Skip to main content

جم عزیز، با درود، ممنون از

جم عزیز، با درود، ممنون از
آ. ائلیار

جم عزیز، با درود، ممنون از اینکه: میدانید من نه«خان» شما هستم و نه« بئی»وافندی تان، و استعمال آنها را نیز،نوعی بی حرمتی به مخاطب میدانم؛ باز مرا با این واژه مورد لطف قرار میدهید! و با دستور « احساساتی نباش!»- بدون اینکه مطلب مرا درک کنید به خودتان اجازه میدهید به من فرمان دهید احساساتم را چه کنم و چه نه کنم! کی میخواهید از این "فرهنگ و تربیت سنتی دیکتاتور منشانه خود را رها کنید؟ با این تربیت و فرهنگ نمی توان دیالوگ برقرار نمود و یا از کسی دفاع کرد. این فرهنگ متضاد با حقوق هر انسانی ست.1-« آنچه در بالا آمده، قسمتی از سخنان « دختر و پدر» یست در "کابوس" نوشته ی اینجانب، پیرامون « فرار از شرایط سخت زندگی - و زیستن در محیط بهتر» . نکته ای که در زندگی « ساناز» هم رخداده است.

دختر جوان تحصیل کرده ایکه به خاطر شرایط سخت و دیکتاتوری ایران برای زندگی بهتر و پیشرفت تصمیم به تشکیل زندگی مشترک در غربت میگیرد- بدون شناخت«غربت ومشکلاتش»؛ بمانند آواره ای پای به راه میگذارد و هیچ نمیداند به کجا می برد اش. یعنی سخنان بالا مسئله
« شناخت و عدم شناخت راه» و « گریز از محیط خودی» را مطرح میکند. و ربطی به احساس من از سرگذشت ساناز ندارد. که البته سرگذشت او مثل زندگی جوانان ما متأسفانه غم انگیز است.
و یکی از اهداف مبارزه هم زدودن اندوهان از چهره ی جوانان است. در کامنت بالای من اگر احساسی هم باشد، احساس پدر و فرزندی ست در رابطه با موضوع که من تنها تصویرگر آنم و ربطی به احساسات اینجانب ندارد. برای نویسنده تصویر صدها نوع احساس غم و شادی؛ تردید و یقین؛ راستی و ناراستی و غیره «کاری عادی» ست. «احساس» کاراکترها از آن خود آنهاست و نه از آن نویسنده.
2- دید شما در مورد «فرهنگ زبان فارسی»، که همه ی ملیتها در آفرینش آن شریک اند،
و دهها نفر از اهل ادب و فرهنگ و علم از ملیتهای مختلف در آن زحمت کشیده اند- گیرم که بالاجبار- مبتنی بر تقسیم بندی خودی و غیر خودی یا « خوب و بد» است؛ یعنی سیاه و سفیدی ست؛ و درست نیست. این دید به قرنهای گذشته تعلق دارد. روشن است یک فرهنگ نه مطلقاً بد است و نه مطلقاً خوب. 3- یک اتفاق خانوادگی خیلی تلخ، میتواند در زندگی هر انسانی پیش بیاید. نباید آنرا با « دید ملیتی» به مسایل دیگر ربط داد. انسان از خطا آزاد نیست. در هر زمینه ای احتمال خطایش وجود دارد.4- در محیط خارج- هم دگرگون شده ها هستند و هم نشده ها. بدون توجه به ملیت. مسئله را نباید مانند «ناصر کرمی» «تباری» نمود. نگرش تباری یا ملیتی به چیزها - خود را خوب و دیگری را بد- خود را اولین- دیگری را آخرین حساب کردن - و مانند اینها- یک نگرش « تبار» پرستانه است. و شایسته پیشرو ها نیست. « فلان ملت هیچ چیز ندارد ما همه چیز داریم» چون او فلان ملیت است ما فلان ملیت.یعنی از جنس دیگر.و بهتر. این تصورات واهی و راسیستی نه تنها به دیگران شایسته نیست، بل برای ما هم هیچ برازندگی ندارد.«نه یک دانشمند درست و حسابی دارد، نه یک فرهنگ درست و حسابی»! پست شمردن فرهنگ دیگری ! و نگفته نازیدن به فرهنگ خود. و افتادن به دام اندیشه ی برترگرایی تبار« پست و - بهتر»! دید شما در این کامنت یک دید عقب مانده و سنتی و خشونت بار است؛ با اینکه میکوشید خود را مترقی نشان دهید. خشونت شما در «رد فرهنگ فارسی»؛ ایجاد دیالوگ با دیگری؛ بهتر شمردن خود؛ نگرش ملیتی یا تباری- به روشنی پیداست.با این فرهنگ نمی توان سنگ دفاع از انسان و زن را به سینه زد. در فرهنگ فولکلوریک آذربایجان ما افسانه « خجّه» را دازیم. داستان زنی ست که شوهر او را به چاه میاندازد که از دست خصایل اش راحت شود- حتی مار اژدها مانندی که در چاه زندگی میکرد- تحمل اش را نمی کند- و با مشاهده ی او - مثل فشنگ از چاه - فرار میکند. « خجهّ گلدی!» خجه آمد- اصطلاحی ست در زبان ما برای زنانی مثل این شخصیت . که از یک کاراکتر «سلیطه» یی برخوردارند. طبق دید شما باید فرهنگ آذربایجان را « ضد زن» بنامیم . چون این داستان و مانند های آن را در خود دارد. در دید خود اندیشه کنید. دید شما در بیشتر زمینه ها سنتی ست و اشکالات اساسی دارد. ما از یکسو مانده ایم در دست کرمی ها و دید «تبارگرایی» شان- و از دیگر سو مانده ایم در چمبره ی دید « تبارگرایی» و ملیت و ترک پرستی این دوستان آذربایجانی! براستی افتادن در این کجراهه ها در آغاز قرن 21 - برایم بسیار شگفت انگیز است!