رفتن به محتوای اصلی

چپِ همدل با ولی فقیهِ‌ «غرب ستیز»!

چپِ همدل با ولی فقیهِ‌ «غرب ستیز»!
در نقد نگرش و سیاستی ورشکسته- بخش اول

پیشا سخن 

نقد حاضر به بازنمایی نگاه و نوع سیاستی اختصاص دارد که معدود و محدوده‌ای از محافل و سایت‌ها‌‌ی منتسب به طیف چپ، سخت دل‌بسته و دل‌مشغو‌ل آنند. موضوع نقد، کیستی این تیپ فکری نیست؛ بلکه و فقط چیستی طرز نگرش و رفتار عملی‌ آن را برمی‌رسد. تمرکز مصداقی‌ نقد البته بر نوشته‌‌ای خواهد بود که اخیراً با سرنام  “کارپایهٔ سیاسی برای مرحلهٔ ‌کنونی مبارزه” در تارنمایی موسوم به «۱۰ مهر» نشر یافته است. نوشتاری در تبیین این بینش که چون تا آخر خط ‌می‌راند، بسی نمونه‌وار می‌نماید.  

سایت مزبور که اسم خود را از سالروز تاسیس حزب توده ایران برگرفته است، مشی و روشی را ترویج و تبلیغ می‌کند که در سپهر سیاسی ایران، با نام نورالدین کیانوری دبیر اول وقت این حزب به ثبت رسیده است. خط و سیاستی که تاریخ آن سپری شده و بر پایه‌ی تجربه زیستی جامعه‌ی ما مهر باطل را در همان زمان حیاتش خورد. علیرغم این ابطال اما، هنوز هم هستند وراثی که یارای دست شستن از چنین خلق و خویی را ندارند و به خیال واهی زنده‌کردن‌ آن، کمر بر بازتولیدش بسته‌اند. یکی از اینان نیز همین تارنماست که همانند و هم‌پا با «راه توده»ی پیشتاز خویش، در زمره‌ راوی‌های افراطی این خط به شمار می‌رود و در زمینه‌ی حس عاطفه و تعلق خاطر نسبت به رهبری غرب‌ستیز جمهوری اسلامی، چیزی کم از سلف خود ندارد.  

چکیده‌ی «کارپایه» اینست که جهان امروز در مسیر شتابنده‌ی «چند قطبی» و با سمت‌گیری به زیرکشیدن امپریالیسم غرب از مقام سرکردگی‌ پیش می‌رود و محوریت اصلی در این کشاکش را هم قطب چین و روسیه دارد. این دو قدرت، یکی نوظهور و دیگری دوباره سربرآورده، یار و یاور کشورهایی هستند زیر سلطه و یا تحت فشار در مبارزه با «امپریالیسم غرب» و لذا به لحاظ عینی نقش ترقیخواهانه و رهگشایانه ایفاء می‌کنند. هم از اینرو، هر جریان «استقلال» طلب در جهان، می‌باید سنگ بنای سیاست خارجی و جهات سیاست داخلی‌اش را در پیوند با این قطب تنظیم کند و راهبرد کاربردی خود را بر همین پایه بسازد. مبتنی برچنین تحلیلی هم است که «کارپایه» جایگاه خود را در کنار جمهوری اسلامی غرب‌ستیز می‌یابد و به مخالفت با هر جنبش و نیرو و برنامه‌ی خواهان سرنگونی و گذار از جمهوری اسلامی برمی‌آید. بزعم این نوشتار، نبرد «تعیین کننده»‌ درون سیستمی در درازای عمر این نظام، کشاکش میان «غرب‌گرایی» و « گرایش به شرق» بوده که امتداد ملی و سطح کشوری دارد و در آن، ولی فقیه سمت درست را برگزیده است. از نظر «کارپایه»، در آوردگاه طبقاتی جاری میان طبقات و اقشار بورژوا و خرده بورژوا، نهاد ولایت چونان اهرمی موثر عمل می‌کند و با داشتن سهمی مثبت در راستای مصالح «لایه‌های پایینی جامعه» بار مفید بر دوش می‌کشد. لذا، عمده‌کردن واپسگرایی جمهوری اسلامی، افتادن در دام «اسلام سیاسی» است و به هم آغوشی با امپریالیسم می‌رسد.  

