گُلَم کُشتی...
برای رضا رسایی
خدایا طاقتِ مادر تمامه
گُلم کُشته کنون وقتِ قیامه
عزیزم کُشته ای ظالم نگفتی
صدایش را نگاهش را نهفتی
دلِ مادر برای دیدنش زار
سرِ کوچه نشسته در شبِ تار
به دلداری کنارش آمده ماه
میانِ سینه فریادش شده آه
ببین پروانه گردد دورِ مادر
بلاگردانتم مادر تو بنگر
گُلِ لاله زِ اندوه ات پریشان
گریبان می دِرَد از دردِ هجران
نسیمِ خسته از سوگ ات به نجوا
جوانم کو جوان وُ جانِ شیدا
بهار آمد به دلجویی برِ یار
ندیدی غنچه ام بر طَرفِ جوبار
نهالم هالۀ فرخنده ای داشت
سری عاشق دلِ افسرده ای داشت
رسید از ره پُر از غم باغِ تنها
تلاطم در وجودم دیده دریا
غم ات غوغا کُنَد در جانم امشب
به حیرانی منم ویرانم امشب
فغان از نالۀ زندانیِ نار
گلویش را فشرده حلقۀ دار
نمی دانی چو بیتابی اسیرم
زمینی مُرده وُ تنها کویرم
بیا باران عنایت کن دَمی چند
بِنِه بر درد وُ ماتم مَرهَمی چند
عزیزا روزگارت سبز وُ آباد
بزن در برزنِ خاموش فریاد...
سه شنبه 16 مردادماه 1403///6 اوت 2024
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید