رفتن به محتوای اصلی

بوفِ برف

بوفِ برف
 

ای عاشقان ای شاعران

مَه را رُبوده پاسبان

خورشید را در کُند وُ بند

بُردند وُ جانش شد نهان

خاموشی ات هرگز مباد

آه ای اجاقِ جاودان

در جستجویت کو به کو

افتاده سرگردان جهان

جانش زِ سرما سِر شده

از او گریزان گشته جان

ای شاعران ای عاشقان

از عشق کو نام وُ نشان

رسوایِ سرما گشته دل

رخساره اش چون زعفران

در سینه یخ زد یادِ او

ای وای ازین سرما امان

سلطانِ سرما چیره شد

ای مردمان کو آسمان

در دفترِ برفینه شد

نامش فراموشِ بیان

سرما چه آوردی بگو؟

جز انزوایت ارمغان!

سرما قفس آورده ای

دزدیده آوازِ زمان

برگِ درختان بُرده ای

روحِ درختان در فغان

دیدی تو گریان شاخه ها

رنگی کجا جز ارغوان

بر خویش می لرزد زمین

او را کجا باشد زبان

در دست ها او «ها» کُنَد

خونی کجا در رگ روان

حیران وُ پُر چین وُ شکن

چون چهرۀ بیچارگان

بر تن کجا تنپوششان

زین زَمهریرِ ناگهان

بر سنگفرشِ دوزخی

در خود خمیده چون کمان

در بسته وُ کوچه تهی

کو رهگذاری در گمان

ای نغمه پردازِ حزین!

این نغمه را شُو ترجمان

سرما رسید وُ بوفِ برف

بر بام وُ تنها قصه خوان

2014 / 12 / 10

http://rezabishetab.blogfa.com‍

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید