Skip to main content

anonym عزیز، در یک نقطه ی

anonym عزیز، در یک نقطه ی
آ. ائلیار

anonym عزیز، در یک نقطه ی اساسی با شما موافقم و در متن هم به صورتی آمده ، اما در گذشته تو مقاله ام قید کرده ام : «هدف استراتژیک مبارزه جاری در آذربایجان « برقراری حکومت دموکراتیک آذربایجان» است. با فدرال یا بدون فدرال.» . ا دقیق تر- نوشته ام که تحقق هدف با فدرال امکان پذیر است. اما از حالا «بدون فدرال» را استراتژی درست کردن غیر عملی و زیانمند است. در باقی موضوعات شما «استعمار-مستعمره»؛«حکومت فارسها» در مقالاتم آنها را نقد کرده ام.استقلال با فدرال- استراتژی تاکتیک خود را دارد. و استقلال بدون فدرال هم مال خود را. این دو با هم بسیار متفاوت و متضاداند. بله حرکت استقلال از حالا با رد فدرالیسم وجود دارد. که جدایی نام دارد. « جدایی» را درمقاله گفته ام کی میتواند مطرح شود. اما اکنون عملی و قابل دفاع،همان استقلال در داخل مثلاً فدرال است. جدایی شرایط اش را ندارد.

کدام «حرکت» را عملی و قابل دفاع میدانم در همین مقاله و در اکثر نوشته هایم توضیح داده ام. این مسیر را درست میدانم و حداقل 50 در صد نوشته هایم در این مورد است. در مورد اشتباهی که گفتید؛ دید شما با من فرق اساسی دارد. من فکر نمیکنم باید نشست که دیگران با ما متحد شوند. نه ، میگویم جنبش میتواند توسط «مبارزه خود» - استراتژی تاکتیک خود- نشان دهد که «کارا و شایسته» هست. در این حالت دیگران مجبور اند بدنبال تو بدوند. مثل نقش ستارخان و عمواوغلی و دوستانشان در مشروطیت. که همه مجبور بودند بدنبال آذربایجان بدوند. فقط «کار و مبارزه مشترک»، اتحاد ایجاد میکند نه چیز دیگر. برای اینکار انتخاب راه درست
ضروریست. با راه جدایی اتحادی حاصل نمیشود. با ایده « ترک و فارس»؛ و حکومت فارس و استعمار و مستعمره. اینها مقولات جدایی ست. درست است من هم نوشته ام که کسی با این مقولات متحد نمیشود.
کسی یا جریانی میتواند به حقوق خود برسد که در «مبارزه مشترک» شرکت کند، و با به عهده گرفتن بخشی از کار «مبارزه مشترک» ، انجام شایسته کار خود، حقوق اش را به انقلاب «تحمیل» کند. مثل تحمیل « اصل ایالتی-ولایتی» درانقلاب مشروطیت، که توسط «شرکت در مبارزه مشترک علیه دیکتاتوری قاجار» توسط ملیتها اعمال شد. بدون اینکه «مبارزه را مشترک حساب کنی، و وظیفه خود را در کار مشترک به شایستگی انجام بدهی، و حقوق خود را به انقلاب تحمیل کنی»؛ مطمئن با « صد سال سیاه» هم حقوق ترا کسی نمی پذیرد؛ اصلاً کسی ترا به حساب نمیاورد، و حق هم دارد که به حساب نیاورد. کسی که در کار مشترک شرکت نمیکند، به دنبال رویاهای فردی میدود، سهمی هم از انقلاب به او نمیدهند. مگر دیوانه اند که بدهند. در انقلاب «نیروهای سهیم در مبارزه مشترک به علت رقابتها، کنارزده میشوند و حقوق شان ندیده گرفته میشود»؛حالا بیایند به کس و جریانی که «نخواسته سهم کار خود را انجام دهد، رفته ولگردی و دنبال کارشکنی در مبارزه مشترک» ، سهمی از انقلاب بدهند؟ مگر عقل شان کار نمیکند؟ شرکت کننده ، به سبب رقابت دست خالی بر میگردد، شما میخواهید، به شرکت نکننده در کار مشترک ، حق و حقوق بدهند؟ نه جانم، آنان که کار را یک سره میکند نتایج آن را هم صاحب میشود.مگر دیوانه اند، در کار مشترک هزاران کشته بدهند و شمایی که دیگران را تنها گذاشته و دنبال خوابهای خود گشته اید ، صاحب حق بشوید؟ دوست داری حق ات را بگیری باید «مبارزه را مشترک بدانی و سهم کار خود را انجام بدهی و هزینه اش را هم بپردازی، و شایستگی خود را هم نشان بدهی؛ تا به حساب بیایی، مجبور کنی حق ات را بدیده بگیرند».با سیاست «انزوا» کسی و جریانی شما را به حساب نمیاورد. این سیاست سیاست شکست است. سیاست پیروزی، امر مبارزه را مشترک می بیند و به ایفای نقش هر کس در مبارزه ، به انجام کارسهمی، تأکید میکند. بدون اینکه در مبارزه مشترک همبستگی داشته باشی سهمی به شما نمیدهند. این سیاست« ستیزه با همبستگی»، « تفرقه جویی» «حقوق خواهی بدون انجام کار مشترک» ؛ سیاست شکست جنبشهاست که توسط تئوریسین های حکومت فرموله شده و بین فعالان ترویج گردیده است. افراد بی تجربه هم آنرا گرفته اند و دارند تبلیغ اش میکنند.