«کارپایه» چنان انباشته از گزاره‌های خودشناساننده و بقدری رساننده‌ی این‌ فکر و نظر و نگرش و روش است که نگارنده‌ دریغ یافت بخش قابل توجهی از آنها را در متن همین نقد نگنجاند. گرچه این آورده‌ها موجب دوبرابر شدن حجم این نقد شده است، در عوض ولی حُسن‌اش به آنست که خواننده را از این طریق در موقعیت داوری مستقیم‌ قرار می‌‌دهد. سبب‌ساز انتشار این نقد در سه بخش، همین احساس نیاز بود. 

تبیین «جهان چند قطبی» از منظر دوقطبی! 

نقطه عزیمت این فکر و شیوه در برخورد با هستی سیاسی‌، همانی است که پیش از فروپاشی شوروی بود؛ حالا فقط با این تبیین از «دوران» که: «جهان ما در حال گذار از یک جهان تک‌قطبی زیر سلطهٔ انحصاری امپریالیسم به یک جهان چند‌قطبی مبتنی بر قوانین و مقررات بین‌المللی و احترام به حق حاکمیت ملی کشورها است». برای این نگرش همانگونه که جاگیری‌های سیاسی و اتخاذ فلان یا بهمان سیاست داخلی و خارجی در نیم قرن پیش با الزامات تخاصم و تقابل میان «شوروی سوسیالیستی و اقمار» و غرب به سرکردگی آمریکا رقم می‌خورد، قطب‌نمای کنونی باز همان ستیز «میان شرق و غرب» است منتهی در مختصاتی تازه. 

این برداشت، به اصطلاح تازگی خود را در این توضیح می‌دهد که: «امپریالیسم آمریکا هر روز بیشتر توان کنترل یک‌جانبهٔ خود بر جهان را از دست می‌دهد» حال آنکه شرق در قالب «ظهور چین به‌عنوان یک قدرت اقتصادی آلترناتیو برای آمریکا» رو به عروج دارد و «احیای تدریجی قدرت مستقل روسیه ... و ورود ارتش روسیه به اوکراین» نویدبخش دیگری است از رهایی بشریت از غرب خوگرفته به زیاده‌خواهی. این فکر، مبتنی بر همین و منتج از آن، نه فقط خود را جزوی از «گرایش عمومی» نسبت به شرق می‌نمایاند بلکه فراتر، متعلقی تماماً ایدئولوژیک به محور با خصوصیت «نزدیکی فزایندهٔ استراتژیک میان چین و روسیه» می‌داند و می‌شناساند و ناشی از همین، با اشتیاق تمام چسب عبای خامنه‌ای می‌شود و به ردای «آقا» می‌آویزد. 

در اصل، او با انگیزه‌ی «غرب‌ستیزی» هیستریک قدیمی‌ است که با هر ستیزنده‌ علیه غرب دست دوستی می‌دهد تا بر جام جم جهان‌نمای جاودانه‌ی «غرب‌ستیزی» و «شرق‌پرستی»‌اش َتَرک ننشیند‌. بند ناف این فکر شیفته‌ی پولاریزاسیون را از همان اول با تیغ دوالیسم بریده‌اند! 

«کارپایه» با شوق‌زدگی می‌گوید: «با میانجی‏گری دولت‏هایی مانند روسیه و چین، امروز روابط سیاسی بهتری [در دنیا] شکل گرفته است و … حمایت چین و روسیه از این کشور‏ها به سپری حفاظتی در‏ مقابل فشار‏های امپریالیستی بدل شده است.» البته با یادآوردن این تذکر وسط راهی تا ناگفته نگذارد که: «مبارزه در راه ایجاد جهانی آزاد از سلطهٔ یک‌جانبهٔ امپریالیسم نمی‌تواند و نباید از طریق کنار گذاشتن مبارزه در راه عدالت اجتماعی و آزادی‌های دموکراتیک برای توده‌های میلیونی مردم جهان به پیش برده شود 

این تکمله اما و البته، تعارفی بیش از سوی این فکر نیست؛ چرا که ملاک تعیین کننده برای آن، همانا رد ستیزه‌جویانه غرب است و استحاله در شرق. این اصلاً از مشخصه‌های اصلی و تکراری «کارپایه» است که با آوردن تکمله‌هایی از ایندست در اینجا و آنجای نوشتار- و گهگاه در جای خود و به میزانی نه لزوماً نادرست و غیر معقول – پا از تخته گاز بردارد و با افزودن «اما» و «اگر» و «البته» آنهم نه تبصره‌وار بلکه اصل‌گونه بر سخن، تا منظور اصلی‌ خود را جابیندازد. از جمله همین‌جا و با بیانی این‌سان: «اما پیروزی در همهٔ این عرصه‌ها مستلزم داشتن درک دقیق نیروهای پیشرو از تمام تضادها و کشمکش‌های کهنه، چه در سطح جهان و چه در سطح ملی[است]  و باید، به‌گفتهٔ لنین، در هر لحظه آن حلقه‌‌ای از زنجیر را در دست گرفت و تکان داد که کل زنجیر را به حرکت می‌‌آورد. و آن حلقهٔ تعیین‌کننده در جهان امروز ما، اتحاد عمل همهٔ خلق‌ها، نیروها و کشورهای تحت سلطهٔ اقتصادی، سیاسی و نظامی امپریالیسم در درون یک جبههٔ واحد جهانی برای گذار به یک جهان متعادل‌تر چندقطبی است». 

برگردان گزاره‌ی فوق به سیاست نیز این چنین: «انسجام، تقویت، و موفقیت این جبهه[شرق] شرط لازم برای دست‌یابی به همهٔ اهداف، از جمله اهداف ملی است … هر اقدام حساب‌نشده در جهت تضعیف توان مقاومت، یا حتی سرنگونی و دیگر اَشکال خجولانهٔ همین برخورد به دولت‌هایی که در این جبهه قرار گرفته‌اند … در نهایت به در‌ گِل ماندن مبارزات ملی خواهد انجامید ...این مسأله به‌ویژه در مورد جمهوری اسلامی ایران و نقش فزایندهٔ آن در شکل‌گیری و تقویت این جبههٔ مقاومت اهمیتی صدچندان پیدا می‌کند» و «تضعیف یا به‌زیر کشیدن حکومت جمهوری اسلامی در شرایط خطیر کنونی، تنها خدمتی آشکار به امپریالیسم برای درهم شکستن این جبههٔ بین‌المللی خواهد بود... و این آن خط قرمزی است که هر نیروی پیشرو و انقلابی باید در هر لحظه مد نظر داشته باشد». 

گرچه این عبارات در همان قد و قواره‌ی خود به اندازه‌ی کافی رساننده‌ی مقصود‌اند، با اینهمه، برای پرتوافکنی بر کنه و عمق این نگرش منجمد اما مشعوف از به اصطلاح کشف ویژگی‌های تازه‌ی «دوران»، درنگی چند در این زمینه بی فایده نیست. 

درونمایه‌ی چنین مکثی در درجه‌ی نخست تصریح بر این حقیقت است که برداشت نوع «کارپایه»ای‌‌ از مفهوم «جهان چند قطبی»، فراورده‌ی نگاه به جهان با دوربین کهنه‌ی‌ «جهان دو قطبی» است. در واقع اگر مفهوم «شرق» و «غرب» تا پیش از فروپاشی اولی، به مضمون جدال دو سیستم متعارض و ژئوپلتیک ناشی از آن بود، اکنون اما فقط و فقط بر سر حفظ، بازپس‌گیری و تسخیر «فضای حیاتی» برای اعمال قدرت سیاسی، اقتصادی و نظامی قدرت‌ها بر پایه‌ی منافع خودی است. دوربین «دوقطبی» اما کاری به تشخیص این تفاوت کیفی ندارد، چون مختصات فکری‌اش آن را برنمی‌تابد. کانون دوربین برای این نگاه منجمد ثابت است و جهان متکثر امروز متمایز از «نظم» پیشاپایانه‌ی دهه هشتاد میلادی، از دید او جهانی است که در آن، «شرق» همچنان شرق است و «غرب» همان غرب. 

