Skip to main content

جامعه‌ی «مقدس‌ساز» و «مقدس

جامعه‌ی «مقدس‌ساز» و «مقدس
Anonymous

جامعه‌ی «مقدس‌ساز» و «مقدس‌پرست» هرگز نمی‌تواند روی آزادی و دموکراسی را ببیند چرا که قرار گرفتن در درون قالب پیش‌ساخته‌ی «مقدس‌گرایی» مانع از پا گذاشتنش به دنیای بیرون از آن می‌شود. این جامعه مثل یک «ماهی» می‌باشد که در درون «تُنگ» اسیر شده و اگر خود را به خارج از آن پرت نماید باید با مرگ دست و پنجه نرم نماید. در این جامعه بر تن ایدئولوژی‌ها جامه‌ی «مقدس» پوشانده شده و اشخاصی به عنوان «کاریزما» چنان بر آن سیطره یافته و در مقابل عملکرد خود غیر قابل پرسش و غیر پاسخگو می‌شوند که راه آن را برای نوع تغییر دموکراتیک مسدود می‌نمایند به این خاطر است که این جامعه به دلیل عاجز بودن از پایه‌گذاری تغییرات دموکراتیک رو به «رهبرسازی» جهت «نجات» خود می‌آورد که این رهبران کاریزماتیک بجای «ناجی بودن» بلای جانش شده و با ایجاد خفقان جهت بستن روزنه‌های «آزاداندیشی»، آن را در ظلمت «استبداد مطلق» فرو می‌‌برند.

به این جهت همان گونه که در این نوشتار اشاره شده است به دلیل «تابع بودن سیاست بر فرهنگ» که من نامش را «تابع بودن سیاست بر فرهنگ نهادینه شده‌ی بیمار استبدادی» می‌گذارم امکان به تحقق پیوستن تغییرات دموکراتیک در این جامعه در حد صفر است. چرا که اولین اصل «آزادی»، 'آزادی اندیشه' است که در این جامعه دیکتاتورها روزنه‌های آزاداندیشی را تماماً مسدود نموده‌اند.

***
«فلسفه» از «پرسش‌گری» آغاز شده و «نقد» از «پرسش‌گری» زاده می‌شود. در جامعه‌ای که «پرسش‌گری» زیر شلاق «فرهنگ نهادینه شده‌ی استبدادی» به کما رفته است مجالی برای «تفکر انتقادی» وجود ندارد و تحت رویکرد خصمانه با «تفکر انتقادی» امکان فعالیت آزادانه‌ی «رسانه‌ها» و «احزاب» وجود ندارد یعنی «ارکان دموکراسی» در این جامعه در چنگال دیکتاتورها که برخاسته از «فرهنگ نهادینه شده‌ی استبدادی» هستند اسیر می‌باشند و تحت چنین شرایطی امکان شکل‌گیری دموکراسی و بقای آن وجود ندارد. زیرا «دموکراسی» یعنی «قدرت مردم» یعنی «مردم» باید آنقدر قدرت داشته باشند و یا بتوانند آنقدر قدرتمند بشوند که بتوانند «دموکراسی» را برقرار نموده و پس از برقراری دموکراسی نیز آنقدر «قدرت» داشته باشند که بتوانند آن را حفظ نمایند که حفظ آن از طریق «ارکان دموکراسی» مثل «قانون اساسی مبتنی بر اصول دموکراتیک»، «انتخابات دموکراتیک»، «مطبوعات آزاد» و «احزاب آزاد» میسر می‌شود اما در جغرافیای موسوم به ایران به دلیل حاکم بودن استبداد هم در عرصه‌ی فرهنگ و هم در عرصه‌ی سیاست امکان برقراری دموکراسی به معنای واقعی کلمه وجود ندارد.

***
ملت تورک آزربایجان جنوبی و سایر ملل غیر فارس با جامعه‌ای تهی از «اندیشه»، «استبدادزده» و «غرق در باستان‌گرایی عظمت‌طلبانه‌ی فارسی/آریایی» که راسیسم عریان بر تار و پود آن سایه افکنده است مواجه می‌باشند که «تمامیت‌خواهی» نهادینه شده در آن مجالی برای «دگراندیشی» نمی‌دهد و تحت چنین شرایطی هیچگونه امکانی بر اعطای حقوق ملی ملل غیر فارس وجود نداشته و در واقع تنها راهشان «تشکیل حاکمیت مستقل» خود می‌باشد در غیر اینصورت زنجیر استعمار هرگز از دست و پایشان باز نشده و نه فقط در این جغرافیا قادر به دستیابی به کوچکترین حقی نخواهند شد بلکه زبان و هویت‌شان نیز قربانی «تمامیت‌خواهی فارسی/آریایی» شده و با محو و نابود شدن زبان و هویتشان، از صحنه‌ی روزگار محو خواهند شد هدفی در 100 سال اخیر به اجرا گذارندگان ژنوساید زبانی/هویتی در پی آن بوده‌اند.