Skip to main content

اردک سخنگو:

اردک سخنگو:
Anonymous

اردک سخنگو:
دوستان گرامی، امروز با چند کنشگر اجتماعی ـ سیاسی در لابی ایرانلابی گرد آمده ایم تا بتوانیم با جناب تفریحی گفتگویی داشته باشیم. دوستان شرکت کننده از چپ براست عبارتند از جناب یارگیر، جناب خوشنام، جناب توکل بخدا. در دست چپ من جنابان دیدبان و ژوزف را داریم. دو کاربر مترقی، آنتی شونیست زبانی، نژادی، فرهنگی، عشیره ایی و ایلی. اما در میان ما، جناب تفریحی، کهنه سرباز کنشگر، استاد دانشگاه، رجوی ستیز قصم خورده و افشاکننده اسرار مگو نشسته اند. جناب توکل بخدا ، اجازه دهید از شما آغاز کنیم و بپرسیم آیا شما همه ویدئوهای جناب تفریحی را مشاهده کرده اید؟ اگر آری ، نظرتان در این باره چیست؟
توکل بخدا:
بله، من آنها را دیده ام ولی از خدا چه پنهان که دیدنش اشگم را روانه کرد. متأسفانه، من باید سر کارم بروم، مسئول کنترل کامنتها فعلا زیر عمل جراحی قرار گرفته و کسی باید جایش را پرکند.

در ضمن، به نوه هایم قول داده بودم، در این هوای گرم، آنها را بیک پارک برای بستنی خوری وگردش ببرم.
اردک سخنگو:
جناب توکل بخدا، بسلامت و خوش بگذره! جناب خوشنام با شما شروع کنیم. اگر پرسشی دارید بفرماید!
خوشنام:
جناب تفریحی گرامی، شما در ابتدای ویدئوی دوم صحبت از فرارتان از زندان میکنید ولی بدون توضیح در این باره. آیا میتوانید این فرار را برای اطلاع من و دیگران تشریح کنید؟
تفریحی:
البته، درواقع، من سرایدار رئیس زندان قزل حصار بودم؛ و رفت و آمد راحتی نیز از زیر هشت به درون بند زندان و بلعکس داشتم. ضمناّ میتوانستم برای خرید لوازم مورد احتیاج سفارشاتی هم بدهم. یکی از این سفارشات، پس از برنامه ریزی و تفکر فراوان، یک جاروی سرایداری بود که خاصیت پرواز نیز داشت. بزبانی دیگر، جاروی جادوگری بود که دوستان من در بیرون از زندان برایم تهیه کرده بودند. آخه قربونت برم فرار از زندان جمهوری ایران تنها کار هنرپیشگان فیلم بالاتر از خطر است. بهرحال بعد از تهیه جاروی پرنده، در یک شب مهتابی، از داخل زندان سوار بر جارو شدم و ده درو. همینطور که روی چوب جارو خوابیده بودم، مأموران از پائین میگفتند « این جمشید خودمونه » و شروع به تیراندازی کردند.
خوشنام:
جناب تفریحی، در حین تیراندازی، تیری هم بشما خورد؟
نخیر، قربون اون روی نازنینت، اونا قصد داشتند بپام تیر بزنند ولی من هی از این دست باون دست ویراژ دادم تا از چنگشون خلاص بشم.
یارگیر:
جناب تفریحی، پس اینکه شما توانستید از زندان فرار کنید و به خارج بروید و به مجاهدین بپیوندید، دوباره به ایران برگشتید تا سازمانی موازی با سازمان مجاهدین تشکیل بدهید. برخورد سازمان امنیت ایران در این باره چه بود؟
تفریحی:
خیلی خوب، خیلی خوب. رسیدم توی فرودگاه، چندتا مأمور پیدایشان شدند و رو به من کردند وگفتند« حاجی آقا خوش آمدید. تشریف بفرمائید توی اطاق پذیرائی مخصوص دیپلماتها». من وارد نشده قلیان وسیگار با چندتا چائی قندپهلو آوردند وشروع به احوالپرسی کردند. مقصودم را از آمدن توضیح دادم. آنها هم از خوشحالی چشمشان پر از اشگ شد. مرا در آغوش گرفتند و هی ببوس. اصلا حرفی از فرارم پیش نیامد.
خوشنام:
جناب تفریحی، لطفاً بگوئید با چه پاسپورتی شما توانستید از خارج دوباره بایران برگردید؟ آیا برای رفتن به سنگاپور احتیاج به ویزا داشتید؟
تفریحی:
من مستقیم با سفارت ایران تماس گرفتم و گفتم بدون پاسپورت نمیتوانم به ایران بازگردم. مسئول مربوطه گفت، برای دریافت پاس، 175$ رسید واریز و 3 عدد عکس تمام رخ و یک درخواستنامه با خط خودم بسفارت بفرستم. یک هفته بعد پاسم را پستچی توی دستم گذاشت. ویزای سنگاپور مثل آب خوردن بود.
ژوزف:
آقای تفریحی، شما صحبت از وجود شونیزم در درون مجاهدین کرده اید. آیا میتوانید ( شاهدت) دهید که زبان ترکی در درون سازمان مورد تمسخر قرا میگرفت؟
تفریحی:
من شخصاً با تمام دوستان آذری به زبان مادری صحبت میکردم وکسی هم جسارت اعتراض را بخود نداده بود.
دیدبان: یک طبیب آذربایجانی میشناسم زمانیکه دانشجو بود، همان دانشجو بعد از مدتی سازمان را ترک گفت. علت را پرسیدم. گفت من ترک هستم. واجازه نمیدهم مافیای رجوی بمن اجازه صحبت بترکی را ندهد.
تفریحی:
جناب دیدبان گرامی؛ آنچه را که شنیده اید کاملا درست است!
اردک سخنگو:
آقای ژوزف گرامی، شما نیز بر این عقیده هستید که در سازمان مجاهدین حرف زدن بزبان ترکی ممنوع است. آیا شما منبعی نیز برای اثبات ادعا خود دارید؟
ژوزف:
منبع که چیزی نیست، منابع دارم. یکی از این منابع « J یا A » هستش. او نوشته « من با چشم خودم دیدم، دونفر جوان اردبیلی، دراردبیل بزرگ شده اند و حالا هر دو از عضو سازمان مجاهدین خلق و هر دو پناهنده اروپا هستند.
ادامه دارد