یعنی طرز نگاه مورد نقد، این شهامت تبیینی را هم ندارد تا با انگشت نهادن بر ویژگی درنده‌خویی از جهان کنونی، بگوید که در حال حاضر روبرو با جنگ گرگ‌ها و نوعی از تقسیمات جهانی و حوزه‌ی اعمال نفوذ بین آنها هستیم. این طرز نگاه اما، برعکس دنیای فعلی را جدال بین خیر و شر می‌بیند و نمی‌خواهد هم آن را جز در تقابل اقطاب نیک‌سرشت و بدسرشت به تصور برآید؛ او را توان رهایی از تصور شیطان – فرشته نیست. 

اختلاف گرهی با این طرز نگاه البته در این نیست که گویا او اقطاب را می‌بیند و دیگران نافی وجود چنین اقطابی‌اند. تفاوت همانا در تبیین سازه‌ی کنونی جهان است و فهم دینامیسمی که در آن عمل می‌کند. اهمیت این تاکید به ویژه از آنروست که بتوان خط تمایز جدی بین درک متعارف از مقوله‌ی «جهان چند قطبی» با تفسیر دلبخواه و غیر متعارف دوقطبی‌نگرانه از آن را به دقت ترسیم کرد. چرا که در نگاه اولی یعنی نگرش به هستی کنونی دنیا از منشور متعارف با فهم غیرآئینی، حقایق مربوط به موجودیت تعدد اقطاب قدرت در دنیای ما کم نیست. چنین برداشتی از «چند قطبی» اما در تفاوت بسیار با طرز نگاه دومی است که جهان را بر روی میز جنگ بین «شرق» و «غرب» دراز ‌می‌کند و زیر رنده می‌برد. اگر اولی بر چندگانگی‌ در کره زمین کنونی است و غرب را گرفتار در بحران از درون و مشخصاً مواجه با بحران دمکراسی و بر متن همین بغرنجی‌ها در جستجوی راه تعاملات ملی به سود مردم خود، دومی اما دچار ساده‌سازی مکانیکی است تا ایران را با گنجاندن در جهان آنتاگونیستی نوع دلخواه خود درون یکی از اقطاب قرار دهد.  

حال آنکه تشخیص چیستی جهان ما به این خواهد بود که دنیای کنونی را نه در «دو قطبی» و «تک قطبی» به تعریف‌ برآییم و نه   «چند قطبی»شدن را با موازین و تفاسیر متعلق به دید قدیم و خلق و خوی کهن بخوانیم. آری، جهان امروز به اعتباری «چند قطبی» است اما فقط مسامحتاً؛ تسامح در آن نیز مشروط به پشتوانه‌ی وسعت‌نگری و استعداد دیدن واقعیت جهان در تنوعات‌ آن. این جهان در مجموعه‌ای از موجودیت اقطاب اصلی، پدیداری انواع قدرت‌ها و بلوک منطقه‌ای و نیز امکان بروزیابی قدرت‌های محلی است که تشخص می‌پذیرد. انبوهه‌ی مملو از کثرت و تنوع و تعدد کانون‌های چه مستقل و چه دارای استقلال نسبی، که نه پدیده‌ی دفعتاً ظهور‌یافته‌‌ در چند سال اخیر، بلکه حاصل پروسه‌ای است با عمل‌کردی روندوار که شکل‌گیری‌‌اش به سال‌های پیشا فروپاشی «جهان دو قطبی» برمی‌گردد. روندی که، در دو دهه‌ی اخیر فقط شتابی شگرف و دامنه‌‌ی بیشتر به خود گرفته است. 

در واقع، چشم بینا لازم بود تا در دهه‌‌های ۶۰ و ۷۰ میلادی نیز می‌د‌ید که چگونه در عین قدرقدرتی هم «غرب» به سرکردگی آمریکا چونان یک سیستم اقتصادی و هم «شرق» با رهبری شوروی به عنوان بدیل اقتصادی آن یکی، عناصر اولیه‌ی «نه شرقی و نه غربی» و نیز «هم شرقی و هم غربی» در جابجای جهان سر برمی‌آوردند و نقش معین خویش بازی می‌کردند. بروزات در مدل «نه شرقی و نه غربی»، بدواً و عمدتاً با سیمای سکولار و اندکی بعد ظهور در بنیادگرایی مخصوصاً از جنس اسلامی؛ و نمودها در فرم «هم شرقی و هم غربی»، از جمله در سرکشی‌های گهگاهی رژیم‌های وابسته به یکی از اقطاب علیه همان قطب. شکل‌گیری جنبش غیرمتعهدها، سازمان کشورهای افریقا، لیگ عربی و سازمان اوپک و… از این جمله‌اند و نمونه‌ها در این زمینه متعدد. پدیدآیی این پدیده‌ها در همان زمان «دوقطبی» و نقش‌آفرینی هر کدام در حد و اندازه‌ی خود، تصویر از آینده‌ی جهان بود.   

البته و بی‌گمان، تاثیر مستقیم و غیر مستقیم ساختار دو قطبی جهان و زمان بر فعل و انفعالات سراسر گیتی، عمل می‌کرده و جدی هم بوده است. این تاثیرپذیری اما، همانا با درنظرداشت واقعیتی که بنا به آن دنیای نیمه‌ی دوم قرن ۲۰ با گذر از سلطه‌ی قدرت‌های دریایی پیشین گام در دوره‌ی موجودیت قدرت متکثر در جهان نهاده بود.این واقعیت که، دنیا می‌رفت تا در آینده و متاثر از تحولاتی اگرچه هنوز ناروشن، در تکثر قدرت‌های بزرگ و متوسط باز بیشتری جلوه‌گر شود.  

از یاد نباید داشت که «غرب» حتی وقتی هم فروپاشی رقیب «شرقی» را دید و این چنین پنداشت که حالا می‌توان و باید با یکه‌تازی‌ «پایان تاریخ» نوشت، به کوتاه مدت و با اصابت سر بر سنگ دریافت که سودای «تک قطبی» نئوکانی توهمی بیش نیست. اوباما این هوشمندی امپریالیستی را نمایندگی کرد که چون آن ممه را لولو برده است، مدیریت ینگه دنیایی دیگر نمی‌تواند از جهان قدرت سهمی فراتر از حد خویش‌ ببرد. همین واقعیت هم بود که کاخ سفید را واداشت رنجر آمریکایی از عراق بیرون بکشد و در سیاست خارجی‌اش خاورمیانه تدریجاً از آن جایگاه محوری سابق بیفتد. آمریکا حتی با بیش از یک تریلیون دلار هزینه هم  نتوانست افغانستان را نگهدارد و بعد ۲۰ سال مجبور به ترک آنجا به نفع طالبان بنیادگرای حامی القاعده‌ی مهاجم به برج‌های دوقلو شد. 

نگاه‌ همانند «کارپایه» اما قادر نیست غربِ وارثِ امپراتوری‌های استعماری حالا دیگر قرار‌گرفته در نقطه تلاقی دو بُردار، از یک سو گرفتار تنگناهای درون ساختاری ناگزیر و از دیگر سو مواجه با تکثیر پیاپی رقابت‌های مهارناپذیر در جهان مبتنی بر منافع را در چنین واقعیتی بازیابد تا دریابد که چرا واشنگتن در کمند پدیده‌ای چون ترامپ می‌افتد و چرا برگشت به ناسیونالیسم خودی، غرب لیبرال را این سان به تسخیر خود می‌کشد؟ این فکر ناتوان از درک این چرایی‌ها است که دچار شیفتگی بیمارگونه به جنگ اصطلاحاً آزادی بخش جهان از دست ناتو در وجود یورش روسیه علیه اوکراین می‌شود و از شکست‌های آمریکا در چند نقطه از تهاجمات‌ امپریالیستی آن و قدرت‌گیری اقتصادی چین، شراب ذوق‌زدگی سر می‌کشد. 

