالفضل محققی

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید