Skip to main content

ادامه ی اندیشه گران سنگ جناب

ادامه ی اندیشه گران سنگ جناب
آ. ائلیار

ادامه ی اندیشه گران سنگ جناب پروفسور یزدانی آن است که « آقا تا دیر نشده عجله کنید « دولت آزربایجان جنوبی» و « رئیس جمهور منتخب» آذربایجان را آماده کنید. جنگ سوم جهانی از «سوریه و اوکراین» شروع شده به راحتی آب خوردن «آزربایجان جدا»میشود. و مسئله ما برای همیشه حل است. باید گفت «آقا دستتان درد نکند .« ال-قولویوز؛ آغزی -بورنویوز واراولسون» دست مریزاد! دهان و بینی تان جاودانه! مرحمت بکنید مسئله دولت و رئیس جمهور را هم حل کنید. که زودتر به کشور مستقل خود برسیم و از دست این اشغالگران راحت شده، یک نفس "جالب انگیز" بکشیم. والله وقتی آدم در رشته ایکه « تجربه و دانش» ندارد میدانداری میکند تنها میتواند «کمدی-تراژدی» بیافریند. مثل این دوستان. وای بحال آینده ی ما! با این دکتر ها و پروفسورها- و آن فعالان با تجربه و دانش. و آن «پروژه های پیش ساخته » با دنباله های « بزرگ و کوچک».

تفکر و کارهای این دوستان مثل مقوله «امام زمان» خارج از « زمان و مکان» است. روح خورشید لامکان -نسیمی- فارغ از کونkovn و مکان - که از آنها آگاه شد، غروب کرد ! خدا را صد هزار شکر که یک دانشمندی پیدا شد و با «برهانهای قوی»، با «استدلال و منطق» از این «کارها» دفاع نمود. و باقی حلق الله را قانع کرد که همه چیز « بروفق مراد» است و جای هیچ « پرسش و اما و اگری» نیست. و نباید «بحق و نابحق» صدایمان در بیاید! و « اصول عرف و سنت سیاسی» دوران « ارباب و رعیتی» را زیر سئوال ببریم. دلیل اول: ویزا نمیدهند. دلیل دوم : دوستان خوابشان برده بود ماشین رفته بود. دلیل سوم: من از اول و اول گفته بودم زود باشید «پارلمان! فقط پارلمان!». دلیل چهارم: آتش اوجاق فعالیت سرد شده- تنها خاکسترش مانده بود. ماهم این خاکستر مقدس آذربایجان را جمع کردیم. بروید شکر گزار باشید! دلیل پنجم: با پارلمان راه ابریشم به روی ما باز میشود؛ و دیوار چینی که به دور خود و افکارمان کشیده ایم نامریی! بروید کلاه تان را بالا بیندازید ووو. چشم! استاد! چشم! گؤز اوسته، استاد! گؤز اوسته! همه دعا گوی شما دوستان زحمتکش هستیم! ظفرلر سیزین اولسون! مئنقلتی بیزیم mınqıltı bizim. پیزوزی از آن شما! و نق زدن از آن ما! من حرفم را پس میگیرم که این کارها را «کودکانه» نامیده ام! نه! کار شما دوستان، "قهرمانانه» ! است. از دست کوراوغلو و نبی ، اصلی و کرم هم- با آن عشق و قهرمانی افسانه ایشان- ساخته نیست!شماها همه را توی جیب گذاشتید. کوراوغلو که بدون تصمیم "دلی لر" یک گام بر نمیداشت، البته که به خطا بود. و به ویژه که «نگار» همیشه موی دماغش بود. میبایست روش عمل را از دوستان یاد میگرفت. چه کند که از حضور مبارکتان محروم بود. شما با این کارها، افسانه ی افسانه ها شدید و داخل به عمق قهرمانیها. دوستان سوپر کوراوغلوهای نوین آذربایجان اند. سخن کر کچل هایی مثل ما را فراموش کنید و به دل نگیرند. بآفریدن « کمدی-تراژدیها»ی خود مشغول باشید. گله جک سیزین دیر!mınqıltı bizim آینده از آن شماست...