Skip to main content

گوش فرا دهید ای جانهای کپک

گوش فرا دهید ای جانهای کپک
آ. ائلیار

3)

گوش فرا دهید ای جانهای کپک زده !
ای روانهای سیاه، که ذغال بسی از شما روشن تر است:
روز که از راه فرا میرسد شب سایه ی شوم خود را بر می چیند.

گرسنگی با نان رخت برمی بندد
میمون تقلید می کند، انسان می انذیشد
مگر میمونید که مقلد دستاربندانید؟

کفالت همزاد ضغارت است
دنبال کفیل میگردید؟ ضغیرید!
تاکی میخواهید در صغارت خود غرق شوید؟
آفتاب برلب بام است.

یاوه های دستاربندان را حکمت میدانید، که بوی کپک میدهند؟
یا عمله ی فرومایگانید که اباطیل می سرایید؛
و بر سر سفره یشان عاروق می زنید؟
تا کی میخواهید کارد بر گلوی خرد خویش نهید؟
شما را از مرداب رهایی نیست. سرنوشت شومی در انتظار شماست.

سیاهی تان قد کشیده و چشمانتان چون ارزن کوچک شده است
از بس که نان بی چیزان، ربوده اید.
دهانتان کف کرده از دروغهاییان .
در ستایش دستاربندان، شما را بت پرستی مبارک باد!

و خاکستر پرستشگاههایتان، در آذرخشی هولناک
که خواهد افتاد؛ و شما را هیچ گریزی از آن نیست!

گوش فرا دهید ای جانهای کپک زده !
ای روانهای سیاه، که ذغال بسی از شما روشن تر است:
«عمو اوغلو» به خوی آمد.
قانون گذاشت که شکم کودکان یتیم سیر شود.
زنده باد عمواوغلوی نازنینم !

چنین گفت مردم خوی، با حیدر عمو اوغلو
آن کمونیست پیر
به هنگام آزادی شهر.