Skip to main content

در تائيد كامنت هاي دوستان و

در تائيد كامنت هاي دوستان و
Anonymous

در تائيد كامنت هاي دوستان و دشمني كور كورانه رژيم سابق با زبان مادري آذربايجانيها, بد نيست منهم خاطره اي نه چندان مسرت بخش ذكر كنم. كلاس پنجم رياضي دبيرستان فردوسي تبريز, با تني چند از همكلاسي ها, تصميم گرفتيم نشريه ي ديواري منتشر كنيم. در خانه نابدل جمع شديم تا راجع به طرح آن صحبت كنيم. در اين موقع زنده ياد عليرضا نابدل, برادر بزرگ دوستمان, كه گمان كنم سال آخر دانشگاه را ميگذراند, به همراه چند نشريه ي دانشجوئي دانشگاه تبريز, آمد خانه و طبق معمول يكي هم به من داد. در حال ورق زدن نشريه, حشم به شعري جالب در زبان تركي افتاد. در وزن باياتي هاي تركي بود و به نظر نميرسيد تم سياسي داشته باشد. . . . .

ازش پرسيدم اگر ايرادي نيست قطعاتي از شعر را در نشريه ي ديواري درج كنيم. گفت از نظر وي اشكالي نيست ولي ممكن هست باعث دردسرمان شود. اسم نشريه مان را العقرب قرار داديم و يكي از بچه ها كه نقاشي و خط زيبائي داشت, تصوير كژدمي را در بالاي نشريه كشيد كه دم و نيش آن تا پائين صفحه ميرسيد. مدير مدرسه, آقاي شايا, آدم بدي نبود و زياد به پر و پاي بچه ها نميپيچيد, تنها غم و غصه اش مصرف آب بود كه هر روز صبح از بلندگو ياد آوري ميكرد در بستن شير آب پس از مصرف. دوست نقاشمان طرحي كشيد كه آقاي شايا را چوب بدست دنبال بچه ها نشان ميداد و شير آبي در حال چكيدن. مطالبي هم نظير محتواي كتابهاي درسي و همچنين سخيف بودن نطق هاي نيم ساعته ي يكي از دبيران علوم ديني كه هر پنجشنبه ايراد ميكرد و كسي توجهي نداشت, گنجانده شده بود. نشريه قبل از الصاق به ديوار, ميبايستي به تائيد آقاي شايا ميرسيد. پس از يك هفته كار مداوم, بالاخره نشريه ي ديواري حاضر شد و بردم پيش آقاي مدير براي تائيد. گفت پس از مطالعه خبرم ميكند. سه ساعتي بعد ناظم مدرسه از من خواست بروم اطاق مدير. آقاي شايا قيافه ي بر افروخته اي پيدا كرده بود و گفت اجازه ي الصاق به ديوار نداري. حدس زدم از كاريكاتور مربوط به مصرف آب خشمگين گشته, ولي در كمال ناباوري من, گفت حق نوشتن شعر تركي در نشريه را نداريم. يعني تمام زحمات يك هفته هيچ ! پس از خواهش و التماس بالاخره موافقت نمود اگر قسمت تركي پوشانده شود, اجازه نصب ميدهد. همانجا پيش خودش با حسباندن قطعه اي كاغذ سفيد روي شعر تركي, نشريه به تائيد رسيد. پس از خاتمه كلاسها, به كمك دوستان نشريه را به ديوار راهرو زديم و روي كاغذ سفيد با خط درشت نوشتم : اين قسمت سانسور شده. صبح روز بعد مدرسه بهم ريخت. دانش آموزان و دبيران در راهرو ها ازدحام كرده و از سر و كول هم بالا ميرفتند تا دريابند زير كاغذ سفيد چي نوشته شده. رندي هم قدري روغن ماليده بود و ميشد تا حدي محتوا را خواند. ساعتي بعد به دستور مدير, نشريه را پائين كشيدند و روز بعد در و ديوارها پر بود از " العقرب توقيف شد ". البته در آن سن و سال به مهمان نوازي ساواك مفتخر شديم كه داستانيست دگر.