Skip to main content

روزی خبرآمدن معلمی به آخوند

روزی خبرآمدن معلمی به آخوند
Anonymous

روزی خبرآمدن معلمی به آخوند ده رسید. آخوند که تخت و منبر خود را در خطر میدید. حیله ای بکار بست. مردم را جمع کرد و گفت: مردم این معلم که میگوید، باسواد است و میخواهد شما را از گمراهی نجات دهد، به بینیم آیا اصلا سواد دارد؟ مردم ده به امرآخوند در میدانی جمع شدند. و مسایقه سواد بین آندو شروع شد. آخوند به معلم گفت: آدم با سواد باید مؤمن باشد. وآدم مؤمن لازم است مثل ائمه اطهارریش و سبیل داشته باشد، و به ردای عمامه و عبا و قبا مزین شود. تا گفته هایش مورد رحمت خدا واقع شود. معلم گفت: علم و سواد به این جور چیز ها ربطی ندارد. در دانشکده عبا و قبا وعمامه مد نیست. آخوند گفت: اگرنورخدا در دل داشتید، ریشم هم داشتید. و اگر سواد الهی داشتید ملبس به عبا و قبا میشدید. معلم گفت: ریش وعبا و قبا به نورخدا چه ربطی دارد؟ آخوند گفت: الان خواهی دید که علم شما بیشتر است، یا علم نور خدا. بعد به معلم گفت: یک مار

بنویس. معلم با چوب دستی روی زمین کلمه مار را نوشت. آخوند درحالیکه میخندید گفت: دیدی سواد نداری ودروغ میگوئی ! و در حالیکه رو بمردم دهکده میکرد گفت: آیا این مار است. شما در اینجا مارمی بینید. حاضرین گفتند نه! آخوند اضافه کرد: دروغگو دروغش آشکار شد. سپس چوب را از معلم گرفته شکل یک مار را در میدان رسم کرد. پرسید: آیا کدام ماراست؟ مال من یا مال او. مردم بیسواد گفتند: مال شما. معلم ناراحت و مغموم به خانه برگشت. فردایش مردم درمسجد جمع شدند تا روضه خوانی آخوند را گوش کنند. قبل از اینکه آخوند بر بالای منبر برود، معلم به نزد او رفت و دستش را بوسید. و از او خواهش کرد که یکی دوتا از تارموی ریش اش را بعنوان تبرک به او بدهد. آخوند باغرور گقت: هیچ اشکالی ندارد. و یکی دوتا از تار موهای ریش اش را کنده به وی داد. معلم وقتی تارمو را بدست گرفت در مقابل دیدگان حضار آن را چندین بار بوسید و روی چشمهایش گذاشت، بعد دفترچه ای را از جبیش درآورد و تار مو را درلای آن گذاشت. بعد رفت درجای خود نشست. با دیدن این صحنه حاضرین درمسجد کنجکاو شده به پرس و جو افتادند، و بطور ضمنی علت آن را از معلم پرسیدند. معلم گفت: ریش شیخ تبرک است. و نشانه نورخداست. و اگر کسی یکی دوتا از تارموی ریش او را پیش خود داشته باشد، از گزند روزگار مصون میماند. حاضرین که به صرافت افتاده بودند. درهمین حال آخوند بربالای منبررفته روضه را شروع کرد. وقتی روضه تمام شد، هنگامیکه میخواست از پله های منبر پائین بیاید، مردم مسجد ناگاه بطرفش هجوم بردند، و هرکس میخواست چندین تار مو از ریش وی را بعنوان تبرک نزد خود داشته باشد. آخوند ازخواست آنان سرباز زد، اما تا بخود بیاید جماعت موهای ریش اش بکلی کنده بودند. بمصداق فوق، اکنون بنظر میرسد که توافق و یا اپیلاسیون مبارک هسته ای، بدون اینکه آخوند سید علی، و اکبرکوسه متوجه بشند، ریش و پشم شان را بر باد خواهد داد.