مبارزه‌ی نوع نگاهی چنین به جهان با سلطه‌گری‌ها از اینرو اصالت ندارد که فقط در ستیز با غرب عمل می‌کند و با سپر انداختن در برابر بازی‌های روسیه و تحمیلات چین در مناسبات اقتصادی عملا یکسویه کادربندی می‌شود. هم از اینرو و برخلاف لفاظی‌هایش، تزی که صادر می‌کند خلاف مصالح مردم ایران و در درجه‌ی نخست توده‌های زحمتکشی است که گریبانگیر انواع مشکلات ساخته و پرورده‌ی همین نظام‌اند. این طرز فکر از ایجاد شرایط ناگوار توسط امپریالیسم غرب برای ایران می‌نالد، اما به روی خود نمی‌آورد که زمینه‌ساز این شرایط اگر هم نگوییم تماماً دستکم در درجه‌ی نخست و بطور عمده خود جمهوری اسلامی است. اما او همچنان با کوبیدن بر طبل «ایستادگی ضد امپریالیستی» جمهوری اسلامی تبهکار و ویرانگر، برای ماجراجویی‌های این نظام پاسدار «استقلال» هورا می‌کشد. 

این نگاه، روندها در جهان را چون به درستی نمی‌بیند لذا خال‌باز معتادی را می‌ماند که در بازی با فقط چند کارت توی جیب، همه صحنه را در پلاریزاسیون مطلوب خویش به رصد می‌نشیند. پس هیچ جای شگفتی ندارد که نجات جهان از دست «تک قطبی» بودن و افتادن بر ریل دو قطبی اما زیر عنوان «چند قطبی» را در وجود پوتین شوینیست ولیکا روس (روسیه بزرگ) چونان ناجی موعود بجوید! برای این فکر گیرکرده در قرن ماضی، آنچه باید بر سرجایش بماند همانا هیستری غرب‌ستیزی است و جایگزینی مائویسم‌ستیزی پیشین‌‌ با پرستش چین به رهبری شی. جهان این فکر، «چند قطبی» است ولی «چند قطبی» از نوع همچنان در کادر «شرق علیه غرب» تحت لوای اتحاد غرب‌ستیزی غرب‌ستیزان! «جبهه متحد خلق» آن هم، برخاسته‌ای است از چنین آرایه‌های ذهنی.  

این نگاه، منتقدین بنیادهای سرمایه‌دارانه و زورگویانه‌ی غرب ولی نه مانند خودش «غرب ستیز» را به این دلیل در برابر خود می‌بیند که اینان چه از موضع جهان‌گرایی و چه ملی، از برقراری مناسبات معقول هم غربی و هم شرقی کشور با جهان، ارزیابی به سود منافع مردم ایران و منطقه و جهان را دارند. نگاه فقط شرقی اما، زیر علم و کتل «استقلال»، نوع دیگری از وابستگی را تدارک می‌بیند. او با آفرین گفتن به نقش جمهوری اسلامی در «مقاومت محوری»، آن را شریک «ضد امپریالیست» خود می‌شناسد و چه بسا که بی به روی خود ‌آوردن، در دل حتی به ستایش طالبان پس‌گیرنده‌ی افغانستان از آمریکا بر می‌‌آید! 

اصل از نظر این فکر و روش، در عمل و حتی نظراً نه بر امر توسعه‌ی پایدار که حفظ «استقلال» است و بس. برای آن مهم نیست که استقلال نوع جمهوری اسلامی، استقلالی بوده بکلی هستی سوز که کشور طی آن، خسارات استراتژیک جبران ناپذیری دیده و بزرگترین فرصت‌های رشد را از دست داده است. برای این نگاه، سردار سلیمانی قهرمان ملی است چون جنگ‌های نیابتی را سامان ‌داد تا مدال افتخار تبهکاری ملی و منطقه‌ایِ ناظر بر «عمق استراتژیک» و ایجاد «هلال شیعی» ولایت بر سینه‌ی این سینه‌چاک «رهبر» بنشیند. 

این نگاه و سیاست، به لحاظ فلسفه‌ی سیاسی، اسیر دوئیت محض است و با کباده‌کشی در سیکل دوگانه خیر و شر می‌چرخد. او نه فقط تعویض عینک که خانه‌تکانی بنیادین را لازم دارد. او پیش از داعیه‌ی سیاست‌سازی، نیازمند فهم نگرش دیالکتیکی و بیش از سیاست‌کردن مطلوب ولایت ولایت، محتاج درک هستی متکثر در منطقه و جهان است.  

ادامه دارد 

بهزاد کریمی  26 دی ۱۴۰۲ برابر با ۱۶ ژانویه ۲۰۲۴  

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید