نامه از ایران
دلم تنگ است و میخواهم از یک روز زندگی و مشاهدات خودم براتون بنویسم. اولین نکتهای که بنظرم میرسد اینست که مردم ایران غیر قابل پیشبینی هستند، در این محیطی که من زندگی میکنم تقریبا مرکز شهر تهران هست، هنوز بافت قدیمی و سنتی خودش را حفظ کرده، ساکنانش از حداکثر امکانات رفاهی استفاده میکنند، اما مذهبی و سنتی هستند، اکثریت آنان از وضع مملکت دلخوشی ندارند و انتقاد فراوان دارند، اما همین که ماه رمضان میشود، ماه محرم و صفر از راه میرسد، وارد جو محترم شمردن و اجرای مناسبات ایام میشوند، مهدیه تهران تقریبا نزدیک ماست و من مردان و زنان مسن، میانسال و جوان را میبینم که در رفت و آمد هستند، بیشتر مغازهها بیرق عزاداری را نصب میکنند، تکیه برپا کرده و نذری پخش میکنند، حتی در همان مراسم از وضع کنونی ناله و شکایت دارند. اکثرا در دهه اول محرم سیاه پوش هستند ولی دلشان با اینها نیست. البته عدهای هم هستند که سنت شکنی میکنند و تن به هیچ مراسمی نمی دهند. اما باید بگویم بخشی از مردم ایران مذهبی هستند، حتی به ظاهر مدرنتریشان وقتی میخواهند ازدواج کنند به دفتر ثبت میروند و آن یک خط آیه عقد را جاری میکنند تا خیالشان برای محرم بودن راحت شود.
اما از آموزش و پرورش بگویم؛ حکومت نقش مهمی را برای شستشوی مغزی فرزندان ما ایفا میکند و آگاهانه و با برنامه این کار را انجام میدهد، در طول سال وقتی مراسمات حکومتی پیش میآید، اولیای دانش آموزان را وادار به همکاری میکنند، حتی مدارس غیر انتفاعی از ترس بازرسان رژیم حفظ ظاهر میکنند، این شیوه باعث ترویج دو رنگی و دو رویی در میان مردم شده، میتوان گفت اعتماد در بین مردم کمرنگ شده و همسایه به همسایه شک دارد. تورم و گرونی روزمره، مردم را به شکلی حریص و خودخواه در آورده که دیگر رحم و شفقت تا حدودی رنگ باخته است.
اما آگاهی سیاسی مردم بالا رفته، شبکههای مجازی در رساندن اطلاعات نقش مهمی را ایفا میکنند، اکثرا از اوضاع با خبرند ولی به اخبار حکومت باور ندارند، مثلا تقریبا همه معتقدند که ابراهیم رئیسی را کشتند و به همین دلیل بعضی دلسوزی میکنند. اما گروهی از مردم هستند که به دنبال زندگی بی دردسر میگردند و خودشان را از مسائل سیاسی دور میکنند، بخصوص کسانی که شغلی دارند و نان خور دولت هستند؛ گاهی مبارزین را مسخره میکنند و خود را دور نگر میدارند، اینها همان فرصت طلبانی هستند که اگر تغییری بوجود بیاد، خود را جلو میاندازند.
حکومت هم طرفداران خودش را دارد و به خوبی به آنها میرسد، از کمک ارزاق گرفته تا رفتن به سفر و دادن امکانات مختلف.
فقط قشر ضعیف جامعه که همان به اصطلاح طبقه کارگر و حاشیه نشینان هستند که تحت فشار مالی، روحی و روانی زیادی قرار دارند که بعضا به بزهکاری و کارهای خلاف روی میآورند.
من در منیریه تهران زندگی میکنم، سالهای زیادی ست که در این محیط بوده، کودکی کرده، مدرسه رفته و ازدواج کردهام. درست در اطراف من محیطهایی هستند که از هر قشر جامعه زندگی میکنند. از بازاری پولدار گرفته تا فقیرترین قشر که به نان شب محتاج هستند، و همین فقر مسبب فساد، بیاخلاقی و هرزگی شده است، احساس امنیت وجود ندارد. فساد بیداد میکند و متاسفانه برای آن درمانی نیست.
حتی در قشر مرفه هم بیاخلاقی وجود دارد.
ایرانی اگر به نان و نوایی برسد، خیلی زود همه چیز را فراموش میکند، حافظهاش مثل ماهی، کوتاه و کوتاهتر میشود.
و بگویم تعداد معدودی که جان و مال و زندگیشان را در طبق اخلاص گذاشته، یا کشته شدند، یا منزوی یا تبعید و یا گوشه زندان، عمر گرانبهایشان به هرز میرود. نمیدانم چی میشود، هر چی بشود، ما مردم ایران باید یک پوست اندازی فرهنگی بکنیم.
نمی دانم چقدر توانستم اوضاع را تصویر کنم،
اگر آشنایی در ایران دارید، از اطلاعات آنان نیز خبر دار شوید، شاید تا این اندازه سیاه و ناامید کننده نباشد.
ارادتمند شما هستم🙏🏻
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید