رفتن به محتوای اصلی

خواهشا توهین نکنید

خواهشا توهین نکنید

در بررسی رویدادهای جاری پس از انتخابات در ایران، عده ای از تحلیلگران با ذکر براهنی خاص از جمله قیاس کمیت نیروهای فاعل جنبش اعتراضی کنونی، کیفیت واکنش نهادهای نظامی امنیتی به موج افزایشی اعتراضات و همچنین شرایط سیاسی داخلی ایران، می کوشند، نوعی تشابه و قرابت را ما بین این دو حرکت که به فاصله سه دهه از یکدیگر حادث شده است را به ذهن مخاطب تلقین نمایند.

به باور من این نوع مشابهت سازی ها آنهم از سوی یک تحلیلگر یا می تواند منشعب از نوعی ساده انگاری و سطحی نگری سیاسی باشد، یا به نوعی نشان از ایمان و باور عمیقیش به اصالت انقلاب بهمن و یا ملهم از نگاه سیاسی صرف به وقایع جاری ایران.

برای من قیاس میان به اصطلاح انقلابی( انقلاب بهمن) که فاعلان و زعمای میانی فکریش هیچ کدام در قامت تعریفی خویش، کمترین بینش و خود آگاهی سیاسی و نگاهی ملهم از درک، و احساس لزوم پذیرش واقعیات سیاسی اجتماعی آن برهه از تاریخ معاصر ایران را نداشتند از یک سو و سلسله تحولاتی که اکنون در فضای سیاسی ایران شاهدش هستیم از دیگر سو که نشان از ویژگی ها و بک گراندهای حقیقی تحقق یک انقلاب اصیل دارد، به غایت نامفهوم است.

از نظر من آن رشته از حوادث که نهایتا منجر به پیروزی انقلاب پنجاه و هفت گردید، منطقا و علما نمی تواند معنا و مفهوم یک انقلاب حقیقی و اصیل که ذاتا رویکردی رو به جلو دارد را به خود داشته باشد.

بگذارید تعارف را به کناری وانها ده و نظر خود را در باره قائلان به صحت چنین مقایسه هایی بگویم. دوستان آگاهانه یا نا آگاهانه یا بعضا به زعم من از برای سر پوش نهادن بر اغلاطی که در آن زمان خود مرتکب شده اند و مالا به حوادث بهمن 57 منجر شد، تکرار می کنم ، آگاهانه یا نا آگاهانه فاعل رواداشت نوعی بی حرمتی به تلاش اصیل و مقدس فرزندان امروز ایران در راستای تحقق یک تحول مثبت و به معنای حقیقی کلمه، انقلابی را مرتکب می شوند. و این اصلا برای ما فرزندان متعلق به نسل کنونی قابل اغماض نیست. .

چنین قرینه سازی هایی خاصه در فضای یک آنالیز مفهوم گرای سیاسی اجتماعی زمانی قرابتی برجسته با حقیقت می یابد که میان دو پدیده همسان، همشکل و هم قافیه باشد.

چنین ویژگی هایی در این قیاس دیده نمی شود، یا اقلا من آن را نمی بینم و البته شاید دانش اندک این حقیر یارای فهمش را از من دریغ کرده.

بهتر است برای به شکافی منظورم، تعریفی مفهومی از اصطلاح انقلاب مرور نمائیم ..

به باور بسیارانی از ما در یک شمای کلی، انقلاب عبارتست از هر گونه دگرگونی که بالنهایه منجر به تبارزات تحولات ساختاری در ابعاد مختلف ریست سیاسی و اجتماعی یک جامعه بینجامد..

انقلا ب در اصطلاح لغوی به مفهوم تبارز نوع حاقی از دگردیسی و گسست از گذشته در اهم ابعاد زیست سیاسی اجتماعی یک ملت است.

این لغت سابقا در حوزه علوم ستاره شناسی برای تعریف جنبشهای کیهانی یا همان انقلاب صیفی کاربرد داشت.

از میانه های صده هفدهم میلادی در اروپا و با آغاز دوران طلائی نهضت مشروطه در ایران مفهوم انقلاب برای تعریف تصویر یافتن تحولات عمیق در ساخت سیاسی و فرهنگی جوامع جایگاه نوین خود را در فرهنگ سیاسی جهان یافت.

توماس پین، لاک و کارل مارکس عمده متفکرانی بودند که به انقلاب به عنوان متغیری که در راستای اهداف نوگرایانه بشر ناگزیر است می نگرند.

مارکس انقلاب را عامل ناگزیر پیشرفت جامعه و لوکوموتیو آن می خواند.

توماس پین متفکر شهیر لیبرال، انقلاب را ابزار اساسی ورود به آینده می نامد و لاک از آن به مثابه گزینه جبری جوامع برای سوا شدن از سیاهه های تاریخ جوامع یاد می کند.

هر چند برخی تجربیات نه چندان مثبت بشری خاصه در برهه های معاصر تاریخ جهان سبب شده برخی از متفکران همچون نیچه و لوبون با دیده ای نه چندان موید، به این مفهوم نگاه کنند اما عموما نظرات حول محور مثبت بودن، ناگزیر بودن و لازم بودن پدیداری انقلاب برای تضمین آینده بلند مدت جوامع در جهت حرکتشان در مسیر پیشرفت و بهبود می چرخد.

بدین سان می توان اینگونه تعریفی از یک انقلاب داشت، که اولا یک خیزش پیشروانه است که نگاهی عمیق و پراگماتیستی برای ساختن آینده ای بهتر دارد، و مهمتر از همه ثانیا محصول و مولود زایش، رشد و بلوغ سیاسی فرهنگی طبقه ایست که ما در جامع شناسی طبقه متوسط اتلاقش می کنیم،

اما انقلاب نیز همسان با سایر مفاهیم ، زمینه ها و ویژگی های خاص خودش را دارد خاصه اگر موید برداشت نخست و عمومی آن باشیم و ایمان بیاوریم از یک مفهوم مثبت سخن به میان می آوریم.

زمینه های مصور شدن هر انقلاب بی شک باز می گردد به عاملان و فاعلان تحققش، یعنی جامعه.

یک نوع رابطه علت معلولیست هر چند متغیرهای دیگری نیز در تبارز و تصویرش نقش خاص خود را دارد اما عموما این متغیرها در رابطه ای مستقیم با تحولات اجتماعی و غیر مستقیم با پدیداری انقلاب هستند. جملگی می توان تزریق تغییر خواهی را در ابعاد مختلف اندام فکری جوامع را عللی دانست که مالا معلولی همچون انقلاب را به تصویر می کشد.

اما عنصر اساسی که رابطه ای مستقیم و مهم با هر دو طرف یعنی جامعه به معنای مشخصشان و انقلاب در مفهوم مذکورش دارد، بخش، ترم و اصطلاحا طبقه اجتماعی خاصیست به نام طبقه متوسط.

بی شک نقش طبقات متوسط اجتماعی که همچون سایر پدیده ها و متغیر ها شناسه های معینی دارد در بروز و نمود و تحقق تحولات سیاسی اجتماعی خواه در اشل محدود خود و خواه در سازه منبسط و سنگین خود یعنی تحقق انقلاب، نقشی اساسی و اصیل است.

شناسه هایی از قبیل رشد خود آگاهی و بلوغ سیاسی، تعریض و انبساط دامنه نگاه به ابعاد مختلف زیست سیاسی فرهنگی جامعه، پیشرفت باوری(progressism)، آزادی خواهی و عدالت پژوهی.

اینها عمده آیتم های شناساننده وجود یک طبقه متوسط اجتماعی با مطالبات، هنجارها ، شعار ها و ایده ئال هایی خاص هستند.

اما بازمی گردم به مبحث اصلی که نقدیست به قیاسی مذکوری که برخی دوستان میان شرایط کنونی و فضای پیش از تحقق انقلاب بهمن قائل می شوند.

اگر در مقام مقایسه کیفیت نیروهای فکری دو طبقه فاعل این دو تحول بنگریم اساسا متوجه مع الفارغ بودن این قیاس خواهیم شد.

چه کسی می تواند ادعا کند، در ایام و روزها ی پیش از تفوق موج انقلاب بهمن مفهومی به نام طبقه متوسط در معنای بالغ و رشد یافته اش با شناسنامه ای که ذکر نمودیم، موجودیت داشت؟

نقش و جایگاه خود آگاهی و شعور و استعداد شناخت سیاسی در اندام فکری نیروهای انسانی فاعل انقلاب بهمن تا به چه میزان بود؟

.

طبقه متوسط امروزین ایران کودک نیست. به معنای تام کلمه، بالغ است.

طبقه ای که شیب مطالباتش چنان عمودیست که کوتاه قامتان فکری از ترس لیز خوردن و سرنگون شدن جرات حرکت برروی این دیوار را ندارند و از این رهگذر سعی در فروریختن آن می ورزند اما چه سود که استحکام این سازه به غایت بالاست و مالا فردایش را بیمه می کند کجا و طبقه ای که افعالش منتج به فاجعه اجتناب ناپذیر بهمن پنجاه و هفت گشت کجا.

به قول معروف میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است.

طبقه امروزین شناخت دارد. تحلیل دارد. تشخیص دارد. خود فریب نیست. اصول خودش را می شناسد. لوازم را می شناسد، ثوابت و ضوابطی برای خودش تعریف کرده. تب نکرده و مالا هم نخواهد کرد.

نگاهش آوانگارد است. مستعد سینه دریدن و انتقام گرفتن نیست. شعارش زندگیست و شعورش انسان. اینها تفاوت هاست.

از انقیادها آزاد است. نگاهش رو به آینده است و گذشته گرایی در اندیشه اش جائی ندارد. خود را رهبر می داند و رهبر را یکی همسان و همرتبه خود، نه هاله نور حول سیمای پیری می بیند و نه تصویر لیلی بر گونه های ماه نقش می زند و آنرا باور می کند. درس گرفته است. دانشجوی متعهد و مسئول دانشگاه تاریخش است. زخم های تاریخش را می شناسد. هزینه هایی را که پرداخت کرده می شناسد.

مرید مطیع و مطاع این ایدئولوژی و آن جهان بینی نیست. هم رئالیست است هم ایده ئالیست .

ابدا، امکان ندارد یک تحلیل رئالیستیک تن به پذیرش و القای چنین اشتباه قیاسی بدهد.

چگونه می توان باور داشت، طبقه ای که زعما و اقطاب فکریش، کمترین شناخت و تعهد را که می باید خصلت جدایی ناپذیر یک روشنفکر باشد، نسبت به کیفیت اندیشه های سیاسی آقای خمینی از خود نشان نداد، می تواند معرف طبقه ای پیشرو باشد؟

نه، خواهشا توهین نکنید.

mrshokouhifard@gmail.com

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید