یکی از بزرگترین دردهای جامعهی ایران این است که یاد نگرفته است «اندیشه را با اندیشه پاسخ دهد» و برای بیان مخالفت خود با اندیشههای مخالف سادهترین راه را کوبیدن بر طبل توخالی «مرگ بر» تشخیص میدهد. دلیل این رویکرد احساسی این است که به دلیل فرهنگ استبدادی که در طول اعصار و قرنها در جغرافیای موسوم به ایران نهادینه شده است جامعه توان و ظرفیت گرایش به سمت «تفکر انتقادی» را ندارد و به همین دلیل برای محو تفکرات مخالف و متضاد مبادرت میورزد. جامعهای که در آن حتی سایهی «تفکر انتقادی» را با تیر بزنند قادر به چرخیدن به سمت تغییرات دموکراتیک نخواهد بود. نمونهی آشکار مواجههی فرافکنانهی فارسستانیها با تفکرات مخالف و متضاد را در کامنتهای ذیل این نوشتار میبینیم که اگر قادر به درک عواقب وخیمی که چنین رویکردی در سمتگیری تحولات سیاسی به جای میگذارد باشیم باید به حال این جامعه گریه نماییم.
اما به رغم تمام دجالیتی که رژیم «ملای مطلقهی فقیه» دارد چنین سؤالی وجود دارد که کدام یک از این رژیم و اپوزیسیون آن دیکتاتورتر و سرکوبگرتر میباشند؟ برای مثال اگر سازمانی مثل «مجاهدین خلق» که سابقهی آن با جنایت آمیخته است در ایران به قدرت برسد دیکتاتوری و استبدادی که برقرار خواهد نمود آیا روی استبداد رژیم «ملای مطلقهی فقیه» را سفید نخواهد نمود؟ بدون شک هر طیفی از اپوزیسیون فارسگرا و مرکزگرا در ایران به قدرت برسد باستانگرایی عظمتطلبانهی فارسی/آریایی را به اوج خود خواهد رساند و تحت چنین استبدادی که به استبداد فقاهتی قبلی افزوده خواهد شد آیا امکان نفس کشیدن بر ملل غیر فارس، بویژه ملت تورک آزربایجان جنوبی باقی خواهد ماند؟ اینجاست که باید آیندهنگری ملت تورک آزربایجان جنوبی را تحسین نمود که بهیچوجه نمیخواهد خود را در کنار اپوزیسیون باستانگرا برای ساقط نمودن رژیم «ملای مطلقهی فقیه» قرار دهد چرا که میداند تنها نتیجهای که از انقلاب بعدی به دست خواهد آمد جایگزین شدن «راسیسم عظمتطلب فارسی/آریایی» به جای «راسیسم فارسی/آریایی/شیعی» خواهد بود.