Skip to main content

خاله زنگ زد، عزیز خاله قربونت

خاله زنگ زد، عزیز خاله قربونت
Anonymous

خاله زنگ زد. عزیز خاله، قربونت برم تنهام، پاشو بپر بیا اوبردین؛ که بدجوری حوصله ام سررفته. گفتم: آخه پس پسرخاله کجاست؟ گفت: بنده خدا از کله سحر تا نصف شب هی تحلیل مینویسه، از شیر مرغ گرفته تا جون آدمیزاد. من هم بهش گفتم: عزیز ننه، بس کن آخه چقدر تحلیل. اقلا یه امروز رو، ول کن این تحلیل محلیل هاتو. تو هم بشین کامنت بنویس جان مادر. ببین، اگه مثله بقیه مردم نمی خوای کامنت نویس ساده و بیسواد بشی، یه امروز را برو پشت بوم اوبردین؛ سوار هلیکوپترمون بشو، برو چند تا راکت بزن کاخ نخست وزیری بغداد و برگرد. هم دماغت چاغ می شه، هم از نزدیک شاهد کار بر و بچه هات می شی.

. گفتم: ای ول ، به پسر خاله خودم. خاله گفت: آره ننه ، تا عصری برمی گرده، یه تویوتا از داعشی ها تو حیاط دانشگاه اوبردین جا مونده، همین آلان با راننده می فرستم، جلدی بپر بیا؛ پسرخاله ات که اومد، شامو دور هم باشیم.