رفتن به محتوای اصلی

قطار زندگی

قطار زندگی

قطار زندگی

هوا گرگ و میش بود که از خانه زدم بیرون ، اگر دیرتر می رفتم حتما سر صحبت را با دخترم باز می کردم و دلخوری را از دلش بیرون می آوردم، شخصیت جسور و کمی نافرمان دارد ، دوست دارد هرجیزی را خود تجربه کند، نصایح من و مادرش را نادیده می گیرد اینست که گاها حوادث و اتفاقات ناخوشایندی برایش پیش می آید دیشب باز سر قصد تنهایی سفر کردنش به جنوب  کلی بحث کردیم ازم بسیار دلخور شد و مرا زورگو خطاب کرد، دلم شکست ، نصایح مرا حمل بر دخالت بیش از حد در زندگیش می داند، اخم کرد و از کنار میز شام ، غذا نخورده با عصبانیت بلند شد، به اتاقش رفت در را کوبید، لحظه ای بعد صدای بلند و اعصاب خوردکن موزیکش خانه را پر کرد. مادرش هم دلخور شد می گفت من راه درست قانع کردن فرزندم را نمی دانم با عصبانیت و اجبار حرف میزنم، از دست همسرم هم ناراحت شدم چرا مرا درک نمی کنند؟ آخر من صلاح دخترم را می خواهم.
به محل کار رسیدم ، من سالهاست که راننده قطارم، از بچگی عاشق قطار بودم و کار دیگری برای خود متصور نمی شدم، کارم با بازدید فنی  از قطار شروع می شد و بعد به داخل کابین می خزیدم، دور وبر و دستگاههای آنجا را هم چک می کردم ، و خود را برای اولین سفر بین شهری آماده می کردم، ساعت ۶ قطار راه می افتاد، زیاد حال و احوالی نداشتم محسن همکارم حال مرا فهمید ، به کنار ترن آمد و کفت اوه بابا چی شده کشتیهایت غرق شدند؟ بیا پایین وسواس بس است حسابی سوراخ سنبه ها را چک کردی، وقت برای یک چای خوردن داری کمی گپ بزنیم بلکه حال و احوالت 
بهتر شود، گفتم نه نه اصلا حالش را ندارم بگذار همینجا بنشینم کار را که شروع کنم حالم جا می آید .
یک ربع مانده به ۶ کم کم مسافران داخل ترن ها شدند
خانم جوانی دست پسر بچه شیطانی را گرفته بود و او را همراه خود می کشید چشمان پسرک برق خاصی داشت، احتمالا اولین باری بود که با قطار مسافرت می کرد، سعی داشت دستش را از دست مادر رها کرده و اطراف قطار بزرگ را بررسی کند ، چشمانش دو دو می زد انگار عجیب ترین و مهیج ترین چیز زندگیش را می دید ، مادر را سوال پیچ می کرد ، یاد کودکی خودم افتادم که اولین بار دست در دست پدر راهی سفر با قطار شده بودم ، چه هیجانی داشتم در پوست خود نمی گنجیدم، یکدنیا سوال داشتم ، کنجکاوی من پایان نداشت و پدر با حوصله یکی یکی سوالات مرا پاسخ می داد.
ناگهان نگاهش به چشمان خندان دخترک جوانی گره خورد که با عده ای از همسن و سالهای خودمی گفت و می خندید ، صدایشان به گوشش نمی رسید ولی لابد همدیگر را دست می انداختند و از شوق همسفری باهم سر از  از پا نمی شناختند.
احتمالا دختر منم آرزوی چنین سفری با دوستانش دارد و من درکش نمی کنم.
بلندگو حرکت قطار را اعلام می کند و من آماده سفر نفس بلندی می کشم و از جایم چندین بار جا به جا می شوم تا راحتتر بر صندلیم جای بگیرم.
سفر جدیدی را با آدمهای ناشناخته آغاز می کنم، صدها بار این مسیر را رفته ام، در تابستان و زمستان و بهار و پاییز ، گاه منظره بیرون سرسبز و گاها سفید و پوشیده از برف بوده است، در پاییز بازی رنگها که چه مناظر دلبرایی نمی سازد که من از دیدنشان سیر نمی شوم، مسیر همان مسیر همیشگی است ولی  این سفری تازه است و من در هر سفری چیز جدیدی برای لذت بردن در بیرون پیدا می کنم ولی ایندفعه دلم شور می زند شور خانه و شور دختر پر شر و شورم را.
قطار روی ریلهای موازی حرکت می کند و من در افکار هزار سوی خود غرق می شوم ، در دل تونل های دراز افکار پنهان در پستوی ذهن را می کاوم، و در پیچاپیچ کوهها ، پیچش حیرت انگیز عمرم را در سالهایی که گذشت مرور می کنم، از کنار ساحل دریا که میرانم امواج کف آلود دریا تلاطم عشق و خشم را در زندگیم بیادم می آورد در راه زندگیم را دوباره و چند باره زندگی می کنم. 
آبی نیلگون آسمان آینده و راز آلودگیش را به رخم می کشد ، آینده خودرا چون مردی مسن می بینم که با نوه های قد و نیم قد احاطه شده ، با صدای قهقهه شیرین آنها دلش آب می شود. همسرش با موی سپید و قد خمیده تبسمی رضایتمند بر لبان دارد و در حالی که گیسوی مشکی نوه دلبند را می بافد برایش قصه ماه و پری می گوید.
آینده را اینطوری می خواهم شیرین و ساده نه پر رمز و راز و عجیب.
در افکار شیرین غوطه ور بودم که از دور سیاهیی به چشمم‌خورد به ناگاه صفحه کنترل نیز اعلام خطر کرد، چه می تواند باشد درست نمی بینم خدای من تنه درخت است چیست آیا کسی از روی ریل رد می شود هرچه هست خطر را با تمام وجود حس می کنم ، آژیر خطر را می کشم‌با مرکز تماس می گیرم و وضعیت حساس را گزارش می دهم.
هنوز موفق به شناسایی شی نشده ا م‌ باید تا دیر نشده ترمز را بکشم ، ترمز را می کشم، نه باید بهتر است بر اعصابم مسلط باشم ، اینکار را درست انجام ندادم ، یکبار دیگر ، نه این امکان ندارد، ترمز از کار افتاده. 
این غیر ممکن است ، 
مرکز مرکز ترمز کار نمی کند ، کاملا از کار افتاده. کمک ، کمک ، وضعیت اضطراری ، خداوندا چکار می توانم بکنم؟ 
هر آن  قطار به مانع نزدیکتر میشود ، از واگن ها صدای فریاد و داد و بیداد مسافران می آید، از دور می بینم گله ای از گوسفندان روی ریل حرکت می کنند ، راه خود را گم کرده اند ، چوپانی همراه آنان نیست.
مرکز راهنمایی  های لازم را می کند ولی هر دو می دانیم که هیچیک کار ساز نخواهند بود…..
قلبم‌تند تند می زند تپش قلبم را در دهانم احساس می کنم ، خداوندا مگر معجز ه ای رخ دهد.
همسرم؟ فرزندانم ؟ دخترم چه خواهند شد؟ 
دل دخترم را به درد آوردم ، هرگز فرصت ترمیمش را نخواهم داشت، خدای من 
مسافران بیگناه را چکونه نجات دهم، الان پسرک کوچک به مادرش چسبیده و از ترس جیغ می زند،
سفر آن دختر بشاش و دوستانش به کجا کشیده شد وای بر من ، که صدها زندگی را در این قطارکرده و بی خبر از این عاقبت تلخ به دنبال خود کشیدم  صدها جان را در این قفس مرگ به دنبال خود کشید ه ام ، 
چه فاجعه ای چه سرنوشت تلخی ، زندگی مسافران در دستان ناتوان من است ، زمان از حرکت بایست ، زمین نچرخ که من طاقت از کف رفتن اینهمه زندگی را ندارم.
ایکاش این قلب از حرکت بایستد تا این فاجعه را نبیند
فریاد می زنم‌ مرکز مرکز بخاطر خدا کاری کنید،
خداوندا خود و مسافران بیگناهم  ، خانواده خود و دیگران را به دستان نیرومندت می سپارم .
زندگی چون برق و باد از جلوی دیدگانم می گذرد، زمان ایستاده در نقطه فاجعه ، آنقدر سنگین است که توان حرکت را ندارد، سکون سکون مرک و وحشت و نیستی.
آه در آخر تونل نوری سو سو می زند بارقه بی فروغی از امید، امید نیرو می گیرد و قلبم را کم کم گرم می کند، ریلها عوض می شوند و قطار در مسیری دیگر می افتد ، مسیری که ته اش امید چون قطر ه های باران می بارد و کم کم آتش اضطراب مرگ را خاموش می کند، پسر کو چولو در آغوش مادر سرش را می ساید و مادر تند و تند بر موهای مجعد و پر پشتش بوسه می زند.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید