Skip to main content

آقای سعید، اولا عصبیت را از

آقای سعید، اولا عصبیت را از
یونس شاملی

آقای سعید، اولا عصبیت را از فکرتان دور کنید تا بتوانید فارغ از آن فکر کنید. چون سایه عصبیت بر اندیشه، آن را از مسیر عقلانی به مسیری غیرعقلانی سوق میدهد. توصیه دوستانه مرا گوش کنید و هر آنچه در فکرتان هست با همدیگر گفتگو کنیم. رفتار خصمانه هم دریچهء گفتگو را مسدود میکند. بنابراین هم خصم و هم عصبیت برای گفتگوی سیاسی مضر است.
اما در مورد پرسش تان باید بگویم که؛ اولا، مفهومی بنام "تجزیه طلبی" در حقوق بین الملل

وجود ندارد. این مفهوم را دولتهای دیکتاتوری و بویژه استعماری در کشورهای کثیرالمله مورد استفاده قرار میدهند و از آن به عنوان وسیله سرکوب مردم و ملتها محکوم استفاده میکنند. برای نمونه در ایران به یک فعال سیاسی فارس، اتهام تجزیه طلبی نمیزنند. چون دولت حاکم در ایران از نظر تیپولوژی اتنیکی فارسی است و لذا فعالین بلوک سیاسی فارس (احزاب فارسی و افراد سیاسی فارس و یا فارس گرا) به "تجزیه طلبی" متهم نمیشوند. آنها معمولا یا اتهام "تضعیف نظام"، "مخل امنیت و آسایش مردم" (وقتی برای اعتراض به خیابان می آیند) "برهم زننده امنیت کشور" و در جمهور اسلامی اتهاماتی شبیه "محارب"، "ارتداد"، "توهین به رهبری"، "منافق" و با این قبیل اتهامات روبرو هستند. اما فعالین سیاسی متعلق به ملیتهای غیرفارس یعنی بلوک سیاسی غیرفارس، اولین اتهام شان "تجزیه طلبی" است، میدانید برای چه؟ برای اینکه نه به ملیت فارس تعلق دارند و نه دولت آنها را شهروندان خودش میداند و در عین حال آنها هستند که مطالبه "حق تعیین سرنوشت خود" را طبق منشور ملل متحد از دولت حاکم را دارند. حالا شما هم در استفاده از مفهوم "تجزیه طلبی" هم کاسه جمهوری اسلامی میشوید. بنابراین اگر میخواهید با فرهنگ استبدادی سخن نگویید، از الفاظ و مفاهیم حقوقی تر و دمکراتیک تری استفاده کنید. ما در اینجا "استقلال طلبی" (به مثابه یک فکر سیاسی) را به جای "تجزیه طلبی" مورد استفاده قرار میدهیم تا ببینیم بررسی ما به کجا میکشد.

مینویسید، "اگر استقلال طلبی جزء حقوق شهروندی است". برای توضیح این بخش بهتر است این توضیح را بدهم که در حقوق بین الملل حتی مفهوم "استقلال طلبی" نیز وجود ندارد، بلکه آنچه وجود دارد "حق ملتها در تعیین سرنوشت خود" است. این "حق تعیین سرنوشت" در جایی بوسیله تحقق دولتهای منطقه ایی، ایالتی و یا ملی متعلقه به ملیتهای ساکن در یک کشور و در چارچوب یک کشور فدرالیستی (مثل کبک در کانادا، کردستان در عراق و...) تامین شده است و گاه دادگاههای بین المللی این حق را در به رسمیت شناختن حق استقلال ملتی (استقلال کوزوو از یوگسلاوی سابق، و استقلال سودان جنوبی از سودان و...) آن را نشان داده اند. به بیان دیگر اگر دولتهای مرکزی و یا نخبگان ملت حاکم با ملتهای محکوم رفتاری متعارف داشته اند، حق تعیین سرنوشت با نظام فدراتیو حل و فصل شده است (نمونه اش را بالا آورده ام)، اما آنجا که رفتار دولت و نخبگان ملت حاکم بر سرکوب غیرمتعارف تکیه داشته ملتهای محکوم راهی جز جدایی و استقلال پیش پایشان قرار نگرفته است، کوزوو و سودان جنوبی نمونه های بارز این نوع حرکت بشما میروند. حالا ایران و نخبگان سیاسی فارس چه سیاستی را در قبال ملتهای غیرفارس اتخاذ خواهند کرد، نمیتوان در شرایط کنونی چیزی گفت، اما میتوان گفت که سرنوشت استمرار حیات ایران و یا فروپاشی آن به آن رفتاری برمیگردد که توضیح اش را دادم.

اما بایستی یادآور شوم که "حق تعیین سرنوشت خود" تنها در مورد ملتهایی صادق است که دارای سرزمین مادری خود باشند. برای نمونه و به ترتیب برای ترکها، کردها، بلوچها، عربها و... آذربایجان، کردستان، بلوچستان و الاهواز سرزمین مادری آنها بشمار میرود. اما برای نمونه ارامنه ایران در این کشور دارای سرزمینی نیستند که بخواهند در ان به حق تعیین سرنوشت خویش دست یابند. با چنین شرایطی ارامنه،