Skip to main content

موضوع دوم نگاه شما به مسئله ،

موضوع دوم نگاه شما به مسئله ،
Anonymous

موضوع دوم نگاه شما به مسئله ، "حق تعیین سرنوشت ملیتهای غیرفارس " در قالب " جنبش های ملی و سیاسی " است....... در اینجا شما هم مثل بقیه تجزیه طلبان دست به تحریف زدید و «حقّ ملل درتعیین سرنوشت خویش»را تبدیل کردید به "حق تعیین سرنوشت ملیتها.اما داوری ومفهوم شناسی نسبت به مسله به اصطلاح ملی ومقوله اصل«حقّ ملل درتعیین سرنوشت خویش» درایران ازطرف جریان‌های سیاسی چپ و محافل تجزیه طلب چشم ‌بسته وبه تقلید و شباهت‌سازی با روسیه‌ تزاری صورت گرفته است

وبه عمد الگوی پراتیک لنینی درسال ۱۹۲۲را درچگونگی حل این مسئله را به طورکل فراموش کرده است . مسأله‏ ملی، تنها مسأله‏ فرهنگی و زبانی ‏اقوام نیست ، بیشتر روابط اقتصادی، ارضی، سياسی، دولتی، حقوقی ملتها مد نظراست. مسأله‏ ملی در دو سطح بررسی می‌شود، يکی از جهت مبارزه ملت‌های ‏مستعمره و وابسته برای کسب استقلال سياسی و اقتصادی در قبال امپرياليسم که به اين مسأله‏ «مسأله‏ ملی و مستعمراتی» می گویند و دوم از جهت مبارزه ملت‌ها و اقوام محروم ‏عليه ستم ملی در داخل کشورهای کثيرالملله عليه بورژوازی ملت‌های حاکم. و جنبش‌های ملی‌ بطور اساسی‌ در دو دورهٔ متمایز از هم هستند یکی در دوره اضمحلال فئودالیسم و بوجود آمدن جامعه بورژوا دموکراتیک صفت مشخصه اش بیداری جنبشهای ملی‌ در راه استقلال سیاسی است مثل اروپای قرن نوزده .. و دوره دوم که دولتهای سرمایه داری کاملا شکل گرفته اند و تضاد عمده جامعه تضاد کار و سرمایه در مقياس جهانی‌ است بنابراین منافع جنبش بين المللی کارگری را در درجهٔ اول قرار میگیرد. بنابراین درارتباط با با شرایط ایران کنونی اساسا در ايران رابطه "ملّت سلطه‌گر" و "ملل زيرسلطه" وجود ندارد. ایران کی و کجا به زور و جنگ‌های استعماری مناطق خوزستان و آذربایجان و ..... را به محدوده ارضی خودش ملحق کرده است که حالا این مناطق با وضعيت مستعمره‌ و روابط استعماری روبرو باشند.اصل «حقّ ملل در تعيين سرنوشت خويش» در قلمرو عمل و قانونمندی‌هايش و تضادهايش با شرایط جامعه ایران هم خوانی ندارد.محورمبارزه سياسی ملت‌ درايران مسئله آزادی و دموکراسی و سرنگونی استبداد دينی است ومسئله زبانی - قومی تابع آن قرار میگیرد و خودش را مستقل وقطعی نشان نمیدهد.در کشورهای ترکيه ،سوريه و جمهوری جعلی آذربایجان ساختار قدرت ساختار نژادی دارد بنابراین مبارزه ملت‌ ‏عليه ستم ملی در داخل کشور،عليه بورژوازی گروه قومی حاکم است و جنبشهای ملی‌ این کشورها صفت مشخصه اشان کسب استقلال سیاسی و ايجاد دولتهای ملی است اما در ایران بدلیل اینکه شالوده‌ی اصالت ماهوی از بین رفته [ وجود گروه‌های قومی با ويژگی‌های مشخص و ثابت نژادی يا فرهنگی پیش ازهرچیز حاصل ذهنيت پردازی ايدئولوژيست های جریانات جدائی طلب است تا يك واقعيت تاريخی که جریانات قومی از درک آن عاجز هستند ] در ایران دولتی تحت عنوان شوینیسم فارس وجود خارجي ندارد تا که سیاست دولتی وساختار قدرت نژادی باشد،و ستم و تبعیض در ایران نتیجه سیاست ناسیونال شوئینستی دولتی نیست محصول سیاست تمرکز گرائی ضد ملی و ضد دمکراتیک بورژوازی است که بورژوازی بزرگ آذربایجان بخش نیرومندی از بورژوازی ایران را تشکیل میدهد.[ برای رد این نظریه بنجل شوینیسم فارس که طرح کنندگان این نظریه تنها فریب کارران سیاسی هستند ، کافی که بدانيم کدام یک از اقوام ایرانی‌ از نقطه نظر تناسب قوای عینی طبقاتی سرکردگی بوژوزی را در دست دارد.] بنابراین محتوا و فرم مطالبه زبانی - قومی را باید در ارتباط جدا نشدنی باموقعيتی که ايران ميگذراند دید.القاء این ایده که رابطهء ملت فارس با بخش ھای ديگر از ملت ایران رابطهء استعماری است بنابراین اقوام غیر فارس مستعمره و اسیربورژوازی ملت فارس هستند[ نمونه اينکه آذربايجان را مستعمرهء تھران ميدانند آنهم تھرانی که حدود 500 سال پيش روستای ييلاقی شاه سلطان حسين ترک نژاد بود و از حدود 200 سال پيش پايتخت قاجارھای ترک شده است] .............ادامه دارد در کامنت بعدی